جهت مشاهده با کیفیت بالاتر روی تصویر کلیک نمایید
کوروش هخامنشی به عنوان ابرمرد تاریخ ایران و شاه شاهان از شجاعترین و دوست داشتنیترین شاه های ایران است. کوروش هخامنشی با گفتار، کردار و پندار نیک خود انقلاب بزرگی در امپراتوریهای تاریخ برپا کرد. 500 سال قبل از میلاد حضرت مسیح یا 1100 سال قبل از اسلام پسر شاه پارس که مادر او دختر شاه ماد بود، به فرماندهی نجیبترین قبلیههای پارسی درآمد.کوروش هخامنشی، شخصیت تاریخی بزرگ و پادشاه پیشین ایران، به عنوان یکی از فرمانروایان برجسته در جهان شناخته میشود. او همانند داریوش یک از برترین و بزرگترین پادشاهان هخامنشی بود که توانست با برپایی امپراتوری ایران و توسعهه آن، در دستیابی به قدرت و افزایش تأثیر خود در منطقهه خاورمیانه برجسته شود. کوروش با روشهای نوین حکومتی و مدیریتی، دانش فرهنگی و سیاسی، همچنین تسلط بر استراتژیهای نظامی، به عنوان یک رهبر بینظیر مشهور است. او به مردمان فرقهها و مذاهب مختلف احترام میگذاشت و اجازه میداد آزادانه به عقاید و آیینهای خود عمل کنند. عدالت و مدارا، دو ویژگی مهم در حکومت کوروش بودند و باعث شده برخی به او با عنوان "پدر میلیونان" اشاره کنند. ارثی که کوروش به ما برجای گذاشته است، نه تنها در تاریخ ایران بلکه در تاریخ بشریت نیز با ارزش است و او برای همیشه در قلوب ما به عنوان یکی از بزرگان تاریخ باقی خواهد ماند. در این مطلب قصد داریم به زندگی نامه کوروش بزرگ از محل تولد تا زمان وفات و خدمات او بپردازیم.
کوروش هخامنشی کیست؟
از نظر برخی تاریخ دانان و مورخان بزرگ کوروش دوم حدود 500 سال پیش از میلاد توسط نجیب ترین قبیل پارسی که مادر او دختر شاه ماد و پدر او شاه پارس بود در پرسیس یا همان ایران قدیم به دنیا آمد. کوروشهخامنشی که برخی افراد وی را به نام کوروش دوم می شناسند با شجاعت و مردانگی، مردمان آریایی تبار را با هم متحد نمود و بر علیه پادشاهان بدکردار و بدرفتار دوران خود شورش کرد و آن ها را شکست داد. همچنین توانست در سن 40 سالگی حکومت هخامنشی را بنیان گذاری و پادشاهی کند.
رفتار و منش کوروش هخامنشی در قبال مردمانش
کوروش بزرگ نمونه ای از یک مرد کامل با صفات اخلاقی ویژه ای در زمان خویش به شمار می رفت که برای معابدان بیشترین احترام را قائل بود؛ برای تاسیس و توسعه پرستشگاه ها کمک شایانی می کرد و از هرگونه تبعیض های ادیان نظیر دین یهود خودداری می کرد و از این رو یهودیان وی را شبان یهود می نامیدند؛ اما هیچگاه به هیچ فردی اجازه نمی داد تا از رفتاری که دارد سو استفاده کند. وی اخلاق و رفتار را مستحکم ترین وسیله برای پیش بردن قدرت و امپراطوری می دانست که از این جهات بیشترین دقت را بر روی رفتار و اخلاق انسانی خود داشت.
کتیبه کوروش هخامنشی
تنها سند نمایانی که از کوروش بر جای مانده، استوانه سفالی است که با خط میخی بابلی نوشته شده است که تکه اول و اصلی کتیبه در سال 1879 در حین حفره برداری معبد مردوک و تکه دوم آن در سال 1975 در دانشگاه ییل یافت شد که هر دو منطقه در شهر بابل واقع هستند؛ خط هایی که بر روی استوانه سفالی نوشته شده حاوی 45 خط است. امروزه این کتیبه در موزه بریتانیا نگه داری می شود.
کتیبه کوروش هخامنشی
نوشته هایی که بر روی کتیبه هک شده، بیانگر رفتار انسان دوستانه ایرانیان با مردمان سرزمین بابل را شرح داده که در سال 1971 سازمان ملل این استوانه سفالی را چاپ و ترجمه نمود و بدلی از آن را در تالار قیومت شهر نیویورک قرار داد. همچنین لازم به ذکر است بدانید که منشور سفالی کوروش به عنوان اولین رفتار انسان دوستانه در جهان نام برده می شود.
هرودوت درباره کوروش می گویند:
کوروش بزرگ، پرهوادارترین و دلیرترین و شرافتمندترین مرد جوان در پارس به حساب می آید به گونه ای که هیچگاه فریب زندگی پر رزق دنیا را نخورد و ارزش زندگی خود را شرافت و خردمندی می دانست.
زندگی نامه کوروش هخامنشی
شجره نامه و اصالت فرزند پارسی ایرانی یعنی کوروش از سمت پدر به سمت پارس ها و از سمت مادر به سمت مادها می رسد. پارس ها به صورت سالیان سال بر روی شمال خورستان (انشان) که در آن زمان جنوب غربی کشور ایران واقع شده بود، حکومت داشتند.
روایت هرودوت از زندگی نامه کوروش دوم
شب هنگامی آستیاگ (پدربزرگ کوروش) خوابی را مشاهده می کند که از ماندانا (مادر کوروش) آبی روان برپا شده که آنقدر بزرگ است که تمامی آسیا را فراگرفته. هنگامی که آستیاگ خوابش را برای معبرها تعریف نمود، تعبیرشان بر این بود که ماندانا تمامی آسیا را غلبه می کند و سپس آستیاگ تصمیم بر این گرفت که دخترش را به کمبوجیه شاه شمال خوزستان دهد. همان سال آستیاگ دوباره خوابی را مشاهده می کند که از بدن ماندانا فرزندی بیرون آمد که بر تمامی آسیا حکمرانی می کند.
نگامی که آستیاگ از وضع حمل دخترش باخبر شد، تصمیم بر این گرفت تا فرزند دخترش را به دست هارپاگ بدهد تا جان فرزند را بگیرد. هارپاگ، فرزند ماندانا (کوروش) را به دست یکی از چوپان های شاه به نام هارپادات داد و از وی خواست که بچه را در جنگل یا کوه رها کند. هنگامی که همسر هارپادات متوجه موضوع شد، مانع انجام دادن کار شوهرش شد و به او پیشنهاد داد که به جای کوروش، فرزند مرده خودشان را در جنگل رها سازد و جان فرزند ماندانا را نجات دهد.
سال ها از آن موضوع گذشت و کوروش به 10 سالگی رسید؛ در یکی از روزها هنگامی که کوروش با کودکان همسایگان در حال بازی کردن بود و بازی بدین گونه ترتیب داده شده بود که می بایست برای شروع و ادامه شاهی را انتخاب می نمودند، در این حین نوبت به شاه شدن کوروش بزرگ رسید. وی در میان بازی تصمیم بر این گرفت که به کودکان دستور دهد تا کودکی را که از قانون بازی پیروی نکرده است، تنبیه کنند. پدر آن کودک نزد آستیاگ(شاه) رفت و شکایتی را علیه کوروش در برابر شاه شکل داد و ادعاش بر این بود که یکی از نوکران و بردگان دربار، دست بر روی فرزندگان دربار بلند کرده است؛ آستیاگ دستور داد تا کوروش را به دربار بیاورند، اما هنگامی که صورت کوروش هخامنشی را دید از شباهتی که با خانواده اش داشت حیرت زده شد و شکی بر دلش افتاد که شاید این کودک نوه اش باشد.
شاه تصمیم گرفت تا هارپادات (چوپان) را با شکنجه تهدید کند تا حقیت را بیان کند، چوپان از تهدیدهای شاه هراسید و حقیقت را برملا کرد؛ سپس شاه دستور داد تا هارپاگ را نزدش بیاورند تا متوجه شوند فرزند دخترش را کشته است یا خیر. هارپاگ در وجود هارپادات حقیقت را اینگونه بیان کرد "قصد نداشتم قاتل فرزند دخترتان شوم و دستور شما را طوری اجرا نمودم که انگار انجام شده است." شاه از این امر بسیار خوشنود شد و مهمانی را برای این خبر مبارک برپا کرد.
زندگینامه کوروش دوم
شاه، کوروش را فراخواند و گفت و گویی میانشان شکل گرفت و بیان کرد که "درباره اش بدگمانی کرده و آن گونه که خوابش را تعبیر کرده اند نبوده است؛ اکنون می توانی به پارس راهی شوی و با مادرت ملاقاتی داشته باشید." بدین ترتیب کوروش تصمیم گرفت تا دربار شاه را ترک نماید و به سمت کمبوجیه حرکت کرد تا با خانواده خود ملاقات کند. کوروش تا سن بلوغ در کنار خانواده اش ماند و در آن سن از کوروش به عنوان یکی از دلیرترین و دست داشتنی ترین جوان ایرانی یاد می شد.
بعد از سال های کوروش با بانویی شاهزاده کاساندان هخامنشی ازدواج کرد که نتیجه این ازدواج دو پسر با نام های کمبوجیه و بردیا و سه فرزند دختر با نام های آتوسا، آرتیستونه و رکسانا نام گذاری شده اند.
شاه، کوروش را فراخواند و گفت و گویی میانشان شکل گرفت و بیان کرد که "درباره اش بدگمانی کرده و آن گونه که خوابش را تعبیر کرده اند نبوده است؛ اکنون می توانی به پارس راهی شوی و با مادرت ملاقاتی داشته باشید." بدین ترتیب کوروش تصمیم گرفت تا دربار شاه را ترک نماید و به سمت کمبوجیه حرکت کرد تا با خانواده خود ملاقات کند. کوروش تا سن بلوغ در کنار خانواده اش ماند و در آن سن از کوروش به عنوان یکی از دلیرترین و دست داشتنی ترین جوان ایرانی یاد می شد.
بعد از سال های کوروش با بانویی شاهزاده کاساندان هخامنشی ازدواج کرد که نتیجه این ازدواج دو پسر با نام های کمبوجیه و بردیا و سه فرزند دختر با نام های آتوسا، آرتیستونه و رکسانا نام گذاری شده اند.
پادشاهی کوروش هخامنشی
کوروش هخامنشی توانست ایرانیان را به مقام های بالایی برساند و یونانیان را مغلوب قدرت خود بکند که در آن زمان وی را پادشاه نمونه می نامیدند. همچنین بابلیان که امروزه در جنوب بغداد واقع شده اند، وی را مردوک یا مردوخ می خواندند. عام مردم نظیر مانای، ایلام، اورارتور، لیدیه، ماد و ... وی را نجات بخشی دنیا می دانستند و از اینکه کوروش هخامنشی جای پادشاهان ظالم و بی عدالت را گرفته بود، بسیار خوشنود بودند.
کوروش بزرگ در تمامی دوره هخامنشی در میان آریاییان و ایرانیان نماد مردانگی، ساده زیستی و پهلوانی را داشت! و همچنین پس از دوره هخامنشی و کشته شدن کوروش احترام و ارزش وی بر سرجایش ماند و هیچگاه توهینی به وی نشد.
دستاوردهای کوروش هخامنشی
انتقال پایتخت هخامنشیان به شوش
شکست شاه ماد (ایشتوویگو) و فتح هگمتانه با کمک سپاه مادها
تسخیر شهرهای ارمنستان، جرجان و پارت
فتح سارد (پایتخت لیدی) و شکست کرزوس (پادشاه لیدی)
فتح بابل که در زمان کوروش، ثروتمندترین شهر غرب آسیا شناخته می شد.
آزاد کردن 25 هزار یهودی بعد از فتح بابل
دین کوروش هخامنشی
مدارک زیادی بر این باره وجود دارد که ثابت می کند وی بر هیچ دینی تعصب نداشته است. اما بسیاری از محققان و مورخان بر این باورند که دین کوروش بزرگ می بایست اهورامزدا بوده باشد ولی برخی افراد دیگر دین وی را زرتشتی نمی دانند.
ذوالقرنین در کتاب های آسمانی کیست؟
درباره ذوالقرنین که در کتاب های دینی یهودیان، مسلمانان و مسیحیان سخن آمده است؛ چندگانگی و اختلاف نظرهایی وجود دارد. به طور معمول ذوالقرنین می تواند لقب یکی از افراد قدرتمند تاریخ نظیر اسکندر مقدونی، کوروش دوم (هخامنشی )، خشیارشا، داریوش بزرگ باشند. اما به طور کلی با توجه به اسناد و مدارکی که وجود دارد موجه ترین فردی که می تواند لقب ذوالقرنین را دارا باشد، کوروش دوم است.
مرگ کوروش هخامنشی
روایت های گوناگونی برای مرگ کوروش بزرگ وجود دارد؛ برخی افراد بر این باورند که کوروش در میدان جنگ به دست ماساژت ها که یکی از ایل های ایرانی تبار به حساب می آمدند، زخمی شده و پس از 3 روز تحمل درد جان خود را از دست می دهد. اما برخی محققان این موضوع را رد می کنند و بر این باروند که کوروش به مرگ طبیعی در پاسارگاد از دنیا رفته است.
جانشین کوروشهخامنشی
همانطور که اشاره داشتیم، نتیجه ازدواج وی با کاساندان (همسر کوروش بزرگ) دو فرزند پسر و سه فرزند دختر بود که کوروش بزرگ قبل از آنکه به شرق حمله کند، کمبوجیه را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد و امور مملکت را به دست یکی از فرزندانش سپرد؛ سپس کمبوجیه (شاه بابل) در سال 528 پیش از میلاد مسیح به مصر حمله کرد و آن جا را فتح نمود.
آرامگاه کوروش هخامنشی
جسد کوروشهخامنشی را در شهر شیراز که حدود یک کیلومتر جنوب غربی با پاسارگاد فاصله دارد به خاک سپردند. همچنین جالب است بدانید که در سال 2004 میلادی سازمان جهانی میراث یونیسکو، مقبره کوروش دوم را به عنوان زیر مجموعه پاسارگاد ثبت کرده است.
شجره نامه کوروش هخامنشی
خلاصه ای از زندگینامه کوروش هخامنشی
پیش ازکمبوجیه دوم
پس ازکمبوجیه یکم
همسر: کاساندان
کاخ: پاسارگاد
دودمان: هخامنشیان
بنا به گفتهٔ هرودوت، آستیاگ (پدربزرگ کوروش) شبی در خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که کشور ماد و تمام آسیا را غرق کرد. مغها خواب وی را چنین تعبیر کردند که فرزند دخترش روزی بر تمام آسیا چیره خواهد شد. از این روی، وی دخترش ماندانا را به یکی از بزرگان پارس به زناشویی داد. پس از تولد نوهاش، وی خواب دیگری دید که تاکی از بدن ماندانا روییده و تمام آسیا را فراگرفتهاست پس او فرزند دخترش را به یکی از بستگانش به نام هارپاگ سپرد و دستور داد که کودک را نابود کند.
هارپاگ، کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام میترادات (مهرداد) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ درندگان گردد. چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سِپاکو از موضوع باخبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. چوپان نظر همسرش را پذیرفت و جسد مردهٔ فرزندش را به مأموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت. هارپاگ هم جسد پسر چوپان را با اسمی دیگر در مقبرهٔ شاهی دفن کرد.
سالها بعد هنگامی که کوروش ده ساله شده بود و با کودکان بازی میکرد، آن کودکان کوروش هخامنشی را به عنوان پادشاه برگزیدند. کوروش در میان بازی، دستور داد یکی از کودکان را تنبیه کنند. پدر آن پسر به نام آرتمبارس نزد آستیاگ شکایت کرد و اظهار داشت که یکی از بردگان وی فرزند درباریان را چوب زدهاست. کوروش را نزد آستیاگ فرستادند تا تنبیه شود. شاه با مشاهدهٔ کوروش و شباهت وی با افراد خانواده، چنین سوءظن برد که مبادا او کوروش نوهٔ خودش باشد.
شاه چوپان را تهدید کرد که اگر حقیقت را نگوید شکنجه خواهد شد و وی حقیقت را بیان داشت. پس از آن، شاه هارپاگ را احضار کرد و از وی پرسید: «طفل دخترم را که به تو سپرده بودم، چگونه کشتی؟» هارپاگ با دیدن چوپان پاسخ داد که: «پس از آنکه طفل را به خانه بردم، خواستم طوری رفتار کنم که امر تو اجرا شده باشد و قاتل پسر دخترت هم نباشم.» او گفت حالا که طفل زنده مانده، باید خدا را شکر کرد و ضیافتی داد و از هارپاگ خواست به این میهمانی بیاید و فرزندش را هم همراه بیاورد.
پس از آن هارپاگ را به بی رحمانهترین شکل تنبیه کرد، بدین ترتیب که او را برای صرف شام دعوت نمود و بدون آنکه وی خبردار شود گوشت بدن فرزند هارپاگ را به عنوان غذا، به خورد پدر داد. مدتی بعد آستیاگ بار دیگر به جادوگران و کاهنان روی آورد و از آنها سؤال کرد که آیا هنوز باید از آن خطر از جانب نوادهاش بترسد یا خیر؟ آنها پاسخ دادند که رؤیای شاه هماکنون تعبیر شدهاست برای آنکه کوروش هنگامی که با کودکان دیگر بازی میکرد به عنوان شاه انتخاب شد؛ بنابراین دیگر نیاز نیست از وی بترسد. پس از آن آستیاگ آرام گرفت و نوادهاش را به پارس نزد پدر و مادرش فرستاد.
پدر: کمبوجیه یکم
مادر: ماندانا
فرزندان: کمبوجیه
بردیا
آتوسا
آرتیستون
رکسانا
نام کوروش هخامنشی به عنوان یکی از بزرگان تاریخ جهان یاد می شود و از آنجا که کوروش بزرگ یک ایرانی تبار اصیل است هر ایرانی موظف است تا درباره این فرد بزرگ اطلاعاتی داشته باشد. ما در اینجا سعی کردیم تمامی جوانب را در نظر بگیریم و همه را به صورت کامل شرح دهیم تا درباره این فرد بزرگ بیشتر اطلاعات داشته باشید.
کوروش هخامنشی (۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، همچنین معروف به کوروش دوم نخستین شاه و بنیانگذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است. کوروش هخامنشی ، بهخاطر بخشندگی، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایهگذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن بردهها و بندیان، احترام به دینها و کیشهای گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شدهاست.
ایرانیان کوروش هخامنشی را پدر و یونانیان، که وی سرزمینهای ایشان را تسخیر کرده بود، کوروش هخامنشی را سرور و قانونگذار مینامیدند. یهودیان کوروش هخامنشی را به منزله مسحشده توسط پروردگار بشمار میآوردند، ضمن آنکه بابلیان کوروش بزرگ را مورد تأیید مردوک میدانستند.
نخستین شاه شاهنشاهی هخامنشی بود که در بین سال های ۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد، بر نواحی گسترده ای از آسیا حکومت می کرد. کوروش در منشور خود که در بابل کشف شده، خودش را «فرزند کمبوجیه، شاه بزرگ انشان، نوادهٔ کوروش، شاه بزرگ انشان، نوادهٔ چیش پیش، شاه بزرگ انشان، از خانواده ای که همیشه پادشاه بوده است» معرفی می کند.
همسر کوروش هخامنشی
کوروش هخامنشی همسری به نام کاساندان از خاندان هخامنشی برگزید که از او دارای ۴ فرزند بود. دو تن از فرزندان کوروش هخامنشی پسر و دو تن دیگر دختر بودند.
پسران کوروش کمبوجیه دوم و بردیا نام داشتند و یکی از دخترانش آتوسا نام داشت اما در منابع تاریخی نام دیگر دختر کوروش هخامنشی ذکر نگردیده است. کامبیز دوم پس از مرگ پدر به جای او به تخت شاهی نشست و برادر دیگر خود بردیا را کشت. او پس از فتح مصر در راه بازگشت به ایران خودکشی کرد.
گاهشمار دوران پادشاهی کوروشهخامنشی
سالها پیش از میلاد است.
۵۵۸: آغاز پادشاهی کوروش در انشان (فارس) و خوزستان. انتقال پایتخت هخامنشیان به شوش.
۵۵۰: شکست ایشتوویگو شاه ماد از کوروش و پیرو آن فتح هگمتانه. اتحاد ماد و پارس.
۵۴۹ تا ۵۴۸: تسخیر سرزمینهای پارت، جرجان و احتمالاً ارمنستان توسط کوروش.
۵۴۶: فتح سارد پایتخت لیدی توسط کوروش و شکست کرزوس پادشاه لیدی.
۵۳۹: فتح بابل ثروتمندترین شهر غرب آسیا توسط کوروش. سقوطی که با مقاومت کم سپاه بابل در کرانه ساحلی رود دجله به وقوع پیوست
۵۳۹: کوروش به یهودیان آواره اجازه داد تا به اورشلیم بازگردند و در آنجا آزادانه برای خود کنیسه بسازند.
۵۲۹: کوروش به قبایل سکاها در شمال شرق ایران حمله کرد و در جنگ با ماساگتها کشته شد. کوروش هخامنشی را در پاسارگاد دفن کردند. پس از او کمبوجیه دوم فرزند کوروش به تاج و تخت رسید.
بیشتر بخوانید:
فیلم/ راز مرگ کوروش
دوران قدرت کوروش هخامنشی
کوروش هخامنشی ابتدا علیه ایشتوویگو، شاه ماد، به جنگ برخاست و سپس به پایتخت حکومت ماد در هگمتانه یورش برد و با کمکهایی که از درون سپاه ماد به کوروش شد، هگمتانه را فتح کرد. سپس کرزوس، شاه لیدیه را شکست داد و بهسوی سارد لشکر کشید و پس از دو هفته، شهر سارد به اشغال نیروهای ایرانی درآمد. کوروش مسئولیت فتح دیگر شهرهای آسیای صغیر را به فرماندهانش واگذار کرد و خود به اکباتان بازگشت و بهسوی «پارت»، «زرنگ»، «هرات»، «خوارزم»، «باختر»، «سغد»، «گندار»، «ثهتَگوش» و «اَرَخواتیش» لشکر کشید. جزئیات این جنگها در تاریخ ثبت نشدهاست و اطلاع کمی دربارهٔ جزئیات این نبردها وجود دارد.
با شکست کشور ماد به وسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود، پادشاهی ۳۵ ساله ایشتوویگو پادشاه ماد به انتها رسید، اما به گفته هرودوت کوروش هخامنشی به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت. کوروش هخامنشیر به این شیوه در ۵۴۶ پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود.
کوروش هخامنشی پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس نامید، در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود، خردمندانه از قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش بزرگ نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید.
اما قارون (کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد کوروش هخامنشی به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزلایرماق امروزی در کشور ترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش هخامنشی هم با دیدن این حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد و دژسارد که آن را تسخیر ناپذیر میپنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیوارههای آن سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش هخامنشی مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید.
نکته قابل توجه رفتار کوروش هخامنشی پس ازشکست قارون است. کوروش، شاه شکست خورده لیدی را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردمسارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش هخامنشی را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.
پس از لیدی کوروش هخامنشی نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد.
هدف اصلی کوروش هخامنشی از لشکرکشی به شرق، تأمین امنیت و تحکیم موقعیت بود وگرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند با کوروش هخامنشی به معارضه بپردازد وجود نداشت. کوروش هخامنشی با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران، وسعت سرزمینهای تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابِل از خیانت خود به کوروشهخامنشی و عهدی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعاً پشیمان شده بود.
ذوالقرنین
درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشدهاست.
کوروشهخامنشی سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینههایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی درباره آنها بررسیهایی انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیههای قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش هخامنشی است که موجهترین دلایل را برای احراز این لقب دارا میباشد. شماری از فقهای معاصر شیعه نیز کوروش هخامنشی را ذوالقرنین میدانند. آیت الله طباطبایی، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله صانعی از معتقدان این نظر هستند.
مرگ کوروش هخامنشی
روایت هرودوت
هرودوت مورخ یونانی نوشته که کورش پس از آنکه بابل را فتح کرد برای مطیع کردن ماساژتها که در شرق رود آراکس (سیحون) سکونت داشتند لشکرکشی کرد. وی ابتدا به فرمانروای ماساژتها تهمرییش («تُمیریس) که بیوهٔ پادشاه سابقشان بود پیشنهاد ازدواج داد اما او که دانست مقصود کوروش تسلط بر سرزمین اوست نپذیرفت و کورش به قصد جنگ با او به سوی سیحون حرکت کرد. او در ابتدا با حیلهٔ جنگی توانست یکسوم سپاه ماساژتها را نابود کند اما ملکه تمیریس با جمعآوری تمام قوای خود به او حملهور شد و در جنگی سنگین به پیروزی رسید. بیشتر سپاه کورش نابود شده و کوروش هخامنشی نیز کشته شد.
روایت کتزیاس
کتزیاس مورخ دیگر یونانی جنگ کورش را با قومی به نام دِربیک به پادشاهی آمُرّایوس گزارش کردهاست. دربیکها توانستند با فیلهای جنگی خود سوارهنظام ایرانیان را محاصره کرده و کوروش بزرگ از اسب به زیر افتاده و یک جنگجوی هندی - که از متحدین دربیکها بودند- او را با زوبینی که به رانش میخورد، مجروح میکند. روز بعد «آمورگِس» پادشاه سکائی به کمک ایرانیان آمده و آنها فاتح شده و دربیکها مطیع میشوند اما کورش چند روز بعد پس از وصیت به اطرافیان خود و تعیین کمبوجیه به عنوان جانشین خود میمیرد.
روایت برس کلدانی
از بروسوس مورخ کلدانی نقل قول شده که کوروش در نبرد با قوم داها کشته شد. دها از اقوام ساکن اطراف گرگان بودهاند.
روایت تروگ پمپهای
تروگ پمپهای مورخ رومی هم روایتی مشابه هرودوت را اتخاذ کرده با این تفاوت که مینویسد سپاه ۲۰۰ هزار نفرهٔ کوروش در گردنههای کوهستان به محاصرهٔ سپاه ملکه ماساژتها درآمده و تمامی آنها نابود شده، حتی یک نفر هم زنده نمیماند تا خبر این واقعه را ایرانیان برساند.
روایت گزنفون
کسنوفون مورخ یونانی مرگ کورش را در کتاب کوروشنامه به شکل طبیعی و در پارس گزارش داده. به گفتهٔ او کورش در خواب از مرگ خود مطلع میشود و پس از نیایش و وصیتهایی به نزدیکان و دوستان و بزرگان کشور از دنیا میرود. روایت کسنوفون در مورد مرگ کورش به داستانهای اساطیری مربوط به مرگ کیخسرو پادشاه کیانی شباهت دارد.
جانشین کوروش هخامنشی
کوروش از تنها همسر خود کاساندان، دو پسر به نامهای کمبوجیه و بردیا داشت که کمبوجیه را پیش از لشکرکشی به شرق، بهعنوان ولیعهد خود انتخاب کرد. کمبوجیه بهواسطهٔ انتصابش بهعنوان «شاه بابل»، عملاً بهعنوان جانشین تعیین شده بود و کوروش، امور این مملکت را به او واگذار کرد. احتمالاً کمبوجیه پس از مرگ پدرش، به مرزهای شمال شرقی سامان داد و در پاییز سال ۵۲۸ پیش از میلاد، حمله به مصر را آغاز کرد و توانست آنجا را فتح کند.
میراث کوروش هخامنشی
پس از مرگ کوروش هخامنشی پسرش کمبوجیه دوم (کامبیز دوم) به پادشاهی برگزیده شد. کمبوجیه دوم قبل از عزیمت به مصر برای تصرف آن کشور، برادرش بردیا را کشت و سپس به مصر لشگر کشید. او پس از تصرف مصر بر تخت شاهی نشست و خود را فرزند خدایان معرفی کرد اما مدتی بعد گاو مقدس مصریان را کشت.
عده ای اعتقاد دارند این کار او به دلیل ابتلا به بیماری جنون و عده ای اعتقاد دارند به دلیل جلوگیری از جهالت مردم و پرستش گاو بوده است زیرا بر اساس اعتقادات کامبیز که یکتا پرست و یزدان پرست بود، گاو موجود مقدسی محسوب نمی شد.
زمانی که او در مصر بود یک مغ که برادرش بسیار به بردیا، برادر مقتول کامبیز شباهت داشت به توسط آن مغ به کاخ شاهی راه یافت. این فرد که گئوماته نام داشت خود را بردیا فرزند کوروشهخامنشی معرفی نمود و به تخت سلطنت نشست. زمانی که این خبر به کامبیز رسید از مصر به سوی ایران حرکت کرد اما در سوریه کنونی خودکشی نمود.
پس از مرگ کامبیز پسر کوروش هخامنشی و فاش شدن راز گئوماته یک گروه ۷ نفره از شاهزادگان هخامنشی در کاخ شاهی اقدام به قتل گئوماته و برادرش کردند و یکی از این ۷ نفر با نام داریوش هخامنشی بر تخت سلطنت نشست. داریوش که یکی از عمو زادگان کوروش هخامنشی محسوب می شد پس از رسیدن به قدرت به بسط کشور پارس اقدام نمود و در نبردی به نام ماراتن با ارتش یونان به جنگ پرداخت اما شکست خورد. اگرچه امروزه این مسئله که ارتش ایران در این جنگ شکست خورده باشد توسط تعدادی محل تردید قرار گرفته است.
ارتش پارس در زمان داریوش تا شبه جزیره بالکان پیش روی کرد و پس از مرگ داریوش پسرش خشایار شاه به قدرت رسید. خشایار شاه با لشگری انبوه که تاریخ تا به آن روز نظیرش را ندیده بود به یونان حمله کرد و اگرچه در جنگ سالامین شکست خورد اما موفق شد آتن پایتخت یونان را به تصرف خود درآورد.در جریان این لشگر کشی آتن آتش گرفت و تا به امروزه این کشمکش که ایرانیان به عمد آن را آتش زده اند و یا خیر ادامه دارد.
امپراطوری هخامنشی در سال ۳۳۱ قبل از میلاد با حمله اسکندر مقدونی سرنگون شد و داریوش سوم آخرین شاه آن بود. اگرچه باز هم عده ای اعتقاد دارند یورش اسکندر به ایران فاقد هرگونه حقیقت تاریخی است.
امپراطوری هخامنشی با تصرف مصر در افریقا و تصرف مناطقی از بالکان عملا تبدیل به تنها امپراطوری دنیا شد که در سه قاره جهان آن روز دارای قلمرو بوده است و اگرچه بعدها رومیان نیز این امکان را به دست آوردند که در هر سه قاره جهان آن روز گسترش قلمرو دهند اما هخامنشیان اولین امپراطوری بودند که در هر سه قاره نفوذ کردند.
داریوش هخامنشی در زمان حیات خود دستور ساخت تخت جمشید یا پرسپولیس را صادر کرد و با بنای کاخ های با شکوه آن را به عنوان پایتخت هخامنشیان برگزید و خود را شاهنشاه (شاه شاهان) نامید. شکوه این شهر آنچنان بود که سفرای خارجی و بازرگانان دیگر کشورها پس از ورود به آن دچار شگفت زدگی فراوان می شدند.
همچنین داریوش در کتیبه ای برای ایران دعای بسیار جالبی دارد که حتی امروزه نیز توسط ایرانیان بسیار به آن ارجاع داده می شود. او در این کتیبه برای ایران این چنین دعا می کند: خداوند این کشور را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد. در زمان داریوش ساخت بنای پرسپولیس بنیان گذاشته شد که در آن قصرهای متعدد ساخته شد و سربازان گارد جاویدان به محافظت از آن قصرها گمارده شدند.
داریوش همچنین برای گسترش تجارت در زمان خود دستور ساخت راه های متعددی را صادر نمود که یکی از مشهورترین این را هها، راه شاهی است که از شوش به سارد کشیده شد. او برای محافظت از این راه ها قلعه هائی در طول این جاده ها بنا نمود و امنیت بازرگانی را افزایش داد.
با بنا نمودن راه ها تجارت بین شرق و غرب از طریق امپراطوری هخامنشی تسهیل گردید زیرا راه ابریشم که راهی بود که به واسطه آن کالاهائی مانند ابریشم از خاور دور و چین به اروپا (یونان و بعدها روم) صادر می شد، به دلیل ایجاد امنیت و ساخت راه بسیار افزایش یافت و ایران تبدیل به پل ارتباطی بین غرب و شرق گردید و موجب گسترش فرهنگ و تمدن بشری شد. همچنین داریوش اولین سیستم پستی دنیا را ایجاد کرد.
او دستورداد تا در طول مسیر راه ها چاپارخانه هائی احداث شود و پیک هائی که حامل نامه بودند پس از طی مسافتی در این چاپارخانه ها نامه را پیک دیگری که آماده خدمت بود می دادند. این پیک نیز پس از طی مسافتی مجددا در چاپارخانه بعدی نامه را پیک بعدی می داد و به این ترتیب همیشه پیک و اسب خسته با یک پیک و اسب تازه نفس جابجا می شدند. این امر موجب می شد تا داریوش بسیار زودتر از دیگر حاکمان جهان از اخبار مطلع شود.
منشور کوروشهخامنشی
از کوروش هخامنشی تنها سند نسبتاً مفصلی که برجای مانده، استوانهای به طول ۲۲٫۵ سانتیمتر و عرض ۱۱ سانتیمتر از جنس خاک رس با نوشتهای ۴۵ سطری بهزبان بابلی است که امروزه با شمارهٔ ۹۰۹۲۰ در اتاق ۵۲ بخش ایران باستان موزهٔ بریتانیا نگهداری میشود.
تکهٔ اصلی استوانه کوروش هخامنشی در سال ۱۸۷۹ میلادی توسط هرمزد رسام در حفاری معبد مردوک در بابل پیدا شد، این تکه منشور کوروش حاوی ۳۵ خط بود. تکهٔ دوم منشور کوروش هخامنشی که شامل خطهای ۳۶ تا ۴۵ میشود، در سال ۱۹۷۵ میلادی در کلکسیون بابل دانشگاه ییل یافت شد و به منشور اصلی پیوست گردید.
در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل متحد منشور کوروش هخامنشی را به همهٔ زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد و بدلی از این منشور در مقر سازمان ملل در فضای بین تالار اصلی شورای امنیت و تالار قیومت در شهرنیویورک قرار داده شد. در این مکان، نمونهای از آثار فرهنگی کشورهای گوناگون وجود دارد.
متن منشور :
۱) « کوروش» شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه توانا ، شاه بابل ، شاه سومر و اکد.
٢) شاه نواحی جهان.
۳) چهار[ ...... ] من هستم [ ...... ] به جای بزرگی ، ناتوانی برای پادشاهی کشورش معین شده بود.
۴) نبونید تندیس های کهن خدایان را از میان برد [ ...... ] و شبیه آنان را به جای آنان گذاشت.
۵) شبیه تندیسی از ( پرستشگاه ) ازاگیلا ساخت [ ...... ] برای « اور» و دیگر شهرها.
۶) آیین پرستشی که بر آنان ناروا بود [ ...... ] هر روز ستیزه گری می جست. همچنین با خصمانه ترین روش.
۷) قربانی روزانه را حذف کرد [ ...... ] او قوانین ناروایی در شهرها وضع کرد و ستایش مردوک ، شاه خدایان را به کلی به فراموشی سپرد.
۸) او همواره به شهر وی بدی می کرد. هر روز به مردم خود آزار می رسانید. با اسارت ، بدون ملایمت همه را به نیستی کشاند.
۹) بر اثر دادخواهی آنان « الیل » خدا ( مردوک ) خشمگین گشت و او مرزهایشان. خدایانی که در میانشان زندگی می کردند ماوایشان را راه کردند.
۱۰) او ( مردوک ) در خشم خویش ، آنها را به بابل آورد ، مردم به مردوک چنین گفتند : بشود که توجه وی به همه ی مردم که خانه هایشان ویران شده معطوف گردد.
۱۱) مردم سومر و اکد که شبیه مردگان شده بودند ، او توجه خود را به آنان معطوف کرد. این موجب همدردی او شد ، او به همه ی سرزمین ها نگریست.
۱٢) آنگاه وی جستجوکنان فرمانروای دادگری یافت ، کسی که آرزو شده ، کسی که وی دستش را گرفت. کوروش پادشاه شهر انشان. پس نام او را بر زبان آورد ، نامش را به عنوان فرمانروای سراسر جهان ذکر کرد.
۱۳) سرزمین « گوتیان » سراسر اقوام « مانداء» را مردوک در پیش پای او به تعظیم واداشت. مردمان و سپاه سران را که وی به دست او ( کوروش ) داده بود.
۱۴) با عدل و داد پذیرفت. مردوک ، سرور بزرگ ، پشتیبان مردم خویش ، کارهای پارسایانه و قلب شریف او را با شادی نگریست.
۱۵) به سوی بابل ، شهر خویش ، فرمان پیش روی داد و او را واداشت تا راه بابل در پیش گیرد. همچون یک دوست و یار در کنارش او را همراهی کرد.
۱۶) سپاه بی کرانش که شمار آن چون آب رود برشمردنی نبود با سلاح های آماده در کنار هم پیش می رفتند.
۱۷) او ( پروردگار) گذاشت تا بی جنگ و کشمکش وارد شهر بابل شود و شهر بابل را از هر نیازی برهاند. او نبونید شاه را که وی را ستایش نمی کرد به دست او ( کوروش ) تسلیم کرد.
۱۸) مردم بابل ، همگی سراسر سرزمین سومر و اکد ، فرمانروایان و حاکمان پیش وی سر تعظیم فرود آوردند و شادمان از پادشاهی وی با چهره های درخشان به پایش بوسه زدند.
۱۹) خداوندگاری ( مردوک ) را که با یاریش مردگان به زندگی بازگشتند ، که همگی را از نیاز و رنج به دور داشت به خوبی ستایش کردند و یادش را گرامی داشتند.
٢۰) من کوروش هستم ، شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه نیرومند ، شاه بابل ، شاه سرزمین سومر و اکد ، شاه چهار گوشه ی جهان.
٢۱) پسر شاه بزرگ کمبوجیه ، شاه شهر انشان ، نوه ی شاه بزرگ کوروش ، شاه شهر انشان ، نبیره ی شاه بزرگ چیش پیش ، شاه انشان.
٢٢) از دودمانی که همیشه از شاهی برخوردار بوده است که فرمانروائیش را « بعل » و « نبو » گرامی می دارند و پادشاهیش را برای خرسندی قلبی شان خواستارند. آنگاه که من با صلح به بابل درآمدم
٢۳) با خرسندی و شادمانی به کاخ فرمانروایان و تخت پادشاهی قدم گذاشتم. آنگاه مردوک سرور بزرگ ، قلب بزرگوار مردم بابل را به من منعطف داشت و من هر روز به ستایش او کوشیدم.
٢۴) سپاهیان بی شمار من با صلح به بابل درآمدند. من نگذاشتم در سراسر سرزمین سومر و اکد تهدید کننده ی دیگری پیدا شود.
٢۵) من در بابل و همه ی شهرهایش برای سعادت ساکنان بابل که خانه هایشان مطابق خواست خدایان نبود کوشیدم [ ...... ] مانند یک یوغ که بر آنها روا نبود.
٢۶) من ویرانه هایشان را ترمیم کردم و دشواری های آنان را آسان کردم. مردوک خدای بزرگ از کردار پارسایانه ی من خوشنود گشت.
٢۷) بر من ، کوروش شاه که او را ستایش کردم و بر کمبوجیه پسر تنی من و همچنین بر همه ی سپاهیان من
٢۸) او عنایت و برکتش را ارزانی داشت ، ما با شادمانی ستایش کردیم ، مقام والای ( الهی ) او را . همه ی پادشاهان بر تخت نشسته
٢۹) از سراسر گوشه و کنار جهان ، از دریای زیرین تا دریای زبرین شهرهای مسکون و همه ی پادشاهان « امورو » که در چادرها زندگی می کنند.
۳۰) باج های گران برای من آوردند و به پاهایم در بابل بوسه زدند. از [ ...... ] نینوا ، آشور و نیز شوش
۳۱) اکد ، اشنونه ، زمیان ، مه تورنو ، در ، تا سرزمین گوتیوم شهرهای آن سوی دجله که پرستشگاه هایشان از زمان های قدیم ساخته شده بود.
۳٢) خدایانی که در آنها زندگی می کردند ، من آنها را به جایگاه هایشان بازگردانیدم و پرستشگاه های بزرگ برای ابدیت ساختم. من همه ی مردمان را گرد آوردم و آنها را به موطنشان باز گردانیدم.
۳۳) همچنین خدایان سومر و اکد که نبونید آنها را به رغم خشم خدای خدایان ( مردوک ) به بابل آورده بود ، فرمان دادم که برای خشنودی مردوک خدای بزرگ
۳۴) در جایشان در منزلگاهی که شادی در آن هست بر پای دارند. بشود که همه ی خدایانی که من به شهرهایشان بازگردانده ام
۳۵) روزانه در پیشگاه « بعل » و « نبو » درازای زندگی مرا خواستار باشند ، بشود که سخنان برکت آمیز برایم بیایند ، بشود که آنان به مردوک سرور من بگویند : کوروش شاه ستایشگر توست و کمبوجیه پسرش
۳۶) بشود که روزهای [ ...... ] من همه ی آنها را در جای با آرامش سکونت دادم.
۳۷) [ ...... ] برای قربانی ، اردکان و فربه کبوتران.
۳۸) [ ...... ] محل سکونتشان را مستحکم گردانیدم.
۳۹) [ ...... ] و محل کارش را.
۴۰) [ ...... ] بابل.
۴۱) [ ...... ] ۴٢) [ ...... ] ۴۳) [ ...... ] ۴۴) [ ...... ] ۴۵) [ ...... ] تا ابدیت .
آرامگاه کوروش هخامنشی
آرامگاه کوروش هخامنشی در فاصلهٔ حدود یک کیلومتری جنوب غربی کاخهای پاسارگاد قرار داد. این اثر در سال ۲۰۰۴ میلادی به عنوان زیر مجموعهٔ پاسارگاد تحت شمارهٔ ۱۱۰۶ در میراث جهانی یونسکو ثبت شدهاست.
آرامگاه کوروش هخامنشی بر روی سکوی مرتفعی قرار گرفته که این سکو خود نیز از قطعات تراشیده شدهٔ سنگ تشکیل شدهاست. بر بالای سکو اتاق مخصوص دفن جسد قرار دارد. این اتاق ۲٫۱۰ متر پهنا، ۳٫۱۷ متر طول و ۲٫۱۰ متر ارتفاع دارد. مدخل آن ورودی کوچک و باریکی است. آرامگاه به وسیلهٔ سنگهای شیروانی مانند سهگوش پوشیده میشود، ارتفاع کامل ساختمان حدود ۱۱ متر است.
ارتفاع کلی بنا اندکی بیش از ۱۱ متر است. سکوی اول که پلهٔ اول را تشکیل میدهد، ۱۶۵ سانتیمتر ارتفاع دارد، اما حدود ۶۰ سانتیمتر آن در اصل نتراشیده و پنهان بودهاست، یعنی این هم مانند پلکان دوم و سوم دقیقاً ۱۰۵ سانتیمتر ارتفاع داشتهاست. پلکان چهارم و پنجم و ششم هر یک ۵۷٫۵ سانتیمتر ارتفاع دارند. پهنای سکوها نیم متر است و سطح سکوی ششمین که قاعدهٔ اتاق آرامگاه را تشکیل میدهد، حدود ۶٫۴۰ متر در ۵٫۳۵ متر است.
آرامگاه کوروش هخامنشی که بهاحتمال زیاد پیش از مرگش و به فرمان خودش ساخته شدهبود، در همهٔ دوران هخامنشی مقدس بهشمار میرفت و به خوبی از آن نگهداری میکردند. در دورهٔ اسلامی، این بنا به «مشهد مادر سلیمان» معروف بود و نخستین شخصی که دریافت مشهد مادر سلیمان همان آرامگاه کوروش بزرگ است، رابرت کرپورتر جهانگرد و دیپلمات انگلیسی بود که در سال ۱۸۱۸ میلادی از پاسارگاد دیدن کرده بود.
بناها و کاخهای کوروش هخامنشی
عمدهٔ بناهایی که توسط کوروش هخامنشی ساختهشده، در محوطهٔ پاسارگاد قرار دارد. آرامگاه کورش هخامنشی که ساختهٔ خود کوروش بود، چنان ارتباطی از نظر طراحی نقشه و کاربرد نماپردازی در میان باغ بزرگ پاسارگاد با کاخهای دروازه، اختصاصی و بار نشان میدهد که مشخص میشود طراح همهٔ آنها، یک نفر بوده و آن کاخها هم نتیجهٔ سلیقهٔ کورشهخامنشی بودهاند. کتیبههای سه زبانهٔ عیلامی، پارسی و اکدی بر روی جرزها و درگاههای آن سه کاخ، تأیید دیگریاست که این کاخها توسط کوروش هخامنشی ساخته شدهاند.
بدنهٔ اصلی کاخهای پادشاهی کوروشهخامنشی در پاسارگاد، از سالنهای ستوندار تشکیل شدهاست. تالار عمومی (کاخ S) حدوداً در سال ۵۳۹ پیش از میلاد ساخته شده بود. تالار ستوندار آن دو ردیف چهار ستونی دارد و کاخ مسکونی کوروش (کاخ P) بین سالهای ۵۳۰ تا ۵۳۵ پیش از میلاد بنا شدهاست. سالن ستوندار این کاخ پنج ردیف ستون و در هر ردیف شش ستون دارد، و سرسرای آن در جنوب شرقی به ابعاد ۷۵٫۵×۹٫۳ متر است.
کاخ دروازه در حدود شرقی محوطهٔ اصلی قرار دارد و شامل یک تالار ستوندار با نقشهٔ چهار ضلعی و ابعاد ۲۵٫۵×۲۸٫۵ متر است و ۸ ردیف ستون دارد.
کوشکهای A و B که در شرق و جنوب باغ شاهی قرار دارند، احتمالاً دو ورودی به باغ سلطنتی بودهاند. از این دو، کوشک B بهتر حفظ شدهاست که این کوشک با ابعاد ۱۱٫۷×۱۰٫۱ متر از یک سکوی چهارضلعی از سنگهای آراسته تشکیل شدهاست.
دیوار نوشتهها
سه کتیبه کوچک از کوروش هخامنشی به زبانهای فارسی باستان، ایلامی و اکدی به دست آمده است که بخشهایی از آن آسیب دیده بود.
دو گونه کتیبههای ۳ زبانه کوروش هخامنشی (CMa,CMc) روی ۳ بنای جایگاه اصلی پاسارگاد (یا در نسخههای متعدد نوشته شده) به دست آمده است.
نخستین بنا (CMa) رواقی است مشرف به جایگاه که «درِ R» نام دارد. این رواق نقش برجستهای دارد که فرشتهای بالدار را نشان میدهد. این اثر تا اواخر قرن گذشته به عنوان نمونهای از کتیبههای CMa برپا بوده است. اگر در نظر بگیریم که سازندگان پاسارگاد بر ایجاد تقارن در کارهای تزئینی و بویژه کتیبهها، ارجحیت قائل بودهاند، احتمال دارد که سابق بر این حداقل هشت نسخه از این کتیبه روی بنا وجود داشته باشد.
در قصر «S» که اغلب آن را «تالار بار» مینامند و «قصر P» که احتمالاً به عنوان محل سکونت کوروش هخامنشی استفاده میشد نیز نزدیک به بیست نسخه از CMa موجود بوده که تنها دو تای آنها تا روزگار ما، در هر قصری یک نسخه، حفظ شده است، دو تا نیز در «قصر S» تا قرن نوزدهم موجود بوده است.
مهرپرستی یا میترائیسم یک آیین ایرانی پرستش ایزد خورشید، پیمان و مهر وابسته به هزاران سال پیش از میلاد بود که در اوج گسترش جهانی خود در سدههای دوم و سوم میلادی از هند تا انگلستان و اسپانیا پیروانی داشت.
مهرپرستی یا میترائیسم، آیینی بود که بر پایه پرستش «میترا» ایزد ایران باستان، عدالت، پیمان و جنگ، در دوران پیش از آیین زرتشت بنیان نهاده شد.
مهرپرستی یا میترائیسم
مهرپرستی یا میترائیسم، دینی است که از دیر باز میان ایرانیان باستان رواج داشته است و ایرانیان به مهر لقب میانجی را داده اند.
در ایران باستان پیش از ظهور زرتشت و حداقل چهار هزار سال پیش آئین مهر (میترائیسم) رواج داشته و تا قرن چهار میلادی، 600 سال پیش همچنان به حیات خود ادامه داده است.
در زمان اشکانیان مهر پرستی از مرزهای ایران گذشت و سراسر اروپای آن زمان را فرا گرفت تا جایی که در چند دوره مهر پرستی یا میترائیسم آئین رسمی امپراتوری عظیم "روم" بوده است. آئین مهر بر اساس پرستش "میترا" ایزد مهر می باشد.
میترا ایزد مهر و محبت و پیمان است و به همین سبب پیمان شکنی نزد پیروان آئین مهر بزرگترین گناه بوده است. در اساطیر مهر پرستی تولد میترا از بانوی باکره " آناهیتا " ایزدبانوی آب ها می باشد. زرتشت به سبب اینکه مردم ایران بسیار به آئین مهر وابسته بودند در مقابل آن نایستاد بلکه آن را وارد دین خود کرد و تنها تفاوت آن این شد که میترا دیگر بزرگترین جایگاه را از دست داد و اهورامزدا جای او را گرفت ولی پیروان میترا پس از زرتشت چه در ایران و چه خارج از ایران هیچگاه این مسئله را نپذیرفتند و همچنان میترا برایشان ایزدبزرگ و یکتا بود.
نماد میترا خورشید است و به همین سبب بعضی مهرپرستان را خورشید پرست می گویند که این مسئله صد در صد اشتباه است. سلیب شکسته نیز یکی از علائم پیروان این آئین بوده است که به گردونه مهر معروف است. مهرپرستان هر روز هنگام طلوع خورشید در مقابل آن می ایستادند و به گناهان روز گذشته ی خود اعتراف کرده و از میترا طلب بخشش می کردند. در آئین مهر هیچ کس حق نداشته کسی را که پیرو این آئین نیست کشته و یا آزار دهد به همین دلیل در هیچ کجای تاریخ نمی بینید که پیروان این آئین بخاطر دین خود پیروان آئین های دیگر را کشته باشند.
مهرپرستی یا میترائیسم در هخامنشیان
تا زمان اردشیر دوم هخامنشی از میترا نامی نیست. اردشیر سوم در تخت جمشید در دیوار شمالی کاخ اردشیر نوشته است: آناهیتا و میترای خدا، مرا و این کشور را و آنچه را که من کردم بپایاد. پلوتارخ نیز نوشته جالب توجهی درباره داریوش سوم دارد.
هنگامی که او خبر مرگ همسرش را که اسیر یونانیان شده بود می شنود، به تریئوس می گوید اگر هنوز مرا خواجه خود می دانی تو را به فروغ میترا سوگند می دهم راست بگو… . جز اینها سندی از میترا پس از ظهور زرتشت نداریم.
مهرپرستی یا میترائیسم در اشکانیان
در زمان اشکانیان مهر پرستی به غرب رخنه می کند. مهرپرستی و آیین های آن با روحیه جنگجویی اشکانیان سازگار بوده است. بنا به روایت مغی به نام اوستانس برای نخستین بار مهر پرستی را به غرب ایران می برد و در آنجا رواج می دهد. پس از آن کاهنان همسایگان غربی ایران، آیین های میتراگان، مانند قربانی کردن برای میترا را اجرا می کنند.
استرابون خود در یکی از این مراسم شرکت کرده و آنرا گزارش کرده است. هنگامی که تیرداد اول اشکانی به روم می رود تا از امپراتور نرون تاج شاهی را بگیرد به او گفت: فرمانروا منم، از تخم ارشک… اما برده توام و نزد تو آمده ام تا میترا را در لباس تو نیایش کنم. یک سده قبل از این میترا توسط دزدان دریایی دریای کیلیکه به روم راه یافته بود. به گزارش پلوتارخ این دزدان از یکی از سرداران روم در میان جنگهای ایران و روم شکست خوردند و در روم مخصوصا در منطقه اوسیتا اسکان داده شدند و در آن دیار آیین مهر پرستی را رواج می دهند. احتمالا این دزدان بخشی از نیروی دریایی اشکانیان بودند که توسط رومیان دزد خطاب می شدند.
ارمنستان نیز در زمان اشکانیان میترا را می شناخته. سنگ نگاره های آنتیوخوس کماژن و میتراداد در نمرود داغ ارمنستان کوچک، میترا را نشان می دهد که در لباس اشکانی با آنتیوخوس و میتراداد دست می دهد. در سکه ای که توسط گوردیان سوم در تاروس ضرب شده است، میترا در حال کشتن گاو است. در سال ۶۰۱ امپراتور روم تراژن رومانی را تصرف کرد و آیین میترا را با خود به آنجا برد و معابدی برای او ساخت. قیصر هادریان تا اسکاتلند پیش رفت و در آنجا برای میترا معابدی ساخت.
در رومانی، بلغارستان، آلمان، اتریش، یوگوسلاوی، انگلستان، اسپانیا، فرانسه و شمال آفریقا معابد میترا پرستی ایرانی توسط رومیها ساخته شد. طبق سنت زرتشتی در پل چینود دادگاه رسیدگی به اعمال درگذشتگان است و آنجا سه ایزد میترا، سروش و رشن به ریاست میترا به اعمال درگذشتگان رسیدگی می کنند.
مهرپرستی یا میترائیسم در ایران پس از ورود اسلام
در ایران با آمدن اسلام میترا جانی تازه میگیرد, ریشههای آسمانی باور به میترا و آیین پرستش او در آمیزش با اسلام زیباترین و با شکوهترین اندیشه را پدید میآورد. این که مولوی و حافظ و هاتف و…. بی پروا از آمد و شد خود به خرابات (خورآباد یا پرستشگاه خورشید که نماد میترا است) یا از آیینهای آن (سرودههای حافظ گزارش انجام آیین مهرپرستی است نه اینکه انباشتهای از واژههای کنایی) سخن میگویند ویهانی (برهانی) بر این گفته است. برای نمونه در این سروده علامه طباطبایی: “پرستش به مستیست در کیش مهر….” از نوشیدن میهوم هنگام پرستش در آیین مهر پرستی سخن به میان است. پلههای چیستا (عرفان) نیز بازتابی از پلههایی است که رهرو میترایی برای رسیدن به پلهٔ شیر مردی و سر انجام “پیر” شدن, باید بپیماید.
باور میترایی یا خورشید نیایش را حتا در اشعار مولانا جلال الدین که مذهب اشعری گاهی چون دماغهی در بحر کلامش بستر می گستراند، میتوان دریافت جاییکه می گوید:
نه شـــــــبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
چوغــلا م آفــتــابـم هـمــه ز آفــتـاب گویــم
کمتر شاعر و روشنفکر زمانهها را تاریخ ادب سرزمین ما بیاد دارد که در ستایش و نیایش خورشید گلدستههای کلام نیاراسته باشد. اما همه گلدسته چیده اند، ولی دقیقی بلخی ابر از چهره خورشید بر کشید تا جهان از گلهای هستی ما را در نور آن روشن بنمایاند، و «بدان را به دین خدای آورد».
عقاید و باورهای مهرپرستی یا میترائیسم
عقائد و باورهای میتراپرستان در مورد میترا بدین شرح است:
مبارزه با گاو
میترا گاو مقدس را در حال چرا دستگیر میکند و بر شانه میاندازد و به غار خود میبرد. در برخی جاها میترا پیروزمندانه سوار بر گاو میشود و به سمت غار حرکت میکند. این گاو آبی رنگ بوده است.
قربانیکردن گاو
پس از رسیدن به غار میترا گاو را بر زمین میزند و بر پشت آن مینشیند و چاقوی خود را بر کتف گاو فرو میکند. در این هنگام سگ و مار برای لیسیدن خون گاو میآیند و عقرب برای این که تخم گاو را نیش بزند. سگ نشان پاسداری، مار نشان زندگی و عقرب نماینده اهریمن است که میخواهد منی گاو را آلوده کند. از محل زخم گاو سه خوشه گندم و نهال تاک در میآیند.
معجزه آب
میترا با زدن تیری به صخره از آن چشمهای جاوید به وجود آورد. این همان چشمه آب زندگانی میباشد.
معجزه شکار
میترا سوار بر اسب تاخته و حیوانات را شکار میکند تمام تیرهای او به هدف میزنند و با هر تیر موجودی را شکار میکند. بعد از شکار میترا به سراغ دشمنان خود میرود و آنها را از پای در میآورد. لقب مهر نبرز یا مهر شکستناپذیر از همین جا پدید میآید.
شام آخر
در آخرین روز زندگی زمینی میترا او در ضیافتی شرکت میکند. و خون گاو، گوشت او، نان و شراب میخورد. این ضیافت درون غاری انجام میشود.
عروج میترا
بعد از ضیافت میترا سوار ارابه خورشید شده و به آسمان عروج میکند. میترا پرستان بر این باور بودند که میترا به آسمان بالا رفته است و همواره در انتظار بازگشت دوبارهاش به زمین برای اصلاح بشر و نابودی شرارتها و ناپاکیها بودند. به عقیده ایرانیان باستان میترا نظامدهنده کون و نجات دهنده آن که تحت فرمان زمان است، چیزی جز خدای اوستای ایران باستان نیست که رنگ زروانی به خود گرفته است. میترا روزی خواهد آمد و آتشی را که همه جهان را میبلعد خواهد افروخت همچنانکه شیوا خدای هند چنان خواهد کرد. میترا نیز جهان را از لوث کثافات پاک کند و تاریکی و اهریمن را از میان براندازد. اندیشه مهدویت که از میترائیسم آغاز شده بود بعدها به نام سوشیانت همچنان نجات دهنده بشر در ادیان دیگر پارسی باقی ماند.
رستاخیز
در آخر کار جهان آتشی عظیم در تمام جهان درمیگیرد و تنها پیروان میترا از آن آسوده خواهند بود.
تقدس عدد هفت
قداست اعداد در بیشتر ادیان کهن به چشم میخورد. در میترائیسم عدد «هفت» مقدس است: هفت طبقه زمین، هفت مقام، هفت سیاره و در معبد هفت طاقچه، هفت در و غیره. «پیر» عالیترین مقام و منصب در آئین «میترا» و نماینده وی در روی زمین است. آنان ماه و آتش و زمین و باد و آب را بسیار محترم میداشتند. به هر حال عدد هفت در آئین مهرپرستی مقدس است. درجات هفتگانه مهرپرستی به قرار زیر بود:
1. کلاغ منسوب به عطارد.
2. همسر منسوب به زهره.
3. سرباز منسوب به مریخ.
4. شیر منسوب به مشتری.
5. پارسا منسوب به قمر.
6. پیک خورشید منسوب به مهرپیما.
7. پیر مرشد منسوب به زحل.
جوانان تازه وارد به پیشگاه میترا معرفی شده و به درجه نخست از این هفت مرتبه دست مییافتند و تحت تعالیم روحانیون سعی در رسیدن به سایر درجات داشتند.
نمادهای آئین مهرپرستی یا میترائیسم
نمادهای آئین مهرپرستی عبارت است از:
1. صلیب: علامت صلیب از علائم مهرپرستان است. مهریان به صلیب شکسته نیز به نام چرخ خورشید احترام میگذاشتند. این نماد نشانه چرخ خورشید است.
2. درخت کاج: در میان مهرپرستان به درخت کاج اهمیت به سزایی داده میشود.
3. ناقوس: در آیین مهرپرستی از ناقوس استفاده میشده که در کلیسا نیز این موضوع دیده میشود.
گردونه مهر یا گردونه خورشید که به چلیپای شکستها همان صلیب شکسته نیز مشهور است، نماد و نشان واره بسیار کهنسالی ست که آن را به قوم آریا و سرزمین ایران نسبت میدهند، هرچند کهافتههای باستانشناسی در زمینه پیشینه گردونه مهر بسیار اندک و تفسیر پیرامون آن بسیار دشوار است، اما از همین یافتههای نادر باستانشناسی میتوان چنین برداشت کرد که گردونه مهر نمادی مختص ایرانیان باستان بوده و به احتمال قریب بهقین، این نشانواره از نمادهای آیین مهری یا میترائیسم بوده است.
آیینی که پیش از ظهور زرتشت در ایران رواج داشته و پس از تولد دین زرتشت نیز همچنان موقعیت خود را حفظ نمود و در دین زرتشتی نیز نفوذ یافت و بعدها (حدودا در سده کم پیش از میلاد) به غرب آسیای صغیر گسترش یافت. خصوصا ورود آیین مهر به روم و اروپا کاملا محسوس است، چنانکه دستاوردهای باستانشناسی در این زمینه این امر را تاکید میکنند. البته این در حالی است که پس از قدرت یافتن مسیحیت در اروپا و رقابت سرسختانه دین مسیحیت با آیین مهرپرستی، سرانجام مسیحیت در اواخر قرن چهارم میلادی بر دین میترائیسم چیره شده و در این میان آثار باستانی مهری بسیاری توسط مسیحیان نابود شده و یا تغییر شکل یافتند.
گرامی داشت نماد گردونه مهر، ریشهای بس کهن دارد. گروهی از محققان بر این باورند که این نشانواره نمادی از خورشید است که به مرور تغییر شکل داده شده. گروهی نیز بر این باورند که در جامعههای آغازین، مردم به نماد چلیپا چون مظهر آتش، احترام میگذاشتند و این نماد، نقشی از ابزار ابتدایی برای به دست آوردن آتش بود. ذکر یک تاریخ و مفهوم دقیق و حتی ذکر یک تاریخ حدودی پیرامون زمان پیدایش گردونه مهر بسیار دشوار و دور از دست است. این امر دلایل گوناگون دارد. یافتههای باستانشناسی پیرامون گردونه مهر، هر چند که اصالت آن را به سرزمین ایران نسبت میدهند اما در بسیاری از نقاط جهان و با قدمتی بسیار دور نیز مشاهده میشوند. در بسیاری از تمدنهای باستانی کهن، این نماد مشهود است و نیز در سرزمینهای بسیار دور نیز مشاهده شده. علاوه بر آن یکی از دلایل آنکه مفهوم گردونه مهر به درستی در متون و لوحهای باستانی ذکر نشده آن است که آیین مهر، آیینی بسیار راز آمیز بوده و پیروان آن، مفاهیم آیینی را به صورت یک راز به نسلهای بعدی منتقل میکردند.
از این رو نه تنها مفهوم گردونه مهر، بلکه بسیاری از آداب و رسوم و باورهای مهری (میترایی) نیز در پردهای از ابهام نهفته است و معدود اطلاعاتی که امروزه در دست است از تفسیر تصاویر به جای مانده بر مهرابههای میترایی و مختصر متون قدیمی به جای مانده استخراج شده.
این در حالی ست که بسیاری از مسیحیان و مخالفان آیین مهر در اروپا، علاوه بر تخریب و نابودی آثار مهری، متون مهری کاذب و دروغینی نیز بر جای گذاشتند تا وجهه دین مهری را در نزد عوام و آیندگان خدشهدار جلوه کنند. آنچه در میان تفاسیر مختلف پیرامون معنا و مفهوم گردونه مهر مورد توجه مینماید علاوه بر مفهوم نماد خورشید، مهر و آتش، اشاره این گردونه به آخشیجهای چهارگانه است که ممکن است نشانواره گردونه مهر به معنای آن باشد.
نشانههای مهرپرستی یا میترائیسم در عزاداری
یکی از نشانههای جالب به جای مانده از این تمدن آیینهای سوگواری است. در این آیینهای سوگواری و شیوههای برگزاری و زمان و مدت آن، همگونی بسیار زیادی میتوان دید، البته آیینهای سوگواری در فلات ایران فقط به همین خلاصه نمیشود.
در سمت دیگر ایران یعنی جنوب شرقی هم آیینهای دیگری وجود دارد. همچنین در شمال شرقی ایران نشانههای زیادی از آیینهای سوگ سیاوش هست مثلا در شمال بخارا آئینهایی هست که در تاریخ بخارا که ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی، یک هزار سال پیش آن را مکتوب کرده است، عنوان شده و اطلاعاتی را پیش روی ما میگذارد که این آیینها از ۳ هزار سال پیش مرسوم بوده است.
ی سوگ سیاوش که در تمام ایران چیزهایی از آن به جا مانده است باز هم مشترکات فراوانی با آیین عزاداری محرم دارد. یکی از آیینهای به جا مانده از سوگ سیاوش «چمر» در میان لرها و بختیاریهاست که معمولا در سوگ یک جوان بزرگ و رشید و اشخاص مهم برگزار میشود. سوگواریهایی هم وجود دارد به نام «آیین مهر» که به آیین مهری در ایران مربوط میشود، آیینهای مهری بعدها که از ایران به امپراطوری رم رفت به شدت در آن جا رواج پیدا کرد و در مراکز و معابد مهری رشد کرد.
آیینهای سوگواری به نام مصیبت مهر در آن جا اجرا میشد و بعدها که رومیها آیینهای مسیحی را پذیرفتند، بسیاری از مراسم و آداب و سنن مهری در قالب دین جدید مسیحیت مطرح شد، از جمله مراسم مصیبت مسیح که هنوز هم در اروپا، در برخی نقاط، کمابیش رواج دارد و دنباله مراسم مصیبت مهر است که ریشههای آن در ایران است.
در واقع ظرف آیینهای سوگواری در ایران وجود داشته است. بعدها که حادثه شهادت امام حسین در کربلا اتفاق میافتد، فصل جدیدی در آیینهای سوگواری در ایران باز میشود و در واقع آیینهای جدیدی در قالب سنتها و سوگهای ایرانی ریخته میشود و طبیعی است که در شیوهها و آیینهای قبلی و بسیار گستردهتر از آنها در تمام سرزمینهای ایران رواج پیدا میکند.
مراسم ماه محرم در جاهایی برگزار میشود که در حوزه فرهنگهای ایرانی هستند، مانند لبنان، سوریه، هند و ترینیداد که فرهنگ ایرانی به قول چامسکی از سوی کارگران هندی در آنجا رواج پیدا کرده است. به هر حال منشا تمام این مراسم، حوزه فرهنگی ایران است. شیوههای برگزاری مراسم ماه محرم بسیار متنوع و گوناگون هستند، مانند دسته گردانی، نخلگردانی و علمگردانی که همگی در قالب دسته گردانی برگزار میشوند.
جهت مشاهده با کیفیت بالاتر روی تصویر کلیک نمایید
دکتر محمد مصدق؛ از نخست وزیری تا تبعید
دکتر محمد مصدق که بود و چه کرد؟
مصدق از رجال سیاسی پایان دوره قاجار و دوره پهلوی است. شهرت مصدق بهدلیل در پیش گرفتن سیاست موازنه منفی و اعلام استقلال در صنعت نفت و ملی کردن آن است. وی چندین بار نماینده مردم تهران در مجلس بود و دو بار در مقام نخست وزیری ایران، خدمات زیادی به کشور انجام داد.
آنچه باید درباره دکتر مصدق بدانید:
دکتر مصدق که بود؟
محمد مصدق، ملقب به مصدق السلطنه، حقوقدان و سیاستمداری بود که در عصر قاجار و پهلوی میزیست. مصدق نخستین ایرانی بود که مدرک دکترای رشته حقوق را داشت. وی با تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی، چون رضاشاه را حاکمی مستبد میدانست، جزو منتقدان او شد و همین رفتار سبب شد برای مدتی تبعید و زندانی شود. مصدق بعد از سقوط رضاشاه، به عرصه سیاست ایران بازگشت. او در سال ۱۳۲۸ با چند حزب متحد شد و با همکاری حسین فاطمی، جبهه ملی ایران را تشکیل داد.
جبهه ملی با پیشنهاد دکتر فاطمی برای روبرویی با استعمار، ملی شدن صنعت نفت را طرح کرد. مصدق در سال ۱۳۳۰ نخستوزیر ایران شد و نفت را ملی کرد. انگلستان که از ملی شدن نفت ایران متضرر میشد، بهدنبال کنار گذاشتن مصدق بود. بر این اساس، طرح کودتای ۲۸ مرداد با همکاری انگلیس و آمریکا برای کنارگذاری مصدق ریخته شد و با حمایت پهلوی دوم و نیروهای نظامی مخالف مصدق به انجام رسید.
مصدق در کشورهای خاورمیانه، قهرمان مبارزه با استبداد محسوب میشود
مصدق از طرفداران انقلاب مشروطه بود و در دوره نخستوزیری خود تلاش کرد تا طبق قانون مشروطه، قدرت شاه را محدود کرده و به تقویت نهادهای مدنی بپردازد. برخی کودتای ۲۸ مرداد را روز رستاخیز ایران نامیدند؛ اما بعد از گذشت ۶۰ سال، سازمان سیا با انتشار اسنادی به دخالت مستقیم در کودتای ۲۸ مرداد اعتراف کرد.
مصدق از پیشگامان نهضت ضد استعماری بود، او نهتنها در ایران، بلکه در بسیاری از کشورهای جهان سوم نیز جزو قهرمانان مقابله با استبداد شناخته میشود. مصدق با عملکرد استعمارستیزی خود، الگوی برخی از کشورهای خاورمیانه شد. او اولین کسی بود که اندیشه ملی شدن صنعت نفت را در خاورمیانه به اجرا درآورد و از این طریق، پرچم مبارزه با استعمار را برافراشت.
زندگینامه دکتر مصدق
محمد مصدق در ۲۹ اردیبهشت سال ۱۲۶۱ (یا ۲۶ خرداد ۱۲۶۱ طبق محاسبه برخی مورخان) در محله سنگلج تهران به دنیا آمد. پدرش میرزا هدایتالله آشتیانی از دولتمردان عصر ناصری و مادر او ملکتاج خانم، دختر فیروزمیرزا نصرتالدوله و نوه عباسمیرزای قاجار بود. پس از مرگ شاهزاده فیروز میرزا، حدود یکسوم حقوق او به مادر مصدق رسید.
در دوره حاکمیت مظفرالدین شاه و جریان بست نشینی علما در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی، خانواده مصدق از تهران به تبریز رفتند و یک سال در آنجا ماندند. محمد مصدق سن زیادی نداشت که پدرش درگذشت و به رسم زمامداری آن زمان، پسر جانشین پدر شد. بخشی از میراث میرزا هدایتالله آشتیانی نیز به مصدق رسید و او به شغل مستوفیگری خراسان در آمد و خیلی زود با راهنمایی افراد کاردان، بر امور استیفا مسلط شد. محمد مصدق در همین زمان بود که مستوفیگری را آغاز کرد.
مصدق در سن ۱۹ سالگی با دختر میرزا زینالعابدین تهرانی به نام زهرا ازدواج کرد. همسر مصدق به شمسالسلطنه شهرت داشت. مصدق صاحب سه دختر و چهار پسر شد. دو تن از پسرانش در سن کودکی فوت کردند و تنها احمد و غلامحسین به سن بزرگسالی رسیدند. دختران او نیز منصوره، خدیجه و ضیا اشرف نامیده شدند.
مصدق از دوره جوانی وارد دنیای سیاست شد و زندگی شخصی او به سیاست گره خورده است
مصدق در اولین انتخابات مجلس مشروطه حضور داشت؛ اما اعتبارنامهاش بهدلیل سن کمی که داشت، مورد قبول واقع نشد. او در سال ۱۲۸۷ برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و سپس در سوئیس، دکتری حقوق خود را از دانشگاه نوشاتل سوئد دریافت کرد. مصدق با آغاز جنگ جهانی وارد ایران شد و با سوابق مالی که داشت، به وزارت مالیه ایران منصوب شد؛ اما پس از مدتی از وزارت مالیه استعفا داد و به اروپا رفت.
مصدق پس از چند سال به ایران بازگشت و در انتخابات دورههای پنجم و ششم مجلس شورای ملی، نماینده مردم تهران شد. در این زمان وی با رضاخان سردار سپه مخالفت کرد. بهدلیل این مخالفتها بود که در پایان مجلس ششم و روی کار آمدن رضاشاه، به زندان افتاد؛ اما بعد از چند ماه آزاد و در احمدآباد مجبور به سکوت شد. در سال ۱۳۲۰ بعد از اشغال کشور که رضاشاه از سلطنت برکنار شد، مصدق به تهران برگشت و در مجلس چهاردهم بار دیگر نماینده مردم تهران شد.
در مجلس چهاردهم، طرحی برای ارائه امتیاز نفت شمال به شوروی ارائه شد و مصدق برای جلوگیری از تصویب این طرح، قانونی به تصویب مجلس رساند که طبق آن، تا زمانی که نیروهای روسیه در ایران بودند، ایران نمیتوانست به آنها امتیاز بدهد.
مصدق در انتخابات مجلس شانزدهم، با وجود تقلب بسیار و مداخله شاه، در دور دوم توانست به مجلس راه پیدا کند. در این مجلس بود که مصدق طرح ملی شدن صنعت نفت را به تصویب رساند. بعد از استعفای حسین علا، مصدق به نخستوزیری ایران رسید و برنامه خود را که اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت بود، اعلام کرد. بعد از شکایت دولت انگلستان از ایران و طرح آن در شورای امنیت سازمان ملل، مصدق عازم نیویورک شد و از آنجا به هلند رفت. او در دادگاه لاهه هلند، از حق مردم ایران بر نفت دفاع کرد و پیروز شد.
سرانجام در ۲۵ مرداد ماه سال ۱۳۳۲، محمدرضا شاه فرمان عزل دکتر مصدق را امضا کرد و رئیس گارد سلطنتی، مامور محاصره خانه مصدق شد و سه روز بعد، در روز ۲۸ مرداد، کار دولت مصدق به سقوط انجامید. بعد از آن مصدق در دادگاه نظامی محاکمه و به سه سال زندان محکوم شد. او بعد از گذراندن مدت زندان، به احمدآباد تبعید شد و با نظارت حکومت، تا پایان عمر در ملک خود در احمدآباد زندگی را گذراند.
آدرس: ایران، استان البرز، شهرستان نظرآباد، دهستان احمدآباد (مشاهده روی نقشه)
مصدق در ۱۴ اسفند سال ۱۳۴۵ و در سن ۸۴ سالگی بهدلیل بیماری سرطان در بیمارستان نجمیه تهران دیده از جهان فروبست. مصدق وصیت کرده بود که او را در ابن بابویه در کنار شهدای ۳۰ تیر به خاک بسپارند؛ هرچند بهدلیل مخالفت حکومت، او را در یکی از اتاقهای خانهاش در احمدآباد، به امانت به خاک سپردند تا بعدها پیکر او را به ابنبابویه انتقال دهند.
مصدق در خانه خود در احمدآباد به خاک سپرده شد
خانه مصدق در احمدآباد که با عنوان قلعه مصدق نیز شهرت دارد، در فهرست آثار ملی ثبت شده و جزو موقوفات است. مصدق زمین احمدآباد را با زمینهایی که در اراک داشت، معاوضه و روستای احمدآباد را به نام پسرش «احمد»، نامگذاری کرده بود. مصدق بعد از آزادی از زندان بیرجند، چهار سال در این خانه ماند و پس از ۲۸ مرداد نیز تا زمانی که جان سپرد، تحت نظارت نیروهای ساواک بود و تنها اجازه ملاقات با خانوادهاش را داشت. او خود دراینباره میگفت:
من محبوس بودم و اجازه نمیدادند بدون اسکورت از قلعه خارج شوم. من در این قلعه ماندهام و با این وضعیت میسازم تا عمرم به پایان برسد.
آرامگاه دکتر مصدق در احمدآباد مستوفی هشتگرد
اقدامات دکتر مصدق
محمد مصدق، در سن کم، وارد دستگاه سیاسی کشور شد، از اینرو زندگی او با سیاست آغشته و زندگی و اقدامات او در هم تنیده است. مصدق در منصبهای والیگری، وزارت، نمایندگی مجلس شورای ملی و نخستوزیری ایران، خدمات فراوانی برای کشور انجام داد.
مصدق والی فارس: زمانی که مصدق والی فارس شد، فارس اوضاع خوبی نداشت و مصدق اقدامات گستردهای برای برگرداندن نظم، در فارس انجام داد. او برای ایجاد امنیت، شرایطی را ایجاد کرد که از راهزنی در مناطق فارس کاسته شد و راهزنان و اشرار را مجازات کرد. حمایت مصدق از افراد وطندوست و سپردن مناصب فارس به افراد معتمد و کاردان، سبب شد که آنها در راس امور فارس قرار بگیرند و اوضاع این ولایت بهبود یابد.
وزارت مالیه دولت قوام: مصدق در هنگام تشکیل دولت قوامالسلطنه، در سرزمین بختیاری بود. قوام او را احضار کرد و در کابینه خود، مصدق را به وزارت امور مالیه منصوب کرد. مصدق در این مقام تلاش کرد تا قوانین مربوط به امور مالیه را در مجلس اصلاح کند، نمایندگان طرح او را با اصلاحات فراوان، تصویب کردند.
والی آذربایجان: با سقوط دولت قوام و نخست وزیری مشیرالدوله، اغتشاشاتی در آذربایجان ایجاد شد. مصدق که سابقه خوبی در والیگری فارس از خود نشان داده بود، برای ایجاد نظم در آذربایجان برگزیده شد. او آذربایجان را آرام کرد؛ اما بهدلیل سرپیچی از فرمان رضاشاه از سمت خود استعفا داد و به تهران بازگشت.مصدق در دوره رضاشاه بهدلیل سرپیچی از فرمان شاه، از سیاست کناره گرفت
وزارت امور خارجه مشیرالدوله: مصدق در کابینه مشیرالدوله وزیر امور خارجه شد. در این زمان، انگلستان مدعی شد که دو میلیون لیره برای پلیس جنوب هزینه کرده است و دولت مشیرالدوله باید آن را باز پس دهد. مصدق با این خواسته دولت انگلیس مخالفت کرد و خواستار خروج نیروهای انگلیس از جزیره ابوموسی شد.
مخالفت با رضاشاه: مصدق از تبار قاجاریه بود. او با روی کار آمدن رضا شاه با وی مخالفت کرد و از کار سیاست کنار رفت و در این مدت به سرپرستی امور املاک خود و تولیت بیمارستان نجمیه مشغول شد.
اقدامات مصدق
مخالفت با اعطای امتیاز نفت به شوروی: بعد از ۱۳۲۰، با اشغال ایران و برکناری رضاشاه از سلطنت، مصدق به تهران برگشت و در انتخابات مجلس چهاردهم، نماینده مردم تهران شد. اولین اقدام مصدق در مجلس، اعتراض به اعتبارنامه سید ضیاالدین طباطبایی، نماینده یزد بود. در این مجلس همچنین، شوروی از ایران تقاضای امتیاز نفت شمال را کرد. مصدق در مجلس چهاردهم مانع دادن امتیاز نفت به شوروی شد. در مجلس چهاردم از مصدق خواسته شد نخست وزیری ایران را بپذیرد؛ او قبول نخستوزیری را مشروط به پذیرش شرایطی کرد که مجلس نپذیرفت.
تاسیس حزب جبهه ملی: مصدق در سال ۱۳۲۸ جبهه ملی را پایهریزی کرد. جبهه ملی متشکل از افرادی تحصیل کرده بود که خط مشی آنها با مصدق یکی بود؛ این حزب متشکل از افراد ملی و ملی-مذهبی بود. این جبهه بعدها توانست فعالیتهای سیاسی زیادی انجام دهد. مهمترین اقدام مصدق، ملی کردن صنعت نفت و تاسیس جبهه ملی بود
نخست وزیری دوره اول مصدق و ملی کردن صنعت نفت: مهمترین اقدام مصدق، ملی کردن صنعت نفت بود. مصدق در انتخابات دوره پانزدهم مجلس، بهدلیل دخالت شاه و قوامالسلطنه رای نیاورد؛ اما در دور دوم انتخابات مجلس شانزدهم، با وجود تقلب و مداخله شاه، به مجلس راه پیدا کرد. در این مجلس از مصدق خواسته شد که نخستوزیر ایران شود، او این بار برخلاف انتظار همه، پذیرفت. شرط مصدق برای نخستوزیری، خلع ید بیگانگان از صنعت نفت ایران بود. مصدق بعد از نخست وزیری، قانون ملی شدن صنعت نفت را اجرا کرد و با شکایت دولت انگلیس از ایران، برای دفاع از حق ایران به سازمان ملل رفت. مصدق در دادگاه لاهه توانست حق ایران بر نفت را به اثبات رسانده و به پیروزی برسد.
مصدق در دادگاه لاهه
اخذ اختیارات ۶ماهه: مصدق در زمان نخستوزیری، از مجلس اختیارات ۶ ماهه برای قانونگذاری خواست. قصد مصدق از این کار، کاهش حدود اختیارات شاه بود. مجلس اختیارات ۶ ماهه را به مصدق داد؛ اما برای دور دوم، آن را تمدید نکرد. او در دوره اول نخستوزیری خود، چندین اقدام دیگر برای محدود کردن قدرت شاه انجام داد که از جمله آنها اخراج سلطنتطلبان از کابینه و کم کردن قدرت روحانیون طرفدار شاه بود. مجلس این اختیار را به او داد؛ اما برای تمدید مجدد آن، آیتالله آیتالله کاشانی با او مخالفت کرد.
همراهی آیتالله کاشانی با مصدق: در ابتدا آیتالله کاشانی از نخستوزیری مصدق حمایت کرد. طرحی برای تحریم مشروبات الکلی به مجلس داده شد که مجلس آن را تصویب نکرد. علت عدم تصویب طرح، این بود که با این اقدام، دولت از ۲۵۰ میلیون ریال درآمد سالانه محروم میشد. وقتی مجلس این طرح را تصویب نکرد، از دولت خواسته شد ظرف ۶ ماه، از این طرح حمایت کند؛ اما دولت مصدق آن را اجرا نکرد. این اتفاق سبب اختلاف شدید بین مصدق و آیتالله کاشانی شد. دکتر مصدق و آیتالله کاشانی از لحاظ عقیدتی با هم متفاوت بودند؛ مصدق و پیروانش در حزب ملی اعتقادی به دخالت دین در سیاست نداشتند.
نخست وزیری مجدد مصدق: با استعفای قوامالسلطنه پس از قیام ۳۰ تیر، مصدق با رای مجلس، بار دیگر نخست وزیر ایران شد و کابینه تشکیل داد.
دریافت مجوز اداره املاک شاه توسط دولت: مصدق در این دوره، موفق شد مجوز اداره املاک پهلوی را از شاه بگیرد.
رویارویی آیتالله کاشانی و مصدق: مخالفتهای آیتالله کاشانی با برنامههای مصدق هر روز بیشتر میشد؛ تا جاییکه این دو به رقیبانی تبدیل شدند و این اختلاف تا جایی بالا گرفت که مصدق برنامه انحلال مجلس را دنبال کرد؛ هرچند امکانپذیر نبود.
مصدق و آیتالله کاشانی بهدلیل اختلاف در فکر و عقیده نتوانستند یکدیگر را تحمل کنند
حق رای به زنان: مشاوران مصدق از او خواستند طبق قانون مشروطه، به زنان حق رای داده شود. مصدق به حق رای زنان معتقد بود و آن را پذیرفت؛ اما بهدلیل مخالفت روحانیون و طلاب با آن و اعتراضاتی که توسط برخی احزاب شکل گرفت، نتوانست آن را به تصویب برساند.
رفراندوم برای انحلال مجلس: مصدق با هدف حذف دخالت دولتهای خارجی از طریق نمایندگان وابسته، درصدد انحلال مجلس برآمد. او در ابتدا مجلس سنا و بعد از آن، مجلس شورای ملی را تعطیل کرد. مصدق و همفکرانش برای انحلال مجلس بهدنبال راهحل قانونی بودند. ازاینرو تعداد نمایندگان مجلس را که ۱۳۶ نفر بود به ۱۷۲ نفر افزایش دادند. با این افزایش، حد نصاب نمایندگان برای تشکیل جلسه، باید به ۸۷ نفر میرسید؛ در حالی که تعداد کل نمایندگان در آن دوره، ۷۹ نفر بود. در این صورت طبق قانون، مجلس از رسمیت میافتاد و خودبهخود منحل میشد. وقتی آیتالله کاشانی از ریاست مجلس کنار رفت. ۲۷ نفر از نمایندگان جبهه ملی از نمایندگی استعفا دادند و روز بعد ۲۵ نفر بر تعداد نمایندگان افزوده شد، بهدلیل نرسیدن مجلس به حد نصاب، مجلس از رسمیت افتاد و مصدق در رادیو، موضوع انحلال مجلس را اعلام کرد و ۲۰ روز پیش از کودتای ۲۸ مرداد، آن را به رفراندوم گذاشت و انحلال مجلس در رفراندوم تایید شد.
مصدق در تبعید
مصدق بعد از تحمل سه سال زندان در مرداد ماه سال ۱۳۳۵ به روستای احمدآباد تبعید شد. او از آن روز تا پایان عمرش را در ملک خود در احمدآباد گذراند و در این مدت زیر نظر ماموران ساواک زندگی کرد. تبعید مصدق به این روستا، یک عمل غیرقانونی به شمار میرفت؛ چون دکتر مصدق با حکم دادگاه تبعید نشده بود. حکم تبعید مصدق سیاسی بود و با تصمیم دولت وقت، به اجرا گذاشته شد. مصدق پیش از این نیز در محدوده سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۰۹ در دوره رضاشاه، توسط پلیس دستگیر شد و به زندان بیرجند منتقل شد و تا سال ۱۳۲۰ در آنجا بود.
مصدق بعد از کودتای ۲۸ مرداد به ملک خود در احمدآباد تبعید شد و تا پایان عمر در آنجا بود
مصدق سالهای تبعید را دور از خانوادهاش و در تنهایی سپری کرد. او در این مدت به بیمارستان نجمیه که مادرش آن را بنا کرده بود رسیدگی میکرد و اداره املاک احمدآباد را به عهده گرفته بود. دکتر مصدق اوقات بیکاری خود را داخل قلعه به مطالعه نشریات پزشکی و معالجه بیماران در روستا اختصاص داده بود.
او گاهی به گفتوگو با دهقانها مشغول میشد و با آنها وقت میگذراند. مصدق زندگی سادهای داشت و سادگی را نوعی فضیلت به شمار میآورد. او روزهای پایانی خود را در تبعید گذراند تا زندگی را به پایان برساند.
او گاهی به گفتوگو با دهقانها مشغول میشد و با آنها وقت میگذراند. مصدق زندگی سادهای داشت و سادگی را نوعی فضیلت به شمار میآورد. او روزهای پایانی خود را در تبعید گذراند تا زندگی را به پایان برساند.
مصدق و کودتای ۲۸ مرداد
مصدق با طرح ملی کردن صنعت نفت و سیاست ضد انگلیسی که داشت از همان ابتدا مغضوب دولت انگلستان بود؛ چون طرح ملی شدن نفت، از لحاظ اقتصادی به ضرر انگلستان بود. انگلیس بهتنهایی قادر به کنار گذاشتن مصدق نبود و مجبور بود دولت آمریکا را با خود همراه کند. انگلستان برای همراهی آمریکا تلاش بسیاری کرد تا بالاخره توانست در پاییز ۱۳۳۱ موافقت آنها را جلب کند. در آبان همان سال، افرادی از وزارت خارجه انگلیس به آمریکا رفتند و طرح خود را برای کنار گذاشتن مصدق مطرح کردند. وقتی آیزنهاور در آمریکا دولت را به دست گرفت و دالس را بهعنوان وزیر خارجه دولت خود انتخاب کرد، راه برای اجرای طرح دولت انگلیس، هموارتر شد.
دالس از کسانی بود که اعتقاد داشت برخورد دولت پیشین آمریکا با کمونیسم روند کندی داشته و بر این عقیده بود که اگر دیر اقدام شود، ممکن است ایران نیز به یک کشور کمونیستی تبدیل شود. آمریکا بعد از قیام ۳۰ تیر از چیره شدن حزب توده میترسید. در داخل کشور نیز افرادی بودند که به این نگرانیها دامن میزدند و از آن به نفع خود بهرهمند میشدند.
انگلیس و آمریکا سیاست موازنه منفی مصدق را نپسندیدند و چون نتوانستند او را از طریق مذاکره، قانع کنند، تصمیم گرفتند با کودتا او را کنار بگذارند.
یکی از مورخان سازمان سیا با نام ویلبر، مهمترین دلیل طرح کودتای ضد مصدق را، ترس آمریکا از فراگیری کمونیسم دانسته است. ترس از کمونیسم را میتوان دغدغه برخی از دولتمردان آمریکا از جمله وزیر خارجه دولت وقت آن دانست؛ اما نمیتوان آن را به تمامی دولتمردان آمریکا نسبت داد.
آیزنهاور امید داشت تا مسئله اختلافات به وجود آمده با مصدق را از طریق گفتوگو حل کند. او در نشستی که در ماه مارس سال ۱۹۵۳ در شورای امنیت ملی آمریکا داشت، اذعان کرد که دولت آمریکا باید موضعی مستقل و جدا از دولت انگلیس داشته باشد و پیشنهاد وام ۱۰۰ میلیون دلاری به ایران را مطرح کرد. بعد از این صحبتها، دولت آیزنهاور وارد گفتوگو با مصدق شد؛ اما نتوانست به هدف خود دست یابد. نافرجام ماندن گفتگوها سبب تغییر مواضع رئیسجمهوری آمریکا شد و او بر همراهی با دولت انگلستان مصمم شد.
با همراهی دولت آمریکا با انگلستان، سازمان سیا اختیار تام برای اجرای کودتا گرفت و به این سازمان در تهران بودجهای به مبلغ یک میلیون دلار از طرف دولت آمریکا داده شد تا هزینههای سرنگونی مصدق تامین شود. در اواخر فروردین سال ۱۳۳۲ سازمان سیا نتیجه تحقیقات خود را اعلام کرد و سرلشکر زاهدی را بهعنوان جایگزینی برای مصدق در نظر گرفت.
در طرح نهایی کودتا قرار شد سرلشکر زاهدی دبیرخانهای نظامی را مشخص کند و با تایید آمریکا و انگلستان یک افسر را در راس آن قرار دهد. همچنین قرار بر این شد که ارتش، مصدق و یاران او را که بیشتر از ۱۰۰ نفر از حزب توده بودند را دستگیر و پس از آن، مکانهای نظامی از جمله شهربانی و ژاندارمری و رسانههایی مانند رادیو، مرکز مخابرات و پست و تلگراف را تصرف کند. تسخیر خانه مصدق و بانک ملی نیز از برنامههای اصلی کودتای ۲۸ مرداد بود.
با پولهایی که بین اوباش پخش شد، تظاهرات علیه مصدق شکل گرفت و زمینه دستگیری او فراهم شد
همه چیز آماده بود و تنها باید رضایت محمدرضا پهلوی، شاه ایران را با نقشه کودتا جلب میکردند؛ اما گفته شده بود که برنامه، آنقدر جدی است که حتی اگر محمدرضا شاه نیز راضی نشد، مانعی برای اجرای کودتا نباشد. برای جلب رضایت شاه از اشرف پهلوی و نورمن شوارتسکف استفاده شد. بخشی از پولهای سیا نیز به مخالفان مصدق برای ایجاد شورش، داده شد. روزولت، یک ماه پیش از کودتا، برای جلب رضایت محمدرضا پهلوی، به تهران آمد و با گفتوگو، رضایت شاه را جلب کرد.
جهت زمینهسازی برای طرح کودتا، طرح چندین عملیات برای بیثبات نشان دادن دولت مصدق آغاز شد. پولهایی که بین مخالفان مصدق پخش شده بود، برای تبلیغ، تخریب و حتی شورش علیه او مورد استفاه قرار گرفت. سازمان سیا مبلغی در حدود ۱۱ هزار دلار را برای خرید نمایندههای مجلس در نظر گرفت و در روزنامهها نیز مقالاتی علیه مصدق نوشته شد. مصدق از نفوذ سیا در مجلس اطلاع یافت و این موضوع سبب شد که او اقدام به انحلال مجلس کند.
روزولت در دیدار با شاه او را تهدید کرد که در صورت همراهی نکردن با طرح کودتا، کشور را ترک میکند. محمدرضا شاه بعد از دیدار با روزولت، فرمان عزل مصدق و نخست وزیری زاهدی را امضا کرد. مصدق با منحل کردن مجلس از طریق رفراندوم، راه کنار گذاشتن دولتش از طریق مجلس را بر کودتاچیان بست. در حالی که نقشه کودتا این بود که مصدق با دستور شاه کنار گذاشته شود.
در روز ۲۴ مرداد سال ۱۳۳۲، سرهنگ نصیری یک سخنرانی در کاخ سعدآباد برای افسران ترتیب داد و در آن به تشریح نفوذ و گسترش کمونیسم در کشور پرداخت. او در سخنرانی خود اشاره کرد که محمدرضا شاه پهلوی برای نجات کشور از این بحران، مصدق را عزل کرده است. سرهنگ نصیری پیش از دستگیری مصدق ابتدا همراهان او دستگیر کرد و سپس با حکم امضا شده شاه به خانه مصدق رفت و او را دستگیر کرد. در هنگام دستگیری مصدق، نیروهای وفادار او در ارتش، اوضاع را به دست گرفتند و گارد سلطنتی، خلع سلاح شد. ازاینرو، شبکه نظامی کودتا نتوانست کاری از پیش ببرد.
محمدرضاشاه با هواپیمای شخصی به عراق رفت و مجسمههای او و رضا شاه به زیر کشیده شدند. سه روز بعد، ساعت ۹ صبح ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، افراد زیادی در خیابان جمع شدند و فریاد مرگ بر مصدق سردادند. اوباش با این افراد همراه شدند و تعدادی از ادارات به اشغال دولت کودتا درآمد و پس از آن خانه مصدق مورد حمله واقع شد.
مصدق از سیاستمداران معاصر است که با در پیش گرفتن سیاست موازنه منفی و اعلام استقلال در صنعت نفت و ملی کردن آن، کشورهای بزرگ آن زمان را از خود راند. عدم همراهی مصدق با دولتهای بزرگ آن روز، سبب شد که دولت انگلستان به مقابله با او بپردازد و طرح حذف مصدق را با همراهی آمریکا به انجام برساند. نگاهی به منابع تاریخی نشان میدهد که نقش دولت آمریکا در سرنگونی مصدق، قابل انکار نیست. آمریکا و انگلستان با همکاری هم و تامین مالی عملیات توسط آمریکا، اهداف خود در برکناری مصدق را دنبال کردند. خارج شدن برخی اسناد از سازمان سیای آمریکا در چند سال قبل، دخالت دولت آمریکا در سرنگونی مصدق را آشکار کرد. شما نیزمیتوانید نظرتان را درباره دکتر مصدق با کاربران به اشتراک بگذارید.
چو ایران نباشد تن من مباد بر این بوم و بر زنده یک تن مباد «سال ۳۳۱ پیش از زادروز مسیح» آریو برزن قهرمان ایرانی مقابل اسکندر در بهار سال ۳۳۴ پیش از زادروز مسیح، اسکندر مقدونی با چهل هزار سپاهی از راه تنگهی «هلس پنت» رهسپار ایران گردید. در این زمان داریوش سوم هخامنشی «دارا»، فرمانروای ایران بود. وی پس از گذشتن از دجله که با سختی انجام شد، مدت دو روز به سپاه خود آسودن (استراحت) داد. به طوری که مورخان یونانی بهویژه «کنت کورث» نوشته است. در شب نخست ماه گرفت و بهنظر مقدونیها چنین آمد که پردهای خونین رنگ روی ماه کشیده و از نور آن کاسته شده است. این حادثه احساسات مذهبی آنان را تحریک کرد و باعث وحشت گردید. سپاهیان مقدونی بین خود چنین صحبت میکردند: «معلوم است که خدایان مایل نیستند ما اینقدر دور رویم. رودها صعبالعبور شده؛ از نور ستارگان کاسته. به هر جا وارد میشویم، آذوقه و علیق را سوزانیدهاند و همهجا زمینههای لمیزرع مشاهده میکنیم. اینقدر خونریزی برای چیست؟ برای اینکه یک نفر جاه طلب چنین میخواهد. این جاه طلب به وطن خود با نظر حقارت مینگرد. فلیپ را پدر خود نمیداند و بهقدری فریفتهی خیالات خود و غرق دریای نخوت و تکبر است که میخواهد در میان خدایان قرار گیرد.» این زمزمهها نزدیک بود باعث شورش گردد که اسکندر اهمیت موقع را دریافته سرداران و رؤسای قسمتهای مهم سپاه را به چادر خود دعوت کرد و در همان وقت کاهنان مصری را خواسته عقیدهی آنان را راجعبه خسوف پرسید، زیرا به آگاهیهای نجومی آنان عقیده داشت. مورخ مذکور راجع به اطلاعات نجومی کاهنان مصری چنین نوشته است: « کاهنان مصری میدانستند که تحولاتی در زمان روی میدهد و ماه میگیرد. از این جهت که زیرزمین واقع میشود یا آفتاب آن را پنهان میدارد. ولی آنچه از این حساب معلوم میشود سّری است که کاهنان از مردم پنهان میدارند. اگر عقیدهی آنها را متابعت کنیم. آفتاب ستارهی یونان است و ماه ستارهی پارس. بنابراین هر دفعه که ماه میگیرد، این حادثه حاکی است از اینکه بلیه یا انهدامی برای پارسیها در پیش است. کاهنان مصری برای اثبات عقیدهی خود به سوابق استناد میکنند و گویند که هروقت ماه میگرفته. این حادثه دلالت میکرده بر اینکه پادشاهان پارس با خدایی که برضد آنها بودهاند میجنگیدهاند.» نوشتهاند همینکه جواب کاهنان مصری در اردو انتشار یافت یأس سربازان مبدّل به امیدواری و اطمینان گردید. (در اینجا باید اضافه کرد که ایران را با بابل از زمانهای کهن جزو اقلیمی میدانستند که کوکب آن آفتاب بود نه ماه. اگر روایت کنت کورث صحیح باشد، کاهنان مصری برای خوشآمد اسکندر به واسطهی خصومتی که با ایرانیان داشتهاند، ماه را ستارهی ایران گفتهاند.) ولی آریان در کتاب ۳ فصل ۴ بند ۲ نوشته که خسوف کلی شد و اسکندر برای آفتاب و ماه و زمین قربانی کرد و چون روحیهی سپاهیان خود را مساعد دید هنوز سپیدهی صبح ندمیده بود که فرمان داد قشون او به راه افتد. در این هنگام مقدونیها دجله را کوههای گُردیان را از طرف چپ داشتند. از نوشتههای مورخان پیداست که دربار ایران در این موقع نقشهی «ممنون» سردار ایرانی را به مرحلهی عمل گذارده و زمینهای مسیر اسکندر را لمیزرع کرده و فقدان آذوقه اثر غریبی در مقدونیها کرده و نزدیک بود آنان را به شورش وا دارد. ولی به قول حسن پیرنیا (مشیرالدوله) مورخ تیزبین ایرانی: « این نقشه اگر میبایست اجرا گردد موقعش وقتی بود که اسکندر در بینالنهرین بود. یا در صورتی که داریوش سوم تصمیم گرفت که با قشون خود به درون ایران عقب نشیند. خبط بزرگ ایرانیان این زمان همانا عدم مخالفت از عبور اسکندر از دجله است. اگر آنها از عبور قشون اسکندر در اینجا مانع میشدند، بهرهمند میبودند. بنابراین جای حیرت است که چرا از این موقع مناسب استفاده نکردهاند و چرا با داشتن سوراهنظام زبده حرکت قشون اسکندر را در بینالنهرین کند و مختل نساختهاند. پارتیها (اشکانیان) چند قرن بعد نمودند که در این جلگهها با سواره نظامی که به جنگ و گریز معتاد بود، چه کارهای مفید ممکن بود انجام داد. تمامی خبطها و اشتباهات از زمان عبور اسکندر از «دار دانل» تا اینجا و آنچه که بعد انجام شد فقط بر یک چیز دلالت میکند: نه کسی بهجز «به تیس» کوتوال غزه و «آریوبرزن» (سردار قهرمان و میهنپرستبسیار حساس ملّی این زمان) برای فداکاری حاضر بوده و نه نقشهای درکار. پارسیهای این زمان، پارسیهای زمان کوروش بزرگ نبودند و حکومتشان بر دنیا آن زمان در مدّت دو قرن آنها را پروردهی ناز و نعمت داشته روحاً و جسماً سست کرده بود. این است که درهرجا بهانهای برای احتراز از زحمات و مشقات مییابند: یک جا دیر میرند. درجای دیگر بهجای ده هزار نفر هزار نفر میگمارند. آن هم وقتی که موقع گذشته، در اکثر جاها شهرها را به دشمن تسلیم میکنند. تنگها و گردنهها به بیحفاظ میگذارند… و… و… این اوضاع نظیر اوضاعی است که در مورد آسور و بابل و غیره دیده شد و در این مورد هم یکدفعه دیگر تاریخ درس خود را تکرار کرد. » (تاریخ ایران باستان تألیف حسن پیرنیا (مشیرالدوله) کتاب دوم برگ ۱۳۷۶) چنانچه ساسانیان در مقابله با اعراب در قرن هفتم میلادی همین وضع را داشتهامد (در این مورد به تاریخ نهضتهای ملی ایران از حملهی تازیان تا ظهور صفاریان تألیف عبدالرفیع (رفیع) مراجعه شود) جنگ گوگمل پس از حرکت اسکندر به سوی ایران در طلیعهی صبح شاطرهای او از راه رسیده خبر دادند که داریوش سوم از راه میرسد. براثر این خبر اسکندر قشون خود را به ترتیب جنگی درآورد و خود در رأس قشون قرار گرفت. ولی بهزودی معلوم شد که شاطرها اشتباه کردهاند و سپاهی که دیدهاند سپاه تفتیشی ایران بوده که به عدهی هزارنفر دور از قشون اصلی حرکت میکرده اسکندر بر اینها حمله برده یک عده را کشت و عدهای را اسیر کرد و مابقی بهطرف قشون اصلی عقب نشستند (آریان، کتاب ۳ فصل ۴، بند ۳) در همین هنگام اسکندر قسمتی از سوارهنظام مقدونی را مأمور کرد بروند عدهی و مواقع دشمن را معلوم نموده و آتشهایی را که ایرانیان به دهکدههای بین راه زدهاند، خاموش کنند تا قسمت بزرگ آذوقه را از حریق نجات دهند. زیرا ایرانیان درموقع حرکت، آذوقه و خانهها را آتش زده و آنجا را ترک کرده بودند و هنوز تمام آذوقه آتش نگرفته بود. بیشتر مورخان قدیم جنگ سوم و آخری داریوش سوم را با اسکندر مقدونی « جدال ارَبیل » مینامند ولی از چندی به اینطرف آنرا « جدال گوگمل » مینامند. «پلوتارک» گوید (اسکندر، بند ۴۳) : «جنگ بزرگ اسکندر با داریوش، برخلاف آنچه بیشتر مورخان نوشتهاند در گوگمل روی داد نه در اربیل و این اسم به زبان پارسی به معنی خانهی شتر است. این محل بر رود «بومادوس» در ۱۹ فرسنگی اربیل از طرف غرب و در پنج فرسنگی موصل از طرف شمال شرق واقع بود و جنگی که در اینجا روی داد، یکی از وقایع مهم تاریخ بهشمار میرود زیرا اگر ایرانیان فاتح میشدند، جریان تاریخ تغییر میکرد.» بههر حال قشون داریوش و اسکندر در این محل به استقبال یکدیگر شتافتند و همین که دو لشکر درمقابل یکدیگر واقع شدند، شیپورچیهای طرفین شیپور حمله را دمیدند و از هر دو سپاه نعرهی جنگی برآمد. در ابتدا ارابههای داسدار ایرانی بهشدت حملهور شدند و باعث وحشت درصفوف مقدونیها گردید. بهویژه که «مازه» در رأس سوارهنظام ایران نیز به مقدونیها حمله برده عملیات ارابهها را تقویت کرد. ولی مقدونیها چنانکه اسکندر سپرده بود، سپرهای خود را تنگ به یکدیگر چسبانده نیزههاشان را به سپرها زدند. بر اثر آن صدای مهیبی در فضا پیچید و اسبهای ارابهها به وحشت افتاده برگشتند و در صفوف ایرانیان باعث اختلال شدند. با وجود این بغض ارابهها به صفوف مقدونی رسیدند و سربازان صفوف خود را گشودند تا ارابهها بگذرند و بعد عدهای را با ضربتها خراب کردند. ولی عدهای از ارابهها با صفوف مقدونی تصادم کردند و تلفاتی به دشمن رسانیدند. توضیح اینکه دستهای سربازان یا سر آنها را قطع و پیادهها را از کمر به دو نیم میکرد. برش این داسها چنان سریع بود که «دیو دور» نوشته است: «وقتی که سرهای سپاهیان مقدونی به زمین میافتاد چشمهای آنان باز بود و تغییری در وجنات آنان در وهلهی اولی دیده نمیشد (کتاب ۱۷، بند ۵۸)(») پس از آن دو سپاه به قدری بههم نزدیک شدند که تیراندازان و فلاخنداران اسلحهی خود را بهکار برده بودند و جنگ تنبهتن میرفت که درگیرد. در این مرحله جدالی مهیب بین سوارهنظام جناح راست مقدونی با سوارهنظام جناح چپ ایرانی که در تحت فرماندهی داریوش سوم بود شروع شد. همراه او هزار نفر سوار رشید و ممتاز بود که تمامی آنان از اقربای او بهشمار میرفتند. این دستهی ممتاز سینهها را درجلو تگرگ تیر که به سوی داریوش میبارید سپر کرده میجنگید و عدهای زیاد از سپاهیان دلیر ملوفور (سپاهی که نوک نیزههایشان به سیب طلائی منتهی میشد و از سوارهنظام ممتاز پارسی (گاردجاوید) بهشمار میرفت.) به دستهی مزبور کمک میکردند. نزدیک این سوارهنظامها مَردها و کوسّیها میجنگیدند و بلندی قامت و دلاوری آنها جالب توجه بود. دستهی قراولان شاهی و بهترین جنگیهای هندی به کمک اینها آمدند. تمام سپاهیان فریاد جنگی برآورده به مقدونیها حمله کردند و از جهت فزونی عدّه مقدونیها درفشار گذاردند. از طرف دیگر «مازه» در ابتدای جنگ با سوارهنظام ایرانی مقدونیها را هدف باران تیر قرار داد و تلفات زیاد به آنها وارد کرده بود. دستهای از سوارهنظام ممتاز، که مرکب از دوازده هزار نفر کادوسی و هزارنفر سکائی بود، جداکرده به آنها دستور داده از جناح چپ دشمن دور زده، حمله به اردوگاه مقدونیها برده بار و بنهی آنها را تصرف کنند. فرمان مذکور در حال اجرا شد و سکاها بار و بنهی مقدونیها را غارت کردند. این واقعه باعث اختلال در اردوی مقدونیه گردید و اسیرانی که در آنجا بودند جرأت یافته به کمک ایرانیان آمدند. سکاها قسمتی از بار و بنهی مقدونیها را غارت کرده نزد مازه شتافتند تا او را از بهرهمندی خود آگاه نمایند و از طرف دیگر در این احوال سوارهنظام ایران که در اطراف داریوش بود، مقدونیها را سخت در فشار گذارده مجبور کردند فرار کنند. این بهرهمندی دوم ایرانیان بود و اسکندر چون وضع را چنین دید، خواست دراینجا همان کار کند که در ایسوّس کرده بود و در رأس دستهی سوارهنظام پادشاهی که بر سایر قسمتهای سوارهنظام امتیاز داشت به داریوش حمله برد. داریوش شاه این حمله را تحمّل کرد و از بالای گردونهی خود زوبینهایی به طرف حملهکنندگان انداخت. جنگیهای زیادی نیز در اطراف او میجنگیدند. بعد داریوش و اسکندر به استقبال یکدیگر شتافتند. اسکندر زوبینی بهطرف داریوش انداخت. ولی این ضربت به او اصابت نکرد و به گردونه ران او فرود آمده وی را سرنگون کرد. از افتادن او درمیان قراولان داریوش همهمه پیچید و از بعضی صدای شیون برخاست. زیرا برخی از پارسیها و مقدونیها پنداشتند که این ضربت به خود داریوش اصابت کرده و سربازانی یقین حاصل کردند که داریوش کشته شده و روبه هزیمت گذاشتند. فرار آنها از یک صف به صف دیگر سرایت کرد و درنتیجه صفوف جنگی درهم شکست. بعد که داریوش دید یک طرف او از مدافعین به کلی خالی است، خودش هم در وحشت افتاده رو به فرار گذاشت. در این حال از هزیمت سپاهیان پارسی و تعقیبی که سوارهنظام اسکندر از آنان میکرد گردوخاک زیاد برخاست و فضا را تیره و تاریک ساخت. این ابر تاریک به قدری غلیظ بود که نمیشد دید داریوش به کدام طرف فرار میکند. در این احوال سردار مازه ایرانی که جناح راست ایرانیان را فرمان میداد و از فرار داریوش خبر نداشت با سوراهنظام خود به جناح چپ مقدونیها حمله کرد و هرچند «پارمِنْ یُن» در رأس سوارهنظام تسّالی و رفیقان خود در مقابل مازه پافشرد. .لی با وجود شجاعتی که سوارهنظام او بروز داد. مازه مقدونیها را سخت در فشار گذارد و کشتاری مهیب درگرفت. «پارمن ین» چون دید از عهدهی «مازه» برنمیآید و چیزی نمانده که شکست بخورد کس نزد اسکندر فرستاد و پیغام داد که اگر اسکندر به کمک نیاید، شکست او حتمی است. این خبر وقتی به اسکندر رسید که او در تعقیب داریوش از صحنهی نبرد خیلی دور شده بود. باوجود این، او فوری دستور داد سوارهنظامش بایستد و چنانکه نوشتهاند، در این موقع خشم و غضب او حدی نداشت چه میدید فتحی را که به چنگ آورده از دست میدهد. ولی در این احوال باز اقبال بهطرف اسکندر آمد زیرا به «مازه» سردار ایرانی خبر رسید که داریوش شکست خورده و فرار کرده است. این خبر با وجود بهرهمندی او در جنگ باعث سستی وی گردید و براثر آن از فشارش به مقدونیهایی که درحال اختلال و پریشان حالی بودند کاست. «پارمنین» از این سستی درآغاز تعجّب کرد. ولی بعد فوری موقع را مغتنم شمرد که از آن استفاده کند و سوارهنظام تسالی را نزد خود طلبیده به آنها گفت: «ببینید این مردان که ما را سخت درفشار گذارده بودند، چگونه عقب مینشینند. گویی که یخ کردهاند. این از اقبال پادشاه ما است. چرا ایستادهاید؟ آیا از عهدهی اشخاصی که میخواهند فرار کنند برنمیآیید؟» تسالیان این سخن را عین حقیقت تصور کرده و جرأت یافته حملات سخت به دستهی «مازه» کردند و پس از آن عقبنشینی این سردار ایرانی مبدّل به فرار شد. ولی چون سردار مقدونی از جهت این سستی اطلاع نداشت، برای تعقیب فراریان نمیکوشید. بنابراین «مازه» فرصت یافت که از دجله گذشته و با بقیه سربازان خود به طرف بابل رانده به شهر مزبور برسند. سرانجام تمام سپاهیان پارس روبه هزیمت گذاردند و مقدونیها آنان را تعقیب کرده و عدهای زیاد از فراریان عقب مانده کشته شده عده کشته شدگاه ایرانی را دیودور نودهزارنفر و عدهی کشتگان مقدونی را پانصد نفر نوشته ، مورخ مذکور گوید که عدهی مجروحان مقدونی خیلی زیاد بود. ازطرف دیگر داریوش شاه در گردونه به قدری حرکت کرد که اسکندر نتوانست به او برسد و چنانکه مورخان اسکندر نوشتهاند گرد و غبار مانع بود از اینکه مقدونیها بدانند داریوش از کدام طرف میرود فقط گاهی صدای شلاق گردونهران آگاهی میداد که داریوش نزدیک است. بدین منوال داریوش به رود «لیکوس» (که با زهاب سفلی تطبیق میکند) رسید و پس از عبور از آن خواست پل به روی رود مذکور را براندازد تا مقدونیها نتوانند از آن عبور کنند. ولی بعد از قدری تأمل دید که اگر چنین کند عدهی زیادی از فراریان سپاه او نخواهند توانست از رود بگذرند و قربانی مقدونیها خواهند شد. این بود که گفت: «راه مقدونیها را باز گذارم به از آن است که راه پارسیها را بربندم.» بدین ترتیب از خراب کردن پل صرفنظر کرد و بهسوی اربیل شتافت و شبانه وارد این محل شد. اسکندر پس از اینکه از فتح قشون خود مطمئن شد دوباره به تعقیب داریوش پرداخت و در کنار رود «لیکوس» به قشون خود استراحت داده نصف شب روانه شد و روز دیگر به اربیل رسیده دانست که داریوش در این محل نمانده و حرکت کرده است. بنابراین پس از طی ۲۰ فرسنگ برگشت. در این احوال «پارمن ین» مشغول غارت اردوی داریوش بود. داریوش شاه پس از ورود به اربیل، سرداران و سپاهیان خود را که در اینجا جمع شده بودند، نزد خویش خواند و گفت: شکی نیست که اسکندر حالا به شهرهای نامی ایران و یا به ایالتهایی که حاصلخیز است خواهد رفت تا غنائم زیاد برگیرد، ولی من باید با قشون کم و سبک بار خود به جاهای دور دست ایران روم و در آنجا سپاهی تهیه کرده و بار دیگر با اسکندر بجنگم. بگذار این ملت حریص (مقدونی و یونانی) که از دیرگاهی تشنهی خزائن من است، در طلا تا گلو فرو رود. از این پیشامد باکی نیست. زیرا همین ملت در آتیه طعمهی من خواهد بود. سپس از اربیل به سرزمین ماد رهسپار گردید. زیرا تصور میکرد که اسکندر به بابل و شوش خواه رفت. به طوری که نوشتهاند اسکندر از اربیل به بابل و از بابل به طرف شوش رهسپار شد. در شوش اسکندر خواست بر تخت شاهان ایران نشیند و چون قامت او کوتاه و پلههای تخت بلند بود، پاهایش به پلهی آخری نرسید و یکی از غلام پیشخدمتان اسکندر دویده میزی آورد تا پاهای او روی آن قرار گیرد. یکی از خواجهسرایان داریوش چون این وضع را دید، زار بگریست و اسکندر جهت آن را پرسید. او جواب داد که: « روی این میز داریوش شاه غذا صرف میکردند. من وقتی دیدم که این میز مقدس بازیچه شده، نتوانستم از گریه خودداری کنم.» اسکندر از این سخن خجل شد و گفت میز را برگیرند.
حرکت اسکندر به طرف پارس اسکندر از شوش به سوی پارس رهسپار گردید. به طوری که مورخان یونانی نوشتهاند پس از چهار روز راهپیمایی به رود «پاسی تیگریس» رسید. سرچشمهی این رود در کوهستان «اوکسیان» (خوزیها) واقع و طرفین این رود به مسافت پنجاه استاد (۹۲۵۰ ذرع) [براساس دانستههای من هر استاد ۱۸۵ متر و هر زرع ۲ متر است. شاید اینکه ۵۰ استاد ۹۲۵۰ زرع است، اشتباه باشد.] پر از جنگل است. این رود چون از بلندیها به پستیها میریزد، آبشارهایی به وجود میآورد و بعد داخل جلگه شده ملایم حرکت میکند. در اینجا عمق آن به قدری است که قابل کشتیرانی است و پس از آن که ۶۰ استاد طی مسافت کرد، به خلیج فارس میریزد. شادروان حسن پیرنیا در این مورد مینویسد: «از توصیفی که کردهاند معلوم است که این رود همان رود کارون است و نیز این اطلاع به دست میآید که پارسیهای قدیم این رود را «پس تیگر» (یعنی پس دجله) مینامیدند. زیرا چنانکه از کتیبهی بیستون داریوش معلوم است دجله را پارسیهای قدیم تیگر میگفتند (کتیبههای بیستون چاپ موزهیبریتانیایی ستون۱، بند ۱۸) دلاوریهای آریوبرزن در دربند پارس اسکندر مقدونی پس از مطیع کردن اوکسیان (خوزها)، قشون خود را به دو بخش تقسیم کرد. ۱- «پارمن ین» را از راه جلگه (یعنی از راه رامهرمز و بهبهان کنونی) به طرف پارس فرستاد و ۲- خود با سپاهیان سبک اسلحه راه کوهستانی را که به درون پارس امتداد مییابد، در پیش گرفت. زیرا میخواست قوایی را که پارسیها در این راه تدارک کرده بودند در پشت مقدونیها سالم نماند. وی غارتکنان پیش رفت تا روز سوم وارد پارس شد و روز پنجم به دربند پارس رسید. برخی از مورخان یونانی این جایگاه را «دروازه پارس» و برخی «دروازهی شوش» نوشتهآند و نویسندگان اروپایی بیشتر «دروازهی پارس» گویند. به هر روی چنانچه اسم آن مینماید، این محل معبری است تنگ که پارس را به شوش هدایت میکند. بدین ترتیب با توجه به جغرافیای تاریخی این منطقه باید کهگیلویه کنونی باشد. این معبر سخت در حال حاضر «تنگ تک آب» نامیده میشود. در این هنگام خطیر «آریوبرزن» قهرمان ملی ایران در واپسین دوره افتخارآمیز فرمانروایی هخامنشیان با ۲۵.۰۰۰ سپاه این تنگه یا دربند مهم را اشغال کرده و منتظر بود که اسکندر مقدونی با قشونش وارد آن معبر شود تا او و سپاهیانش با رشادت خاص به مقابله و جنگ با وی بپردازند. آریان نوشته است که سردار مزبور در این تنگه دیواره ساخته بود. از اینجا باید استنباط کرد که این دربند هم مانند سایر دربندها دیواری محکم و دروازهای داشته است [رفیع: همانند دربند خزر یا سر درهخوار در سرحد پارت و ماد (کومش و ری) در سرحد غربی استان سمانا کنونی. در این باره به تاریخ قومس و شناسنامه آثار تاریخی کومش، تألیف عبدالرفیع حقیقت (رفیع) از انتشارات کومش مراجعه شود]. بدین ترتیب هنگامی که مقدونیها پیش آمدند به جایی رسیدند که موافق مقصود آریوبرزن سردار وطن پرست مزبور بود. پارسیها سنگهای بزرگ را از بالای کوه به زیر غلطانیدند. این سنگها با قوتی هرچه تمامتر به پایین پرتاب شده و بر سر مقدونیها میافتاد یا در راه به برآمدگی یا سنگی بخورده خرد میشد و با قوتی حیرتآور در میان مقدونیها پراکنده میگردید و گروهانی را پس از دیگری به خالک میافکند. علاوه بر آن مدافعان معبر از هر طرف باران تیر و سنگ فلاخن بر مقدونیها میباریدند. خشم مقدونیها در این احوال حدی نبود. چه میدیدند که در دام افتادهاند و تلفات زیاد میدهند. بیاینکه بتوانند از دشمنان خود انتقام بکشند. بنابراین میکوشیدند که زودتر خودشان را به پارسیها رسانیده جنگ تن به تن کنند. با این مقصود به سنگها چسبیده و یکدیگر را کمک کرده تلاش میکردند که بالا روند. ولی هر دفعه سنگ بر اثر فشار از جا کنده میشد و برگشته روی کسانی که بدان چسبیده بودند میافتاد و آنها را پرت و خرد میکرد. در این حال موقع مقدونیها چنان بود که نه میتوانستند توقف کنند و نه پیش روند. سنگری هم نمیتوانستند از سپرهای خود بسازند. زیرا چنین سنگری در مقابل سنگهای عظیم که از بالا با آن قوت حیرتآور به زیر میافتاد. ممکن نبود دوام بیاورد. اسکندر از مشاهدهی این احوال غرق اندوه و خجلت گردید. انفعال از این جا بود که متهورانه قشون خود را وارد این معبر تنگ کرده و پنداشته بود که چون از دربندهای کیلیکیه و سوریه به واسطهی بیمبالاتی دربار ایران گذشته، بیاینکه یک نفر هم قربانی بدهد، از این دربند هم به آسانی خواهد گذشت و اکنون میدهید که باید عقب بنشیند و حال آنکه نمیخواست چنین کند. سرانجام اسکندر چون دید که چارهای جز عقبنشینی ندارد حکم آن را صادر کرد و سپاهیان مقدونی دم سپرهایشان را تنگ به هم چسبانیده و روی سرگرفته به قدر سی استاد ( یک فرسنگ) عقب نشستند. [براساس دانستههای من هر استاد ۱۸۵ متر و هر فرسنگ نزدیک به ۶۰۰۰ متر است. شاید اینکه ۳۰ استاد ۱ فرسنگ است، اشتباه باشد.] پس از اینکه اسکندر به جلگه برگشت، به شور پرداخت که چه باید بکند. سپس «آریستاندر» مهمترین پیشگوی خود را خواست و از وی پرسید که عاقبت کار چه خواهد بود؟ آریستاندر چون نتمیتوانست جوابی بدهد، گفت: در غیر موقع نمیتوان قربانی کرد. پس از آن اسکندر مطلعین محل را خواسته و در باب راهها تحقیقاتی کرد. آنها گفتند راه بیخطر و مطمئنی هست که از ماد به پارس میرود. اسکندر دید که اگر این راه را اختیار کند، کشتگان مقدونی بیدفن خواهند ماند. حال آنکه مقدسترین وظیفه در موقع جنگ اینست که کشتگان را به خاک بسپارند. بنابراین اسکندر اشخاصی راکه در گذشته اسیر شده بودند را خواست و خواستار تحقیقات دوبارهای در این زمینه گشت. یکی از آنها که به زبان پارسی و یونانی حرف میزد گفت: این خیال که قشون را از کوهستان به پارس ببرند بیهوده است. زیرا از این سمت جز کوره راهی که از جنگلها میگذرده راهی نخواهید یافت و حال آنکه این کوره راه برای عبور یک نفر هم بیاشکال نیست و راههای دیگر به واسطهی درختان برومند که سر به یکدیگر داده و شاخ و برگهای آن به هم پیچیده است، بهکلی مسدود است. پس از آن اسکندر از او پرسید: آیا آنچه میگویی شنیدهای یا خود دیدهای؟ او پاسخ داد: من چوپانم و تمام این صفحه را دیده و دو دفعه اسیر گشتهام. دفعهای در لیکیه بهدست پارسیها و دفعهی دیگر بهدست سپاهیان تو. اسکندر چون اسم لیکیه را شنید، چنانکه نوشتهاند، در حال به خاطرش آمد که پیشگویی به او گفته، یکنفر از اهل لیکیه او را وارد پارسی خواهد کرد. بنابراین امیدوار شد و به اسیر لیکانی وعدههای زیاد داده و گفت راهی پیدا کن که ما را به مقصود برساند. اسیر نامبرده در ابتدا امتناع ورزید و اشکالات راه را بیان کرد و گفت که از این راه اشخاص مسلح نمیتوانند بگذرند. ولی بعد راضی شد که از کوره راهی قشون اسکندر را به جایی برساند که پشت ایرانیان را بگیرند. پس از آن اسکندر «کراتر» را با پیادهنظامی که در تحت فرماندهی او بود و سپاهی که «مِل آگر» فرمان میداد و هزار نفر سوار تیرانداز به حفاظت اردو گماشته چنین دستور داد: وسعت اردو را به همین حال که هست حفظ و عده آتشها را شب زیاد کنید تا خارجیها تصور کنند، که من در اردو هستم. اگر آریوبرزن خبر یافت که من از بیراهه به طرف مقصد میروم و برای جلوگیری، قسمتی از قشون خود را مأمور کرد راه را بر من سد کنند، تو باید او را بترسانی تا خطر بزرگتری را حس کند و به تو بپردازد. هرگاه از حرکت من آگاه نشد و من او را فریب دادم، همینکه صدای اضطراب خارجیها را شنیدی، بیدرنگ به طرف معبری که ما تخلیه کردهایم برو. راه باز خواهد بود، زیرا آریوبرزن به من خواهد پرداخت. در پاس سوم شب در میان سکوت و خاموشی کامل، اسکندر بیاینکه شیپور حرکت را دمیده باشد، بهطرف کوره راه باریک که شخص لیکیانی نشان داده بود، رفت. تمام سپاه او سبک اسلحه بود و آذوقهی سه روز راه را با خود داشت. علاوه بر اشکالات راه باد برفی زیاد کوهستانهای همجوار در اینجا جمع کرده بود و مقدونیها در برف فرو میرفتند. چنانکه کسی در چاه افتد. مقدونیها دچار وحشتی شدید شدند، زیرا میدیدند که شب است و در جاهایی هستند که آن را هیچ نمیشناسند و راهنمایی دارند که صداقتش معلوم نیست و اگر او مستحفظین خود را در غفلت انداخته، فرار کند؛ تمام قشون مقدونی مانند حیوانات وحشی در زمانیکه به دامی افتند، نه راه پیش خواهند داشت و نه راه پس. بنابراین در این موقع حیات اسکندر و تمام قشون او به مویی یعنی به دست قولی رهنما آویخته بود. سرانجام پس از مجاهدات بسیار، مقدونیها به نوک کوه رسیدند. از اینجا از سوی راست راهی بود که به اردوی آریوبرزن هدایت میکرد. در این محل اسکندر «فیلوتاس» و «سنوس» را با «آمینتاس» و «پولیپرخن» و عدهای از پیادهنظام سبک اسلحه گذاشت و بعد به سواران امر کرد که از بین اسیران بلدهایی برداشته در جستجوی چراگاههای خوب قدم به قدم پیش روند. خود اسکندر با اسلحهدارها و دستهای که «آژما» نام داشت، راهی را در پیش گرفت که خیلی سخت و دورتر از دیدهبانان و قراولان دشمن بود. تا روز دیگر حوالی ظهر سپاه اسکندر فقط نصف راه را پیمود. ولی بقیهی راه آنقدر دشوار و سخت نبود. چون سپاهیان خسته و فرسوده بودند، اسکندر فرمان داد توقف کرده غذایی صرف و رفع خستگی کنند. بعد در پاس دوم شب قشون به راه افتاد بیاشکال راه خود را پیمود. ولی در جایی که سراشیبی کوه خردخرد کم میشد، مقدونیها به دره عمیقی رسیدند که از سیلها آبی زیاد در آنجا جمع شده بود. علاوه بر این اشکال شاخ و برگهای درختان چنان در هم دویده بود که عبور از آنجا محال بهنظر میرسید. در این هنگام یأس شدید بر مقدونیها مستولی گشت. چنانکه نزدیک بود گریه کنند. تاریکی بیحد اطراف آنها را فرو گرفته و درختان چنان سدی از بالا ساخته بودند که روشنایی ستارگان هم به این محل نمیرسید. در همین احوال بادهای شدید سر درختان را به هم میزد و صداهای موحش در اطراف مقدونیها طنین میانداخت. سرانجام روز در رسید و از وحشت مقدونیها کاست. چنانکه توانستند قسمتی را از دره دور زده و بگذرند. بعد مقدونیها بالا رفته و به قله کوه رسیدند و در آنجا به قراولانی از سپاه پارسی برخوردند. پارسیها بیدرنگ اسلحه برگرفته حمله کردند. بعد بعضی از آنها مقاومت و برخی فرار کردند و بر اثر چکاچک اسلحه ضجه و ناله افتادگان و مجروحین و فرار قسمتی که میخواست به اردوی اصلی ملحق شود، صدای همهمه و غوغا برخاست و «کراتر» چون این صداها را شنید بهطرف معبر تنگ شتافت. بدین ترتیب به سبب راهنمایی یک اسیر لیکیانی پارسیها دیدند که از هر طرف اسلحهی مقدونیها میدرخشد و هر آن در اطراف آنها بر مخاطرات میافزاید. معلوم بود که محصور شدهآند. نه راه پیش دارند و نه راه پس. با وجود این پارسیها تسلیم نشدند و جدالی کردند که خاطرهی آن در تاریخ جاوید ماند. نبرد دلیران بسیار سخت بود و پافشاری پارسیان به حدی بود که مردان غیرمسلح به مقدونیها حمله کرده آنها را میگرفتند و با سنگینی خود به زیر میکشیدند و بعد با تیرهای خود مقدونیها آنها را میکشتند. [اگر قرار باشد مردان غیرمسلحی وجود داشته باشد، مردانی هستند که از سوی اسکندر بدون سلاح از کوه بالا آمده بودند.] در این احوال آریوبرزن با چهل نفر سوار و پنج هزار پیاده، خود را بیپروا به سپاه مقدونی زد و عدهی زیادی از دشمن را بکشت و تلفات زیادی هم داد. متأسفانه موفق نشد که از میان سپاه مقدونی بگذرد. یعنی از محاصره بیرون جست. [!] او چنین کرد تا به کمک پایتخت بشتابد و آن را پیش از رسیدن مقدونیها اشغال کند. ولی قشونی که اسکندر با «آمینتاس» و «فیلوتاس» و «سنوس» از راه جلگه بهطرف پارس فرستاده بود، از اجرای هدف او مانع گردید این قسمت مأمور بود، بر رودی که از داخلشدن به پارس مانع است پلی بسازد. در این هنگام آریوبرزن رشید در موقعیتی بسیار پر مخاطره قرار گرفته بود از طرفی نمیتوانست به شهر وارد شود از طرف دیگر قشون مقدونی او را سخت تعقیب میکرد. با وجود این وضع یأسآور، این قهرمان ملی ایران راضی نشد تسلیم شود و به طرز حیرتانگیزی خود را به صفوف سپاه مقدونیان زد و از جان گذشته چندان [چنان] جنگید تا سرانجام خود و یارانش شرافتمندانه به خاک افتادند و جان مقدس خود را در راه دفاع از ایران و ایرانی ایثار کردند. این بود شرحی که مورخان عهد قدیم نوشتهاند (آریان، کتاب ۳، فصل ۶، بند ۴)، (دیودور، کتاب ۱۷، بند ۶۸)، (کنت کورث، کتاب ۳، بند ۴-۳) و (پولیین، کتاب ۴). برخی اختلافی جزئی بین نوشتههای آنها هست که تغییری در اصل واقعه نمیدهد. بطور مثال عدهی سپاه آریوبزن را برخی ۲۵هزار و برخی ۴۰هزار نفر نوشتهاند و دیگر اینکه آریوبرزن هیچ منتظر نبوده که اسکندر از پشت سر او درآید و از این جهت ناگهان از پس و پیش مورد حمله واقع شده و بهخصوص که آریان گوید، اسکندر قراولان اول و دوم را کشت و دشمن وقتی خبر یافت از اینکه محصور گشته که سنگرهایش را بطلمیوس گرفته بود. عده تلفات مقدونیها را مورخین معین نکردهاند، ولی مکرر نوشتهاند که عدهی کشتگان و مجروحان زیاد بود. دیودور نیز نوشته در دفعه اول که اسکندر میخواست از دربند پارس بگذرد، عدهای زیاد از مقدونیها کشته یا مجروح شدند. لازم به تذکر است که جدال درند پارس شباهت زیاد به جدال ترموپیل دارد. وسیلهای که خشایارشا و اسکندر بدان متوسل شدند، نیز همان بود. رشادتی هم که در «ترموپیل» «لئونیداس اسپارتی» بروز داد و در اینجا آریوبرزن پارسی نیز مشابه یکدیگر است. ولی در یک چیز تفاوت آشکار دیده میشود. در یونان اسامی دلیران ثبت شد و در تاریخ ماند، روی قبر آنان کتیبهها نویساندند و نام آنان را تجلیل کردند. ولی در ایران اگر مورخان یونانی ذکری از این واقعه نکرده بودند، اصلا خبری هم از این فداکاری و وظیفهشناسی افتخارانگیز ملی به ما نمیرسید. جهت آن انقراض دولت هخامنشی و نابود شدن اسناد مربوط به این دوره است. چنانکه در ستون چهارم بند ۱۸ کتیبهی بیستون دیده میشود و نیز از ذکری که هرودت در چند مورد کرده است (برگ ۷۴۷ و ۸۱۵)، شاهان هخامنشی اشخاص فداکار را تشویق میکردند و کارهای آنها را نه تنها شاه معاصر بلکه شاهان دیگر هم در نظر داشتند و این خود دلالت میکند بر اینکه اسامی آناه در جایی ثبت میشده است (کتیبهی بیستون، ستون چهارم، بند ۱۸ – هرودت، کتاب ۸، بند ۹۰ – کتاب استر، باب ۶). برای آریبرزن (آریوبرزن) مدافع دلاور دربند پارس و «به تیس» کوتوال غزه دو سرداری بودند که بهطور کامل در راه میهن عزیز خود ادای وظیفه جاننثاری کردند و در حقیقت نام آنان را باید در ردیف شهیدان وطن ثبت و ضبط کرد و یاد و خاطره آنان را برای همیشه تقدیس نمود.
این نوشتارها از کتاب عبدالرفیع حقیقت، حکومت جهانی ایرانیان از کوروش تا آریوبرزن، انتشارات کومش، چاپ نخست، سال ۱۳۸۴، برگ ۳۱۳ تا ۳۲۸ گرفته شده است.