تاریخ 1400/1/19 آغاز نهمین دور دوچرخه سواری استانهای ایران از تهران، بهشت زهرا، قطعه شهدای گمنام در بزرگداشت روز ملی خلیج پارس جاویدان آغاز میگردد و با گذر از استانهای تهران، قم، مرکزی، اصفهان، یزد، کرمان و هرمزگان در جزیره هرمز پاینده باد ایرانی آباد و آزاد سر میدهیم. ( احتمال تغییر مسیر در استانها میباشد )
جهت هم اندیشی و کسب اطلاعات بیشتر به اینستاگرام و تلگرام ما مراجعه نمایید
GPGIR@
GREENCYCLISTS@
اهمیت خلیج فارس
دریای پارس
هزار سال پیش، بزرگ بن شهریار، ناخدای رامهرمزی در کتاب «شگفتی های هند، خشکی ها، دریاها، وجزیره هایش.» نوشت:
«از شگفتی های دریای پارس چیزی است که مردمان به شب هنگام بینند، در آنگاه، چون موج ها بر هم خورند و بر یکدیگر شکسته شوند، از آنها آتش برجهد، و آنکه بر کشتی سوار است پندارد که بر دریایی از آتش روان باشد.»[۱]
این دریا که به سبب کمی عمق و وجود پست و بلندی های زیر دریا از دیگر دریاها پر جوش و خروش تر است و به اقیانوس هند می پیوندد، و سرتاسر مرزهای جنوب غربی، جنوبی، و جنوب شرقی کشور ما را در بر گرفته است، به نام خلیج فارس و دریای عمان نامیده می شود. نام «دریای پارس» از روزگار هخامنشیان بر روی خلیج فارس گذارده شده است. در کتیبه ای از داریوش بزرگ شاهنشاه هخامنشی در تنگه ی سوئز، (در مصر که در دو هزار و چهارصد سال پیش جزو قلمرو پادشاهی او بوده) یافته اند، نام این خلیج «دریایی که از پارس آید» یاد شده است. در زمان ساسانیان نیز این خلیج را دریای پارس می نامیده اند.
در کتاب های قدیم ، که در دانش جغرافیا نوشته شده نام این دریا «پرسیکوس سینوس» یا «سینوس پرسیکوس» یعنی خلیج پارس آمده است.[۲] در حدودالعالم قدیم ترین کتاب جغرافیا به زبان فاسی که هزار سال پیش تألیف گردیده، ذکر این دریا چنین آمده است:
«خلیج پارس از حد پارس برگیرد، با پهنای اندک تا به حدود سند.»[۳]
چون قسمتی از اقیانوس بزرگی که در جنوب غربی آسیا قرار گرفته، به مناسبت رنگ سرخ خاک کرانه های آن، سرخ رنگ است و به «دریای سرخ» موسوم گشته، قسمت دیگری از اقیانوس هند را که از خلیج فارس آغاز می شود و به کرانه های هندوستان پایان می یابد (دریای سبز) نامیده اند؛ و این سبز دریا، در کرانه های کشورما دارای آبی روشن و درخشنده و فیروزه گون است و در پیرامون جزیره ها، با امواج نقره فامی که دارد، در زیر نور خورشید، بسیار دیدنی و دلکش می نماید.
به هنگام شب، خلیج فارس زیبایی خاصی دارد، تلاطم دریا و برخورد امواج که از آنها نور می جهد، با روشنی مهتابی رنگ ماهیان پرنده، که شبانگاه به جست و خیز برمی خیزند و هزاران هزار، به حرکت و بازی و پرش می آیند، و از بدنشان پرتوی سفید رنگ ساطع می شود، پهنه ی این دریای نیلگون را مانند آسمان پر ستاره ای می آراید که در گوشه و کنارش آتش افروزی کرده باشند. همین منظره، بزرگ بن شهریار ناخدای رامهرمزی را که خود از مردم خوزستان بوده، بر آن داشت تا وصفی چنین دل انگیز از خلیج فارس در کتاب خود بیاورد.
خلیج فارس به تنهایی و بدون دریای عمان از دریاهای کوچک بشمار می رود که وسعت آن از۲۳۲٫۸۵۰ کیلومتر مربع بیشتر نیست و در تقسیم بندی دریاها، در ردیف دریاهای کم عمق چون دریای بالتیک و دریای هودسن و دریای شمال در اروپا، قرار می گیرد.
ژرفای متوسط دریای عمان که دنباله ی خلیج فارس است و از تنگه ی هرمز به این نام نامیده می شود گاهی از سه هزار متر بیشتر است ولی چون وارد خلیج فارس شویم عمق آب کم می گردد.
از تنگه ی هرمز به بعد، در خلیج فارس، به ندرت، عمق آب به ۹۰ تا ۱۰۰ متر می رسد. در سمت شمال غربی، یعنی به طرف خوزستان عمق دریا اندک اندک کم می شود و تا ۲۵ متر تنزل می یابد.
توده های مرجانی که مانند شهر های گمشده ای در اعماق آب های خلیج فارس به فراوانی و بیشتر به موازات ساحل یافت می شوند، از عمق آب می کاهند، بدانگونه که ژرفای آب به طور متوسط در دهانه ی اروندرود، در ساحل خوزستان، تا پنجاه میلی ساحل، ۳۶ متر است.
خلیج فارس از لحاظ ساختمان طبیعی و تاریخ پیدایش، شباهتی با دریاهای دیگر ندارد و سراسر آن گویی صفحه ی ساحلی*ای است در امتداد جلگه های اطراف نجد ایران.
زمین شناسان می گویند اگر سطح آب این خلیج ۲۰ متر پایین رود، وسعت آن نصف می گردد. سواحل شمالی خلیج فارس در طی اعصار تغییرات زیادی نموده و شاید هیچ دریایی به این سرعت تغییر شکل نداده باشد. آبرفتی که رودهای کارون و اروندرود و دز و کرخه و جراحی به این دریا وارد می کنند دائماً کف خلیج را پر می نماید، زمانی ساحل دریا در حدود ۴۰۰ کیلو متر فراتر از شمال ساحل امروزی بوده، و فرات و دجله و کارون هر یک خود جداگانه به دریا می ریخته اند، در حالی که امروز فرات و دجله با هم به دریا می ریزند.
می توانیم برای تصور پیدایش و خصوصیات طبیعی خلیج فارس، یک تابلوی خیالی ساده در ذهن خود رسم کنیم. برای ترسیم این تابلوی خیالی مثلاً چهل میلیون سال به عقب برمی گردیم، و در آغاز دوران سوم زمین شناسی قرار می گیریم. می بینیم، که در این دوران اقیانوس اطلس وسعت یافته، آمریکای جنوبی از آفریقا جدا گشته، استرالیا از قاره ی قطب جنوبی منفک گردیده و به طرف مشرق رهسپار شده و اقیانوس هند در شکافی بین هندوستان و آفریقا مقدمه پیدایش دریای عمان را فراهم آورده است. ده میلیون سال بعد، یعنی ۳۰ میلیون سال پیش از این، در اواسط دوران سوم، شکاف عمان گسترش یافته و
در دنباله ی این شکاف، خلیج باریکی که امروز خلیج فارسش می نامیم به وجود آمده است.
اگر نقشه ی آسیای جنوب غربی و آفریقای شرقی را بررسی کنیم، بین شبه جزیره ی عربستان و قاره ی آفریقا، دو چاله ی عمیق دریایی می بینیم که نام آندو(دریای سرخ) و(خلیج عدن) است.
اگر کُره ی زمین از فلز گداخته و نرم و کشش پذیری می بود و ما توانایی آن را می داشتیم که
قطعات زمین را به میل خود جا به جا کنیم و با دست فشاری به شبه جزیره ی عربستان می دادیم و آن را به طرف جنوب غربی می راندیم، درست، شکاف های دریای سرخ، پیش آمدگی های مقابل خود را در بر می گرفت و شبه جزیره ی قطر در سمت مغرب در حفره ی بین آب های بحرین قالب می شد و تنگه ی هرمز شبه جزیره ی عمان را پر می نمود و کوه های عمان در دنباله ی کوه های میناب و زندان قرار می گرفت.[۴]
گرچه برای سهولت ادراک چگونگی پیدایش خلیج فارس، این خلیج را در عالم خیال با فلات عربستان متصل کردیم، لیکن به این نکته باید توجه داشته باشیم که از نظر ساختمانی، جنس خاک شبه جزیره ی عربستان دنباله ی ساختمان مشرق آفریقا است، در حالی که ترکیب جنس خاک خلیج فارس، در منطقه ی ساختمانی نجد ایران واقع شده و امتداد و دنباله ی نجد ایران است که تا اعماق دریا کشیده شده است.
شبه جزیره ی عربستان توده ای است بسیار قدیمی، از آغاز دوران اول زمین شناسی معروف به دوره ی «کامبرین» و هیچ نمونه ای از رسوبات اطراف خلیج فارس که از دوران سوم زمین شناسی است در آن دیده نمی شود و هر چه از جلگه ی بین النهرین به طرف ایران پیشروی کنیم، زمین های جوان تری می بینیم، به طوری که از ساحل رود کارون و مشرق شوشتر، ناحیه ی مشخص و متمایز چین خورده ی نجد ایران با آثار دوران سوم زمین شناسی آشکار می گردد.
جلگه های خوزستان و بهبهان و برازجان و بوشهر تا زمانی نسبتاً نزدیک یعنی تا اواخر دوران سوم
زمین شناسی زیر آب دریا پوشیده بوده اند، و در دوران چهارم سر از آب بدر آورده اند، بنا بر این قسمت شمال غربی خلیج فارس از قسمت جنوب شرقی آن بسیار جوان تر، و پیدایش آن به دوران ما نزدیک تر است.
اگر از دهانه ی خلیج فارس، در خوزستان، مثلاً از بندر خرمشهر بر کشتی ها ی کوچک بادی یا قایق های موتوری سوار شده به طرف بندر عباس برانیم، در طول چند روز سفر دریایی، به خوبی درمی یابیم، که در خط سیر این سفر که از کناره های ساحلی عبور می کند، گاه و بی گاه، از پست و بلندهای محسوس می گذریم و بالا و پایین رفتن کشتی را حس می کنیم، درست مانند آنکه اتومبیلی را در جاده ای کوهستانی به حرکت درآورده باشیم، نقاطی ژرف و پر آب و نقاطی کم ژرفا و کم آب احساس خواهیم کرد، اگر این سفر دریایی را از تنگه ی هرمز رو به ساحل مکران ادامه دهیم، در می یابیم که در دل آب های فیروزه گون بحر عمان نیز، به موازات ساحل، پست و بلندهایی وجود دارد که دنباله ی چین خوردگی های سواحل شمالی خلیج فارس و ارتفاعات داخلی نجد ایران است. وجود طاقدیس ها و ناودیس های دریایی که مانند یک رشته تپه های مارپیچِی است، سبب تغییر عمق آب و گودی دریا در طول ساحل خلیج فارس و دریای عمان گشته است، و کشتی ما، گاهی در قله ی زمین بر آمده، و گاهی در دامنه های اراضی گود کف دریا سیر می کند.
این طاقدیس های زیر دریا را «ایوان های مروارید» نام داده اند و بیشتر آنها برآمدگی نمکی و مرجانی و آهکی است.
خلیج فارس در اطراف تنگه ی هرمز خصوصیات ساختمانی دیگری نیز دارد.
اهمیت خلیج فارس بیشتر به جهت ارتباط آن با اقیانوس هند است و اگر تنگه ی هرمز که وسیله ی ارتباط این دو قرار گرفته، نمی بود؛ خلیج فارس به صورت مردابی کم عمق درمی آمد و تبخیر آب، بر آب های رودخانه هایی که بر آن می ریزند، فزونی می گرفت و بدین گونه، پس از مدتی خشک می شد و مانند دریاچه ی هامون سیستان می گشت.
زمین شناسان گفته اند که در دوران اول زمین شناسی، قاره ای بنام «گُندُوانا» وجود داشته است که از برزیل به آفریقای جنوبی و ماداگاسکار از یک سو، و از عربستان و گوشه ای از جنوب ایران و هندوستان از سوی دیگر، به استرالیا و شاید قطب جنوب اتصال می یافته است؛ بنا بر این نظر، قاره ها به یکدیگر پیوسته بوده و بعدها به سبب حرکات مرکزی زمین از یکدیگر جدا گشته اند، و پس از جدایی قاره ها و شکست آنها، اقیانوس هند توسعه ی بیشتری پیدا کرده و با دریایی که در شمال آن قرار داشته و آن را «تِه تیس» نامیده اند، متصل شده است.
دریای «ته تیس» همان دریای قدیمی خشک شده ای است که سرزمین های آسیای صغیر و قفقاز و ایران و شمال هندوستان و پاکستان و جزایر مالزی را می پوشانیده است و پس از چین خوردگی های آلپ و البرز و هیمالیا، قطعه قطعه شده و امروز، بازمانده های آن دریای پهناور را به صورت دریای سیاه و دریای خزر ودریاچه ی اُرال می بینیم.
پس از متلاشی شدن قاره ی گندوانا و چین خوردگی عهد سوم، جنوب آسیا چندین مرتبه مورد تجاوز آب های اقیانوس هند قرار گرفته است، عربستان و هندوستان و مالایا به شکل شبه جزیره درآمده، جزیره ی سیلان از خاک هند جدا شده، دریای سرخ که ابتدا فقط با دریای مدیترانه پیوسته بود، بر اثر حرکات تند و شکننده ی مرکز زمین و امواج سهمگین و توفنده ی اقیانوس هند، ارتفاعات اولیه ی باب المندب را شسته و به اقیانوس هند راه یافته است.
خلیج فارس هم از این دگرگونی عظیم بر کنار نمانده و دنباله ی جلگه ی پست بین النهرین که در منتهی الیه شمالی آن واقع بوده، بر اثر تغییرات اقیانوس هند و آبرفت رودخانه های مجاور، به تدریج بالا آمده و پر شده و قسمت میانه ی آن بین کوه های زاگرس و فلات عربستان واقع گردیده است.
بنا به حساب های یک زمین شناس، معلوم شده است که در طی ۶۰ سال، دلتایی به طول ۳۲۰۰ متر در مصب اروندرود، در دهانه ی خلیج فارس تشگیل گردیده، یعنی در هر سال بیشتر از ۵۳ متر خاک در آب پیش رفته و گمان می رود که در طی سه هزار سال خلیج فارس ۱۵۰ کیلومتر پیشرفتگی (خاک در آب) پیدا کرده باشد.
طول خلیج از مصب اروندرود تا ساحل عمان ۸۰۵ کیلومتر و عرض آن گاه تا ۲۸۸ کیلومتر می رسد. تنگ ترین معبر آن در تنگه ی هرمز دارای ۴۶٫۶۹ کیلومتر پهنا است، آغاز آن نهر خین در اروندرود و پایان آن خلیج گواتر در دریای عمان است.
به سبب حوادث طبیعی و دگرگونی های شدیدی که در داخل و خارج دریای پارس در طول میلیون ها سال روی داده است، در کف دریا و در سطح جزیره ها و بر دشت ها و کوهای کرانه های این دریای کهن، بسیاری از مواد کانی ارزنده، به وفور و فراوانی اعجاب انگیزی انباشته شده است. گذشته از طبقات عادی ساختمانی زمین شناسی، در نزدیکی جزیره ی هرمز، طبقه ی ساختمانی زمین شناسی خاصی وجود دارد ک
ه زمین شناسان آن را «طبقه ی ساختمانی هرمز» نام داده اند.[۵]
در تمام نواحی خلیج فارس و سواحل آن عوامل مساعدی جمع آمده و سبب شده است که منابع مهمی از نفت در ته دریا و در دل زمین های ساحل این خلیج یافت شود و این منطقه را یکی از پر ثروت ترین و غنی ترین مناطق نفتی جهان سازد، این عوامل عبارتند از : رسوب و ته نشینی آب دریا، مواد آلی که با گل های آهکی در اعماق دریا مدفون شده اند، و حرکات زمین، که باعث چین خوردگی پوسته ی زمین و ظهور طاقدیس ها و ناودیس های این منطقه گردیده است.
عوامل مذکور همراه با جانوران فراوان و ماهیانی که در این دریا از دیرباز وجود داشته و در دوران متمادی پس از مرگ تجزیه شده و رسوب کرده اند، پهنه ی ذخیره گاه نفتی این منطقه را آنچنان وسیع ساخته است که مانند آن را در سایر نقاط دنیا کمتر می توان دید، این ذخیره گاه های نفتی و طبقات سنگ های آن از موصل در کشور عراق تا کوه های زاگرس و بختیاری و سواحل فارس و مناطق زیر آب های دریا تا کویت و عربستان امتداد می یابد.
خلیج فارس و دریای عمان را بطور کلی می توان به پنج منطقه تقسیم نمود:
اول سواحل غربی شامل کشورهای عراق و کویت و سواحل عربستان، دوم سواحل شمالی یعنی کرانه های خوزستان و فارس و کرمان و مکران، سوم سواحل جنوبی یا منطقه ی شیخ نشین های خلیج فارس، چهارم جزایر خلیج فارس، پنجم زمین های کف دریا که سرشار از منابع نفتی است.
قسمت غربی جلگه ی بین النهرین، که کشور عراق امروز است از آبرفت رودخانه ی فرات تشکیل شده و رودخانه ی فرات از کوه های شمالی ترکیه سرچشمه گرفته، پس از آنکه شاخه هایی بدان ضمیمه شده، به طرف جنوب سرازیر گردیده است و تا سرزمین کویت آثار آبرفتی خود را باقی گذاشته است.
از قسمت شرقی جلگه ی بین النهرین رودخانه ی دجله، از کوه هاِی ترکیه سرچشمه گرفته و شاخه هایی از آب های ایران مانند رودهای زاب و دیاله بدان افزوده شده و قسمت جلگه ی آبرفتی شرقی بین النهرین و مرداب حورالعظیم عراق را تشکیل داده که با باطلاق هویزه در ایران پیوند دارد.
جلگه ی خوزستان از آب های کوهستان های بختیاری و لرستان و فارس آبیاری می شود که از شمال و مشرق به طرف جنوب غربی سرازیر می گردند.
رودخانه ی کرخه از کوه های لرستان سرازیر شده، از جلگه ی خوزستان گذشته و به باطلاق هویزه می ریزد. آب دِزْ از مشرق کوه های پیشکوه در حوالی خونسار و گلپایگان سرچشمه گرفته و به کارون می پیوندد و به جلگه ی خوزستان سرازیر می شود. رودهای جراحی و هندیجان از کوه های فارس که در مشرق خوزستان واقع است سرچشمه گرفته و قسمت شرقی خوزستان را آبیاری می کند. کارون که بزرگ ترین رودخانه ی جنوب ایران و قابل کشتی رانی است با آبرفت بارور و پر برکت خود از خوزستان گذشته و به خلیج فارس می ریزد، و همه ی آنها با هم، پی در پی، آبرفت های خود را در تک دریای پارس انباشته، دگرگونی طبیعی سرشاری بوجود می آورند.
کوه های فارس و کرمان دنباله ی کوه های زاگرس بوده و به موازات یکدیگر در خلیج فارس پیش می روند، جنس این کوه ها گچی و آهکی است و هر قدر به طرف ساحل نزدیک شویم، ارتفاع آنها کمتر می شود تا به خلیج فارس می رسد، ولی این ارتفاعات در ساحل خلیج فارس پایان نمی پذیرد بلکه در اعماق دریای پارس هم دنباله ی آنها کشیده شده، گاهی تا مسقط و سواحل شبه جزیره ی عربستان امتداد می یابد.
وجود معادن سرشار خاک سرخ در جزایر تنگه ی هرمز قدمت این اراضی را تا دوران اول زمین شناسی ثابت می کند.
بطور کلی از نظر اقلیمی، سه ناحیه ی مشخص در شمال خلیج فارس دیده می شود: اول ناحیه ی سردسیر و مرتفع که در شمال فارس و کرمان و خوزستان قرار گرفته و در زمستان پوشیده از برف است و سرچشمه ی رودهایی است که قسمتی از آن به حوضه های داخلی این مناطق سرازیر می شوند و قسمتی دیگر به خلیج فارس می ریزند ، دوم ناحیه ی تنگستان با آب و هوای معتدل و خشک که دارای کوه هایی است با معابر تنگ و گردنه های سخت مانند کتل پیرزن و کتل دختر در راه شیراز به بوشهر، سوم ناحیه ی گرمسیر است که تمام سواحل خلیج فارس را در بر دارد و هرچه به طرف مشرق برویم گرمی هوا افزایش می یابد، بطوری که درجه ی حرارت هوا در بندرعباس و جزایر هرمز و اطراف آن نزدیک به درجه حرارت هوا در مناطق استوایی است.
بسیاری از اراضی کرانه های خلیج فارس که از آب کافی بهره دارند، به سبب آفتاب نیروبخش این سرزمین و خاک مستعد و پر برکت آن، حاصلخیز و برای کشاورزی مناسب هستند. مانند جلگه ی میناب که در آن انواع درختان میوه، خرما و مرکبات و موز به عمل می آید و زمین های پست آن برای مزارع برنج بسیار مساعد است و رود میناب این ناحیه را آبیاری می کند. استعداد کشاورزی جلگه ی خوزستان شگفت انگیز است و سواحل فارس و کرمان، هر جا که از حیث آب در مضیقه نباشد، فلاحتی و بارور است.
اکنون که به پایان این فصل می رسیم، این پرسش پیش می آید که با همه ی باروری زمین و فراوانی آب و وسعت خاک چرا جلگه ی خوزستان چنانکه باید پر محصول نیست و چرا استفاده از آن همه منابع سرشار طبیعی در این قسمت از خاک وطن ما که به راستی شگفت انگیز است دشوار گردیده؟ شاید بتوان گفت که چون خوزستان در مجاورت فلات عربستان و صحاری خشک و سوزان آن واقع شده است، و چون عربستان مرکز گرمای طاقت فرسا و محل ایجاد بادهای مهلک سام
است، دنباله ی بادهای سام، به سرزمین خوزستان و نواحی جنوب غربی ایران وزیدن می گیرد، و بر اثر آن رطوبتی را که به هنگام از شمال غرب وارد ایران و جلگه ی خوزستان می شود تبخیر می کند و مانع ریزش باران و سبب آب شدن برف کوه ها می گردد، به علاوه توفان های شن و خاک که از مراکز بیابان های عربستان برمی خیزد، چون بلایی آسمانی بر جلگه ی بارور خوزستان فرومی ریزد و استعداد و وضع مناسب کشاورزی را در آن منطقه تا حدی تضعیف می کند.
پانوشت ها:
* به فرانسه plateau continental و به انگلیسی continental shelf
1. نگاه کنید به کتاب «عجائب الهند برّه و بحره و جزائره» چاپ لیدن ۱۸۸۶ صفحه ی ۴۸٫
۲٫ Sinuse Persicus و Persicus Sinus نگاه کنید به کتاب:
A History of ancient Geography, vol. 2, map of the World, P. 578
۳٫ «حدودالعالم من المشرق الی المغرب» چاپ لنینگراد نسخه ی عکسی باهتمام بارتولد و چاپ تهران باهتمام دکتر منوچهر ستوده ۱۳۴۰ هـ.ش و طبع تهران باهتمام سید جلال الدین تهرانی.
۴٫ نگاه کنید به سخنرانی دکتر احمد مستوفی در سمینار خلیج فارس (کتاب سمینار خلیج فارس چاپ ۱۳۴۲ جلد نخستین).
۵٫ نگاه کنید به سخنرانی دکتر مسعود کیهان در سمینار خلیج فارس (کتاب سمینار خلیج فارس چاپ ۱۳۴۲ جلد نخستین).
خلیج فارس – احمد اقتداری، تهران فروردین ۱۳۴۵
اسطوره در دین زرتشت از جایگاه والایی برخوردارند به کونه ای که می توان این دین را دین اسطوره ها نامید. در دین زرتشت برای هر واقعه چه ماورایی و چه زمینی وصفی اسطوره ای وجود دارد.
اسطوره در دین زرتشت از جایگاه والایی برخوردارند به کونه ای که می توان این دین را دین اسطوره ها نامید. در دین زرتشت برای هر واقعه چه ماورایی و چه زمینی وصفی اسطوره ای وجود دارد.
اسطوره ها در دین زرتشت
ستیز میان خدایان و دیوان در دین زرتشت
آریاهای باستان به دو نیروی متضاد «راستی» یا «نظم» (اَشَه) و «دروغ» یا «بی نظمی» اعتقاد داشتند و این همان اندیشه ای است که دین زردشتی آن را اتخاذ کرد و گسترش داد. در این دین پیروان «راستی» اَشَوَن و بدکاران یعنی پیروان «دروغ» درُوگوَن نامیده می شوند.
چنین می نماید که زردشت در سرودهایش این تصور را داشته که مخاطبان او با اسطوره ای آشنا بوده اند که در آن این ثنویت به صورت دو روح متضاد درآمده بود، زیرا چنین می گوید:
از دو روح سخن خواهم گفت:
یکی از آن دو یعنی روح مقدس در آغاز هستی به روح مخرب گفت:
«نه اندیشه های ما با هم موافق اند، نه تعلیمات ما و نه نیروهای اندیشه ما، نه گزینش های ما، نه گفتار ما و نه کردار ما، نه وجدان ما و نه روح ما.»
این اندیشه تضاد دو نیرو چنان در آیین زردشتی متأخر تحول یافت که دو نوع واژگان متفاوت (در متون) به کار رفته است. چنان که وقتی زردشتیان به نیروهای خوب اشاره می کنند، کلمات «سر» و «دست» و «گفتن» و «درگذشتن» را به کار می برند، اما هنگامی که عضوی از نیروهای بد مورد نظر است از کلمات «کمال» (کله) و «گَو» (دست) و «دَو» (هرزه گویی) و «مردن» (هلاک شدن) استفاده می کنند.
در نظر زردشتیان گناهی بزرگ تر از اینکه کسی نیک را با بد شریک بداند، نمی تواند وجود داشته باشد، یعنی کسی عقیده داشته باشد که جهان خوب آفریده ی اهریمن است.
عکس این مطلب نیز کاملا صادق است: گناهی بزرگ تر از این وجود ندارد که کسی خدا را با شر انباز کند. خوب و بد واقعیت هایی متضادند، همان گونه که تاریکی و روشنی، یا زندگی و مرگ. این ها جوهر های متضادند نه اینکه فقط جلوه های متفاوتی از حقیقت واحدی باشند. شر فقط عدم خیر نیست، بلکه جوهر و نیرویی واقعی است. خوب و بد نمی توانند همزیستی داشته باشند، آن ها هم دیگر را نابود می کنند و باید نهایتا از دو علت اوُلی ناشی شده باشند که خود دشمن هم هستند و آشتی ناپذیر. تضاد خوب و بد، یا خدا و شیطان -اگر اصطلاحات مسیحیت را به کار بریم- اساس کل اسطوره شناسی، خدا شناسی و فلسفه دین زردشتی است.
برای اینکه ببینیم این دو نیرو چگونه حاصل شده اند، باید نخست به تصور زردشتیان درباره نیروهای ایزدی و دیوی و سپس به اسطوره های آن ها نظر بیفکنیم.
نیروهای خیر در دین زرتشت
اَهُورَه مَزدا (اورمزد در متون بعدی) به معنی سرور دانا نامی است که زردشتیان به خدا داده اند.
چنانکه از نام او بر می آید ویژگی او خرد است، کسی است که نه فریب می خورد و نه می فریبد. این سرور، بخشنده و خیر مطلق است.
او که پدر و مادر آفرینش است، مسیر خورشید و ماه و ستارگان را ساخته است. او بوده و هست و خواهد بود.
به سخنی دیگر او جاودانه است، اما در دوران کنونی قادر مطلق نیست، زیرا توانایی او به دلیل دشمن عمده اش یعنی اهریمن محدود است. اما زمانی خواهد رسید که بدی مغلوب شود و اهوره مزدا با قدرت مطلق فرمانروایی کند.
عباراتی که اورمزد با آن ها توصیف شده است، غالبا با طبیعت ارتباط دارند. او جامه ای مزین به ستارگان در بر دارد. زیباتریت شکل های او شکل خورشید بر آسمان و تجسم روشنی بر روی زمین است. گویند که «خورشید تیز اسب» چشم اوست. تختش در عرش اعلی، در نور آسمانی جای دارد و در آن جا درباری دارد و فرشتگانی که در خدمت اویند و فرمان هایش را اجرا می کنند. گرچه ممکن است گروهی این نماد پردازی را حقیقی پنداشته باشند، اما نباید تصور کرد که همه زردشتیان بر این عقیده اند. بیشتر اسطوره ها، همان طور که خواهیم دید، خصوصیتی انتزاعی دارند.
در نظر زردشتیان اورمزد برتر از کل خیر مطلق است و با بدی هیچگونه ارتباطی ندارد.
زردشتیان خدای مسیحیان را به سبب اینکه روا می دارد که آفریدگان او و حتی پسر خودش، دچار رنج شوند، محکوم می کنند. رنج بردن را بد می دانند، زیرا رنج «آفرینش خوب» را تباه می کند و این امری است که خدا اکنون نمی تواند اختیار آن را در دست داشته باشد. اما روزی بر آن چیره خواهد شد. خدا سرچشمه همه نیکی هاست: روشنایی، زندگی، زیبایی، شادی و تندرستی. او نیرویی است در پس هر سریری و سرچشمه الهام همه راستی هاست و نماد زمینی او مرد پارساست.
اَمِشَه سپِنتَه ها (امشاسپندان)، پسران و دختران خدا
زردشت از هفت وجود یا «جلوه» خدا سخن می گوید که خدا آنان را بر حسب اراده خود آفریده است. آن ها عبارتند از سپِنتَه مَینیو (سپند مینو)، وُهُومَنَه (بهمن)، اَشَه (اردیبهشت)، خشَثرَه وَیریَه (شهریور)، اَرمَیتی (اسپندارمد)، هَوروَتات (خرداد) و اَمِرِتات (مرداد)، به ترتیب به معنی روح نیکوکار، اندیشه نیک، راستی، شهریاری مطلوب، اخلاص، کمال و بیمرگی.
مشخصه اصلی خدا «روح نیکوکار» یا «آفریننده» است. این مشخصه منحصرا به خدا تعلق دارد، اما جلوه های دیگر تجلیاتی از خدا هستند که در هر یک از آن ها انسان می تواند سهیم باشد: این جلوه ها وسیله هایی هستند که خدا را به انسان و انسان را به خدا نزدیک می کند.
زردشت اظهار می دارد که هر که به اهوره مزدا روی آورد و از او اطاعت کند، از طریق کارهای «اندیشه نیک» به کمال و «بی مرگی» خواهد رسید. به واسطه «اندیشه نیک» است که آدمیان راه «راستی» را دنبال می کنند و به کمال و بی مرگی دست می یابند و بدان وسیله به «شهریاری» می رسند. بدین گونه است که انسان می تواند در سرشت خدا سهیم باشد. در حقیقت وظیفه دینی انسان این است که با منبع غایی یا آفریدگار یکی باشد.
مباحث فاضلانه بسیاری درباره اصل و منشأ این «جلوه ها» مطرح شده است. بعضی برآنند که اصل و منشأ این شخصیت ها خدایان باستانی هستند. اما اصل آن ها هرچه باشد، آن چه بیش از همه مهم است، احساس آرمان های والا و اندیشه عمیقی است که در بر دارند. در دین زردشتی متأخرتر تصویر پردازی تخیلی بیشتری در مورد این شخصیت ها که آن ها را با فرشتگان بزرگ مسیحی مقایسه کرده اند، به کار رفته است.
اهوره مزدا را با «روح آفریننده» (سپند مینو) یکی شمرده اند و سرَوشَه (سروش) به تعداد امشاسپندان افزوده گشته است تا ساخت هفتگانه «سلسله مراتب» ایزدی تکمیل شود. همه هفت (امشاسپندان) بر تخت های زرین در کنار اهوره مزدا در اقامتگاه خود یعنی «خانه سرودها» قرار دارند، عرش که راستکاران پس از مرگ به آن می رسند. هر یک از امشاسپندان بخشی از آفرینش را حمایت می کنند: بهمن حیوانات را، اردیبهشت آتش را، شهریور فلزات را، اسپندارمد زمین را، مرداد گیاهان را و خرداد آب را حمایت می کند. انسان تحت حمایت خود اهوره مزداست. این جاودانگی همگی چنان نقش مهمی را در دین زردشتی ایفا می کنند که جای آن دارد که بر هر یک از آنان جداگانه نظری بیفکنیم.
وهُومَنَه (بهمن)، اندیشه نیک
بهمن، نخستین زاده خدا، در طرف راست اهوره مزدا می نشیند و تقریبا نقش مشاور را دارد. اگرچه او پشتیبان حیوانات سودمند در جهان است، با انسان نیز سروکار دارد.
بهمن بود که آشکارا در برابر زردشت نمایان شد و اوست که گزارشی روزانه از اندیشه و گفتار و کردار مردمان تهیه می کند. پس از مرگ، بهمن روان پارسایان را خوشامد می گوید و آنان را به بالا ترین قسمت بهشت رهنمون می شود. در پس این تصویرپردازی باز هم این اعتقاد وجود دارد که «اندیشه خوب» (بهمن) مظهر خرد خداست که در وجود انسان فعال است و انسان را به سوی خدا رهبری می کند؛ زیرا از طریق «اندیشه نیک» است که به شناخت «دین بهی» می توان رسید.
دیوانی که بهمن با آنان مخالف است، عبارتند از «اَیشمَه» (خشم) و آز (غلط اندیشی) و بالاتر از همه، اَکَه مَنَه (اَکُومَن: اندیشه بد یا بی نظمی).
اَشَه (اردیبهشت)، راستی
اردیبهشت که زیباترین امشاسپندان است، نه تنها در برابر ناراستی قرار می گیرد، بلکه نماینده قانون ایزدی و نظم اخلاقی در جهان نیز هست.
شخص مؤمن اَشَوَن یعنی «پیرو اشه» نامیده می شود. آنانی که اَشَه را نمی شناسند، از بهشت محروم اند، زیرا آنان بیرون از کل نظم خدا هستند. پارسایان نیایش می کنند تا بتوانند این فرمانروای بهشتی را ببینند و راهش را دنبال کنند و در بهشت پر از شادی او به سر برند. اشه نظم را در روی زمین نگاه می دارد، زیرا بیماری و مرگ و دیوان و جادوگران و آفریدگان شریر یعنی همه آنانی را که با نظم جهانی که خواست خداست به مخالفت برمی خیزند، سرکوب می کند. اشه حتی نظم را در دوزخ نگاه می دارد و مراقبت می کند که دیوان بدکاران را بیش از آن چه سزاوار آنند، تنبیه نکنند.
هماورد اصلی او ایندرَه (اندر) است، که «روح ارتداد» در انسان است، زیرا ارتداد چیزی است که انسان را از قانون و نظم خدا دور می سازد.
خشَثرَه وَیریَه (شهریور)، شهریاری مطلوب
از جهات بسیاری شهریور انتزاعی ترین امشاسپندان است. او مظهر توانایی، شکوه، سیطره و قدرت خداست.
در جهان مینویی او نماینده فرمانروایی بهشتی است و در زمین نماینده آن سلطنتی است که با کمک کردن به فقرا و ضعفا و با چیرگی بر همه بدی ها، اراده خدا را در آن مستقر می کند. به دلیل پشتیبانیش از فلزات، وی با جاری شدن فلز گداخته ای که در پایان جهان همه مردمان را به آزمایش خواهد کشید، ارتباط دارد. از این رو، گفته می شود که خدا از طریق او پاداش و مکافات اخروی را تعیین می کند.
هماورد اصلی او سَوروَه است که سردیو «حکومت بد» و «هرج و مرج» و «مستی» است.
اَرمَیتی (اسپندارمد)، اخلاص
اسپندارمد دختر اهوره مزداست و در طرف چپ او می نشیند. چون زمین زیر نظر اوست، می گویند که به چهارپایان چراگاه می بخشد، اما خصوصیت راستین او از نامش برمی آید که «بجا اندیشی» یا «اخلاص» معنی می دهد. وی مظهر فرمانبرداری مؤمنانه، هماهنگی مذهبی و پرستش است.
در مورد او می گویند که در برابر زردشت ظاهر شد، و این نمادی مناسب است برای نشان دادن فرمانبرداری صادقانه پیامبر نسبت به پیام خود و احساس مخلصانه او.
اسپندارمد وقتی که دزدان و مردان بد و زنان بی ملاحظه آزادانه روی زمین راه می روند آزرده می شود، اما زمانی که پارسایان به کشت و کار و پرورش چهارپایان می پردازند یا هنگامی که فرزند پارسایی زاده می شود، شادمان می گردد.
هماوردان اصلی او تَرومَیتی (گستاخی) و پَریمَیتی (کج اندیشی) اند.
هَوروَتات (خرداد) و اَمِرَتات (مرداد) کمال و بی مرگی
چون این دو موجود مادینه همیشه در متون با هم ذکر می شوند، در این جا نیز با هم مورد بحث قرار می گیرند. خرداد که به معنی تمامیت، کلیت و پُری است (غالبا کمال معنی می شود)، مظهری است که از مفهوم نجات برای افراد بشر. مرداد (تحت اللفظی به معنی بیمرگی) تجلی دیگر رستگاری و جاودانگی است.
این دو امشاسپند با آب و گیاه ارتباط دارند و هدایای آنان ثروت و رمه چهارپایان است، به گونه ای که این دو نماینده آرمان های نیرومندی، سرچشمه زندگی و رویش هستند.
هماوردان خاص آنان «گرسنگی» و «تشنگی» اند.
سرَوشَه (سروش)، فرمانبرداری
سروش به معنی اطاعت یا انضباط، یکی از چهره های محبوب دین زردشتی است. این ایزد در همه آیین های دینی حضور دارد، زیرا او در نیایش ها و سرودهای مردمان جای دارد و خدایی است که نیایش ها را به بهشت منتقل می کند.
سروش را در سرودش به عنوان «سروَر مناسک دینی» به یاری می خوانند و از آنجا که مناسک زردشتی نیروی مؤثری است که بدی را نابود می کند، از این رو، سروش نیز چون جنگ جوی مسلح و بهترین درهم کوبنده «دروغ» توصیف شده است. با تبر جنگی اش کاسه سر دیوان را خرد می کند و به اهریمن ضربت می زند، اما او بیش از همه مخالف اَیشمَه (خشم) است.
«فرمانبرداری» که تجسم کلام مقدس است، نیرویی است که در نبرد همیشگی علیه نیروهای مخرب شر پیروزی به همراه می آورد. خصوصیات انتزاعی این شخصیت روشن است، اما از تصویر پردازی اساطیری نیز عاری نیست. مثلا سروش جهان را در شب هنگامی که دیوان این سو و آن سو پرسه می زنند پاسداری می کند. او نخستین کسی بود که گاهان را بر خواند و بر سُم یعنی شاخه های مقدسی را که در مناسک به کار می رود، گسترد و دعاها را تقدیم اهوره مزدا کرد. خانه هزار ستونی او در بالاترین قله کوه البرز (هَرَیتی) است. این خانه از درون، خود به خود روشن است و از بیرون، از ستارگان نور می گیرد. از آن جا چهار اسب سفید زیبا با پاهای زرین تندرو او را در گردونه اش به پیش می رانند. سروش کسی است که روان را پس از مرگ خوشامد می گوید و از آن مراقبت می کند. همراه با مهر و رَسن بر داوری روان ریاست دارد.
این تصویر پردازی اساطیری به خوبی روشنگر این نکات است: برداشت دین زردشتی از مناسک، تکیه بر اطاعت از کلام ایزدی، فرمانبرداری به عنوان تجسمی از کلام ایزدی، مناسک دینی و فرمانبرداری به عنوان نیروهایی که روان را محافظت و سرانجام سرنوشت او را تعیین می کنند. در دین زردشتی فرمانبرداری خصوصیتی انفعالی به شمار نمی رود، بلکه بیشتر نیرویی فعال و پیروزمند در نبرد با شر محسوب می شود.
این همان تصویری از «اطاعت» است که در گاهان می بینیم. زردشت زندگی خود را همراه با اندیشه و گفتار و کردار نیک و اطاعت و توانایی خویش، به خدا و به راستی پیشکش می کند. همچنین، اطاعت سرانجام موجب اجر و پاداش می شود.در نتیجه، در رسیدن به راه راست اهوره مزدا، «فرمانبرداری» از همه چیز برتر است. دانشمندان درباره ابهام مفهوم «فرمانبرداری» در گاهان این بحث را پیش می کشند که آیا «فرمانبرداری» فقط یک مفهوم انتزاعی است یا یک خداست، اما شاید زردشت قصد این ابهام را داشته است. در کتاب های متأخر پهلوی گاهی سروش یکی از امشاسپندان به شمار آمده است، اما شاید این امر تحریف عمده ای در تعلیمات پیامبر، آن گونه که بعضی می پندارند، نباشد.
ایزدان، یا موجودات ستودنی
در دین زردشتی امشاسپندان تنها موجودات آسمانی نیستند، یَزَته ها یعنی «موجودات پرستیدنی، ستودنی» نیز وجود دارند. در مجمع آسمانی، ایزدان از لحاظ رتبه در رده سوم بعد از اهوره مزدا و امشاسپندان قرار دارند. اگر چه ایزدان اصولا بی شمارند، اما بدیهی است که بعضی چهره ها بر دیگران تفوق دارند و اینان عمدتا ایزدانی هستند که روز خاصی از ماه در تقویم زردشتی به آنان اختصاص دارد. مهم ترین آنان مانند مهر (میثرَه) و ناهید (اَناهیتا) معمولا سرود یا «یشتی» مخصوص به خود دارند.
اگر این دین را دینی معتقد به خدایان بسیار به شمار آوریم و ایزدان را خدایانی از مجموعه خدایان، مانند شخصیت های اساطیر یونان باستان، بدانیم، لااقل در مورد دین زردشتی کنونی، به خطا رفته ایم. زردشتیان اعتقاد دارند که اورمزد چنان بزرگ و والاست که انسان نباید با تظلم های کوچک، توبه ها و پیشکش های خود خاطر او را آشفته کند. به جای او، مردم نگهبان خاص خود را انتخاب می کنند و بدو تقرب می جویند. این کار به این معنی نیست که آنان عشق و قدرت و فرمانروایی اهوره مزدا را بزرگ ندارند یا نستایند، همانگونه که کاتولیک های رومی با درخواست کمک و آسایش از قدیسان عشق به خدا را از نظر دور نمی دارند. بنابراین، پارسیان (= زردشتیان) به حق ادعا می کنند که قرینه حقیقی ایزدان (زردشتی)، خدایان متعلق به مجموعه خدایان دوران قدیم (یونان) نیستند، بلکه قدیسان یا فرشتگان مسیحیت اند.
بنابراین، در دین زردشتی ایزدان موجودات جهان مینویی هستند. به طور خلاصه، زردشتیان به یک خدا یا نیروی غایی یعنی اهوره مزدا اعتقاد دارند که نیکی و خرد و دانایی مطلق است و انسان می تواند با بهره داشتن از جلوه های مختلف شخصیت او و با دنبال کردن راه «اندیشه نیک» و «راستی»، در وجود او شریک باشد. اراده او در جزئیات امور تعدادی از فرشتگان به مرحله اجرا در می آورند که خود مورد عشق و علاقه مؤمنانند، اگرچه هیچکدام از آنان هرگز نمی توانند جای «سرور دانا» (اَهُورَه مَزدا) را بگیرند. متضاد درگاه بهشتی، جهان «روح شر» (= اهریمن) است و اینک بدان می پردازیم.
نیروهای شر در دین زرتشت
متن های ایرانی برای خواننده شکی درباره ی طبیعت هراس انگیز و پست جهان دیوی بر جای نمی گذارد، ولی این دنیا ندرتاً با همان بیان روشنی که دنیای بهشتی توصیف می شود، وصف می گردد.
در چنین نظام مرتبی دیوان بزرگ به اندازه فرشتگان درست جا نیفتاده اند و ما فقط می توانیم طرح سلسله مراتب آنان را بازسازی کنیم، زیرا آنان در پایان جهان هرکدام در برابر یکی از موجودات ایزدی قرار می گیرند. این فقدان نظام نمی تواند غیرعمدی باشد، چون یکی از خصوصیات عمده ی شر بی نظمی و ناهناهنگی آن است.
اَنگرَه مَینیو (اهریمن)
اَنگرَه مَینیو که نامش به صورت اهریمن در فارسی میانه می آید، رهبر گروه دیوان است.
گرچه اسمش در گاهان به صورت نام خاص ذکر نمی شود، ولی خود این ترکیب به کار می رود و فکر حضور «وجود شریر» کاملا هویداست. هدف او ویران کردن و تخریب جهان است.
او در «جایگاه شرارت» یا «جایگاه بدترین اندیشه» اقامت دارد و گویند که دیوان «زاده های هدف بد» هستند. چون در گاهان در این مورد، مانند موارد دیگر، شخصیت ها به صورت انتزاعی خود توصیف می شوند، بنابراین، برای توصیف های اساطیری باید به متن های بعدی روی آورد.
اهریمن دیو دیوان است و در مغاکی در تاریکی بی پایان در شمال که بر حسب سنت جایگاه دیوان است، اقامت دارد. نادانی و زیان رسانی و بی نظمی ویژگی های اهریمن اند. او می تواند صورت ظاهریش را عوض کند و به شکل چلپاسه و مار و یا مرد جوانی ظاهر شود. هدف او همیشه نابود کردن آفرینش اورمزد است و برای رسیدن به چنین مقصودی به دنبال اعمال آفریدگار است تا آن ها را به تباهی بکشاند. همانگونه که اورمزد زندگی را می آفریند، اهریمن مرگ را به وجود می آورد؛ در برابر تندرستی بیماری را و در برابر زیبایی زشتی را ایجاد می کند. همه بیماری های مردم به تمامی از اهریمن ناشی می شوند.
تولد زردشت ضربه بزرگی بر اهریمن بود که کوشید تا پیامبر را بفریبد و او را به سوی بدی سوق دهد، اما طرفی بر نبست. در پایان جهان، اهریمن به رغم همه کوشش هایش شکست می خورد و آفرینش بد او نابود می شود. درخور توجه است که در متن های متأخر آمده است که اهریمن صورت مادی (= گیتی) ندارد. چنین می نماید که این فکر از اینجا ناشی می شود که جهان مادی آفریده خداست و در نتیجه الزاما باید خوب باشد. چون خوب و بد نمی توانند همزیستی داشته باشند، در نتیجه اهریمن نمی تواند صورت مادی داشته باشد، بلکه فقط می تواند مانند انگلی در تن آدمیان و حیوانات جای گیرد، و این را نمی توان هستی مادی حقیقی به شمار آورد.
اَیشمَه، خشم
اَیشمَه یعنی دیو خشم و غضب و خشونت بی حد، تجسم بی رحمی و قساوت است که پیوسته درصدد برانگیختن ستیز و جنگ است و وقتی دیگر نمی تواند برای «آفرینش خوب» شری به وجود آورد، توجهش را به سوی «آفرینش بد» معطوف می دارد و در اردوی دیوان نزاع برپا می کند.
در یورشش بر آدمیان، به ویژه زبان بدکاران او را یاری می دهد، زیرا اینان خشم و غضب را برمی انگیزند. «خشم» آنانی را که تحت تأثیر مسکرات قرار می گیرند، همراهی می کند و دیوان «ژولیده مو» فرزندان او به شمار می روند. سروش که تجسم فرمانبرداری و اخلاص دینی است، از اعمال مخرب او در جهان جلوگیری می کند و همین نیروست که سرانجام جهان را از دست خشم رهایی می بخشد.
اَژی دَهاکَه (ضحاک)
اصطلاح «دروج»، «دروغ» یا «فریب» غالبا به عنوان لقبی برای اهریمن (اَنگرَه مَینیُو) یا برای دیو خاصی، یا همچنین برای طبقه ای از دیوان که مشهور ترین آن ها ضحاک (اَژدی دَهاکَه) است، به کار می رود. وی چهره ای است که قبلا هم به او برخورده ایم.
ضحاک که دارای سه سر و شش چشم و سه پوزه است، روشن تر و اساطیری تر از دیوان دیگر توصیف شده است. بدن او پر از چلپاسه و کژدم و دیگر آفریدگان زیانکار است به طوری که اگر آن را بدرند، همه جهان از چنین آفریدگانی پرخواهد شد. ضحاک در موقعتی به ناهید (اَناهیتا) صد اسب و هزار گاو نر و ده هزار گوسفند قربانی تقدیم داشت و درخواست کرد که بتواند زمین را از جمعیت خالی کند-و این آرزوی همیشگی او بود. در موقعیتی دیگر از کاخ ناخجسته خود که دارای تیرک های زرین و تخت و سایبان است، با تقدیم قربانی به وای تقرب جست، اما هردو موجود ایزدی (ناهید و وای) خواست های ویرانگرانه او را رد کردند.
این فرزند اهریمن که انباشته از میل به تخریب بود، درصدد خاموش کردن شعله آتش مقدس برآمد، اما جم قهرمان او را از این کار بازداشت. ضحاک انتقام خود را از او گرفت، زیرا نه تنها دختران این فرمانروای بزرگ را ربود، بلکه خود جم را هم با اره به دو نیم کرد. اما حلاوت پیروزی ضحاک عمری کوتاه داشت، زیرا فریدون قهرمان، دختران جم را آزاد ساخت و ضحاک را در کوه دماوند زندانی کرد. او تا پایان تاریخ جهان در آن جا باقی می ماند و آنگاه دوباره به جهان حمله می کند و یک سوم آفریدگان را می بلعد و به آتش و آب و گیاه آسیب می رساند تا سرانجام به دست گرشاسب که دوباره زنده گشته، کشته شود.
طبیعت شر
این ها سه دیوی هستند که به روشن ترین وجهی توصیف شده اند. در مورد دیوان دیگر فقط نامشان را می دانیم ولی از خصوصیاتشان اطلاع کمی داریم. با این همه، حتی از این شواهد اندک نیز می توانیم تصویر نسبتا روشنی از خصوصیت کلی شر و مظاهر آن به دست آوریم.
«رشک» و «خودپسندی» و «کاهلی» و «غلط اندیشی» از زمره دیوانند. یکی از دیوان که غالبا از او نام برده می شود، «دروج نَسو» یا دیو لاشه است که تجسم روح تباهی و تلاشی و سرایت بیماری ها و ناپاکی است. یکی دیگر از نیروهای شر «جَهی» است که تجسم مادینه و اهریمنی هرزگی است. یاتوها (=جادوگران) یعنی ساحران یا جادوگران مظاهر دیگری از نیروهای مخرب شر هستند.
بنابراین، کل شخصیت شر منفی است: هدف های او خراب کردن و فاسد کردن و بد شکل کردن است. بزرگ ترین کار او وارد آوردن رنج و مرگ و فساد و تباهی آشکار بر انسان، سر دسته آفریدگان خداست. هرچه در انسان و در جهان بد است، چه بدی جسمانی و چه بدی اخلاقی، کار اهریمن است.
زردشتیان از جهت اصول عقاید دینی با مسئله ای در مورد علت وجود شر در جهان که بیشتر مذاهب توحیدی باید به آن بپردازند، یعنی این که چرا خدا رنج کشیدن را جایز می شمرد، مواجه نیستند. پاسخ دین زردشتی این است که خدا آن را جایز نمی شمرد. شر واقعیتی است که خدا در حال حاضر اختیار آن را در دست ندارد، اما سرانجام روزی پیروزی از آن اوست. تاریخ صحنه نبرد میان این دو قدرت است. اکنون به مفهوم این تاریخ در اسطوره های آفرینش و مرگ افراد بشر و پایان جهان می پردازیم.
دین زرتشت و اسطوره آفرینش
اورمزد که در اوج یعنی در روشنی بی پایان مستقر است، با اهریمن شریر که در عمیق تاریکی قرار دارد، تماس مستقیمی ندارد، زیرا میان این دو خلأ است. بنابراین، نیروی هر کدام در برابر دیگری محدود است و خلأ هر کدام از آن دو را از جهت مکان محدود می سازد. اورمزد جاودانی است، اما اهریمن چنین نیست، زیرا روزی نابود خواهد شد.
در آغاز هر دو وجود داشتند بی آنکه به نبرد بپردازند. اورمزد با علم مطلق خود از وجود «روح بد»، یعنی اهریمن، آگاه بود، ولی اهریمن که همیشه نادان و احمق است، از هستی اورمزد آگاهی نداشت. به محض اینکه اورمزد و روشنی را دید، طبیعت ویرانگرش او را به حمله و تخریب وادار کرد. اورمزد به او پیشنهاد آشتی داد به شرطی که «آفرینش خوب» را ستایش کند. اما اهریمن که دیگران را مثل خود می پندارد، گمان کرد که پیشنهاد آشتی فقط می تواند از موضع ضعف باشد. از این رو، آن را نپذبرفت و بر آن شد که هرچه را دیده بود، نابود کند.
اورمزد می دانست که اگر قرار شود نبرد تا ابد ادامه یابد، اهریمن به راستی تهدید خود را عملی می سازد. از این رو، پیشنهاد کرد که دورانی برای نبرد معین گردد. اهریمن از روی کندهوشی آن را پذیرفت. بدین گونه سرنگونی نهایی خویش را مسجل ساخت. چنین می نماید که نکته ای که در پس این تفکر نهفته است، این است که اگر «شر» را بگذارند که به آرامی و به تدریج بی مزاحمت به عمل بپردازد، می تواند دست به درهم شکستن و تخریب زند، اما اگر به صحنه نبرد کشیده شود و درگیر جنگ شود و به او فهمانده شود که وجود او از بهر چیست، نمی تواند توفیق یابد.
بنابر سنت زردشتی مقبول همگان (=ارتدکس)، طول تاریخ جهان دوازده هزار سال است. نخستین سه هزار سال دوره آفرینش اصلی است؛ دومین سه هزاره بنا به خواست اورمزد سپری می شود؛ سومین سه هزاره دوران آمیختگی خواست خیر و شر است و در چهارمین دوره اهریمن شکست خواهد خورد.
در آیین زروانی که مهم ترین بدعت در دین زردشتی است، این دوازده هزار سال به صورت کاملا متفاوتی تقسیم شده است. نه هزار سال نخستین دوران فرمانروایی شر است و سه هزار سال انجامین زمان شکست آن است. شاید این صورت اخیر سنت قدیمی تری باشد.
بعد از تعیین دوران نبرد، اورمزد اَهُونَوَر را که دعای مقدس دین زردشتی است، برخواند. با شنیدن این هسته «دین بهی»، اهریمن ناتوانی خود را در شکست دادن نیروهای خیر دریافت و باز به دوزخ فرو افتاد و به مدت سه هزار سال در آن جا بی هوش ماند.
چون اورمزد می دانست که اهریمن طبیعت ویرانگری خود را هرگز عوض نمی کند، به آفریدن مخلوقات پرداخت. از همان جوهر روشنی خویش، صورت روحانی (یا «مینویی») آفریدگان خویش را به وجود آورد
نخست امشاسپندان را آفرید و سپس ایزدان را، و سرانجام به آفرینش جهان پرداخت: نخست آسمان، بعد آب و زمین و گیاه و حیوان و سرانجام انسان را آفرید. همه این آفریدگان کاملا مستقل از اهریمن هستند و به هیچ روی در نیکبختی شان متکی به او نیستند، زیرا اورمزد برعکس اهریمن در صدد چیزی بر نمی آید که نتواند بدان دست یابد. آفریدگان تماما به خدا تعلق دارند. اورمزد هم مادر و هم پدر آفرینش است: گفته می شود که به عنوان مادر، نطفه جهان مینویی در او بسته می شود و به عنوان پدر، آن ها را به صورت مادی (=«گیتی») به دنیا می آورد.
اهریمن به نوبه خود زادگان خویش را از طبیعت بد خود می آفریند، یا بهتر بگوییم، بدآفرینی می کند و موجب پیدایش همه موجودات شریر، مانند گرگ و قورباغه و گردباد و طوفان و جذام و مانند آن ها می شود.
اسطوره آفرینش زردشتی بر پایه تصور باستانی از عالم قرار دارد. اما در این جا اورمزد است که آسمان را می آفریند. آسمان نه تنها پوشش سختی است که جهان را در بر می گیرد، بلکه زندانی نیز هست که اهریمن در آن به دام افتاده است.
هنگامی که اول بار آفریدگان به وجود آمدند، در حالت «مینویی» بودند: درخت بدون پوست و خار بود، و گاو سفید و درخشنده همچون ماه، و گیومرث که نمونه نخستین انسان است، همچون خورشید می درخشید. این حالت مینویی با حمله سخت اهریمن به جهان بر هم خورد.
پس از آن که اهریمن بیهوش به دوزخ افتاد، دیوان کوشیدند تا او را از بیهوشی به در آورند و بدو قول دادند که به آفریدگان حمله کنند و آنان را دچار درد و اندوه کنند، اما هیچ سودی نداشت. آنگاه جَهی بدکار که تجسم همه ناپاکی های زنانه است، سر رسید و قول داد که «مرد راستکار» و «گاو» را دچار چنان رنج های بی شماری کند که زندگی در نظرشان بی ارزش شود. جهی همچنین قصد خود را برای حمله به آب و زمین و گیاه و آتش و در واقع به همه آفریدگان ابراز داشت. بدین گونه اهریمن جانی تازه گرفت و برای سپاسگزاری، این آرزوی جَهی را برآورده ساخت که مردان آرزوی او را کنند.
آنگاه اهریمن به همراهی همه دیوان از جای برخاست تا به جهان حمله کند. آسمان را شکافت و به درون آن آمد و آسمان از او ترسید «همچون بره از گرگ». از آب گذشت و به وسط زمین رسید و به آفریدگان مادی («گیتی») حمله کرد. زمین چنان تار شد که در هنگام ظهر مانند شب تاریک می نمود. آفریدگان سهمناک بر روی زمین رها شدند و پلیدی آن ها چنان همه جا را فرا گرفت که حتی به اندازه نوک سوزنی از زمین از آلودگی بر کنار نماند. گیاه زهرآلود شد و پژمرد.
اهریمن به گاو و گیومرث روی آورد و آن دو را به «آز و نیاز و درد و گرسنگی و بیماری و عیب و کاهلی» دچار کرد. پبش از آنکه اهریمن به سوی گاو بیاید، اورمزد بدو بنگ داد تا رنج مرگ را بر او آسان کند، اما سرانجام شیر او خشکید و مرد.
آنگاه نیروی هزار دیو مرگ آفرین بر «انسان» که متحد اصلی خدا و دشمن بزرگ شر است روی آورد، اما حتی اینان نیز نتوانستند پیش از آن که اجل او فرا رسد او را بکشند، زیرا فرمانروایی «انسان» سی سال تعیین شده بود. همه چیزها خراب شد، دود و تاریکی با آتش درآمیخت و آفریدگان مقدس تغییر شکل دادند.
به مدت نود روز موجودات «مینویی» با دیوان در جهان مادی به نبرد پرداختند؛ هماورد هرکدام از فرشتگان بزرگ سردیوی بود و هر چیز خوبی مورد حمله همتای خود قرار گرفت: «دورغ» در برابر «راستی»، «افسون جادوگری» در برابر «کلام مقدس»، «افراط» و «تفریط» در برابر «اعتدال»، «کاهلی» در برابر «کوشایی»، «تاریکی» در برابر «روشنی»، «نابخشایندگی» در برابر «بخشایش». بر هرچه در همه جهان مادی و در سپهر بود حمله شد و سرانجام «انسان» نیز کشته شد.
این زمان چنین می نمود که حمله اهریمن کاملا موفقیت آمیز بوده و آفریدگان خوب تماما نابود گشته اند، و چنین می نمود که حرکت نامنظم که دستاورد شر است بر نظم و آرامش پیروز شده و کار اورمزد به ظاهر ناموفق بوده است.
با این همه، به رغم همه این ظواهر، کار «خیر» به پایان نرسیده بود، زیرا زحمت شر تازه شروع شده بود. اهریمن پس از این پیروزی نمایان در پی آن برآمد که به جایگاه طبیعی خود که تاریکی است، بازگردد، اما دریافت که هم «مینوی آسمان» که همچون مرد جنگجویی زره بر تن داشت، و هم «فرَوَشی» های (فرَوَهر های) مردمان راه را بر او بسته اند.
«فرَوَشی» ها گروه معروفی در اساطیر ایرانی هستند. همانگونه که هر یک از آفریدگان مادی یک اصل «مینویی» دارد، انسان نیز یک «خود» آسمانی دارد که «فرَوَشی» اوست. هر بدیی که آدمی در روی زمین بکند، «خود» آسمانی و حقیقی او تأثیرناپذیر باقی می ماند، و فقط وجود زمینی انسان است که به سبب گناهانش در دوزخ رنج می برد (گرچه در متنی آمده است که حتی «فروشی» ها هم ممکن است به دوزخ روند).
گروه «فروشی» های مقدس به میل خود داوطلب شدند که اورمزد را در نبرد یاری کنند، و همچون «سواران دلاور نیزه به دست» به صف ایستاده اند و اهریمن را از فرار از زندانی که خود به زور در آن وارد شده است، باز می دارند.
اهریمن که بدین گونه در جهان دشمن زندانی شده بود، پی برد که زندگی آغاز به شکوفایی کرده است. تیشتَر باران ایجاد کرد؛ آب ها آفریدگان بد را شستند و به درون سوراخ خای زمین بردند و زمین بارور شد. ولی ماجرا به پایان نرسیده بود، زیرا در پس این پیروزی ظاهری، تخم شکست اهریمن کاشته شد. چون «گاو» درگذشت پنجاه و پنج نوع غله و دوازده نوع گیاه دارویی از اندام های او روییدند و نطفه او به ماه رسید و در آن جا پالوده شد و انواع مختلف حیوانات از آن به وجود آمدند. به همین گونه، چون «انسان» درگذشت، نطفه او بر زمین فرو رفت. از تن او که از فلز بود، انواع مختلف فلزات به زمین رسید و از نطفه او مَشیَه و مَشیانه (مشی و مشیانه) که نخستین زوج بشر بودند، از زمین روییدند.
همانگونه که آسمان و آب (تیشتر) و «گاو» و «انسان» با اهریمن به نبرد پرداختند، گیاه و زمین و آتش و اعضای دیگر آفرینش نیز با وی به ستیز برخاستند. زندگی پیروز شد و مرگ که کار اهریمن است شکست خورد، زیرا از مرگ زندگی حاصل شد و نعمت های زندگی فراوان تر از قبل گشت. از گاو واحدی انواع گوناگون حیوانات به وجود آمدند و از «انسان»، پدر و مادر نسل بشر پیدا شدند.
هرگز از زمان آفرینش تا «بازسازی جهان» به صورت خالص، زمین از انسان تهی نبوده است و نخواهد بود، و اهریمن که عاری از خوبی است، این کامروایی رادر نمی یابد.
گرچه اهریمن می تواند افراد بشر را بکشد، اما به طور کلی شمار آدمیان پیوسته رو به افزایش است که نه تنها حمله های او را به شکست مبدل می سازند، بلکه حتی آن حمله ها را متوجه خود او می کنند.
نخستین پدر مادر بشر در دین زرتشت
نخستین زوج بشر از نطفه گیومرث که در زمین ریخته بود، بیرون آمدند.
نخست به شکل گیاهی پیوسته به هم روییدند به طوری که تشخیص این که کدام مرد است و کدام زن ممکن نبود. این دو با هم درختی را تشکیل می دادند که حاصل آن ده نژاد بشر بود. سرانجام وقتی به صورت انسان درآمدند، اورمزد مسئولیت هایشان را به آنان آموخت:
شما تخمه بشر هستید، شما نیای جهان هستید، به شما بهترین اخلاص را بخشیده ام، نیک بیندیشید، نیک بگویید و کار نیک کنید و دیوان را مستایید.
اما شر در آن نزدیکی در کمین نشسته بود تا آنان را از راه راست منحرف کند. اهریمن بر اندیشه آنان تاخت و نخستین دروغ را بر زبان آوردند-گفتند که اهریمن آفریدگار است. بدین گونه، انتساب اصل جهان به شر، نخستین گناه بشر بود، و از نظر زردشتیان این بدترین گناه است.
از این لحظه به بعد سرگردانی نخستین زوج در زندگیی که خدا برای آنان در نظر گرفته بود، آغاز گشت و در زندگی دچار سردرگمی شدند. قربانیی کردند که ایزدان را خوش نیامد و به نوشیدن شیر پرداختند. گرچه چاه کندند، آهن گداختند، افزار های چوبی ساختند و در کار - که در دین زردشتی فضیلت به شمار می رود - با هم سهیم شدند، اما حاصل آن آرامش و پیشرفت و هماهنگی که باید ویژگی جهان باشد، نبود بلکه نتیجه آن خشونت و شرارت بود.
دیوان اندیشه نخستین زوج بشر را با این اغوا که پرستش آنان بر پرستش خدا ترجیح دارد، تباه ساختند و به مدت پنجاه سال میل به هم آغوشی را از آنان ربودند که از نظر اخلاقی موجب تباهی آنان شد.
در این اسطوره بعضی تعلیمات مشخصه زردشتی را می توان دید: دورنمایی از جهان و از کار و از تولید مثل.
تجرد در دین زردشتی به هیچ روی تقوی به شمار نمی رود؛ در حقیقت درست عکس آن است، زیرا تجرد «آفرینش خوب» اورمزد را از افزایش باز می دارد و در نتیجه، موجب غفلت از یکی از وظائف اساسی دینی که بر هر مرد و زن فریضه است، می گردد. وقتی هم نخستین زوج فرزندانی پیدا کردند، آن ها را خوردند تا این که اورمزد شیرینی فرزند را برگرفت. آنگاه، سرانجام، مَشیَه و مَشیانه وظیفه خویش را با به دنیا آوردن همه نژادهای بشر به انجام رسانیدند.
اسطوره ها در دین زرتشت
خدا و انسان در دین زرتشت
جهان شش هزار سال قبل از حمله اهریمن وجود داشت. به مدت سه هزار سال در حالت مینویی محض بود و به مدت سه هزار سال شکل مادی داشت، با این همه، به «مینو» پیوسته بود. جهان را اورمزد آفریده است تا با بدی نبرد کند.
حمله اهریمن به جهان همه بدی های اخلاقی و جسمانی را در آن ایجاد کرد. از حمله او، بر جهان و گیاهان و جانوران و انسان و حتی کل عالم ضربه وارد شد، اما اهریمن هر چه بکوشد، نمی تواند بر اصل زندگی فائق آید. چون نخستین انسان درگذشت، نطفه خود را بیرون ریخت که از آن نخستین زوج بشر به وجود آمدند. اگر چه این نخستین زوج نیز به نوبه خود دچار انواع حمله های سخت و اغواها شدند، اما نسل بشر رو به افزایش گذاشت.
عقیده اساسی این است که تاریخ جهان تاریخ جدال میان خیر و شر است. در این نبرد انسان فطرتا یاور خداست. وی نه برای بازی آفریده شده است، همانند بعضی از سنت های هندی، و نه موجودی است که تجلی گاه شکوه خدا باشد.
خدا به انسان نیاز دارد، همانطور که انسان به خدا. جهانی که انسان در آن زندگی می کند، گرچه از حمله های شر آلوده گشته است، اما اساسا خوب است، زیرا خدا پدر و مادر آن است. انکار این موضوع یکی از گناهان اساسی دین زردشتی است.
برخلاف مذاهب هلنی، زردشتیان با بی لطفی ماده را با روح مقایسه نمی کردند؛ آنان معتقد بودند که برای رسیدن به هستی آرمانی باید آن دو با هم در هماهنگی کامل باشند، و این همان هستی است که تاریخ به سوی آن در حرکت است و در پایان جهان، یا بهتر بگوییم در هنگام «بازسازی جهان»، تحقق یابد.
اسطوره های پایان جهان در دین زرتشت
تعلیمات دین زردشتی در مورد پایان کار جهان شامل دو بخش است: پایان زندگی فرد با فرا رسیدن مرگ و «پایان» جهان. این دو مطلب را به نوبت مد نظر قرار می دهیم.
اعتقاد به زندگی پس از مرگ در زمان نسبتا متأخری بخشی از اصول عقاید دینی یهودیان را تشکیل می دهد، اما این اعتقاد از قدیم ترین زمان ها بخش عمده ای از تفکرات ایرانی بوده است.
جاودانگی تنها به معنی نوید پاداش اخروی نیست، بلکه در حقیقت جایگاه حقیقی انسان است، زیرا آن چه به ظاهر انسان را نابود می کند، یعنی مرگ، سلاح اهریمن است. انسان برای زیستن ساخته شده است و نه برای مرگ. اگر فرضاً مرگ سخن آخر باشد، در این صورت اهریمن پیروزمند نهایی است و نه خدا.
دین زرتشت و زندگی پس از مرگ
پس از مرگ روان به مدت سه شب پیرامون تن می گردد. نخستین شب به سخنان خود در زندگی گذشته اش می اندیشد، شب دوم به اندیشه هایش و شب سوم به کردارهایش. این سه شب زمان تأسف روان است بر تن، تأسف مرگ تن، و نیز زمانی است که روان و تن آرزوی دوباره یکی شدن را دارند.
در این مدت دیوان آماده در کمین اند و پیوسته مشتاق تا روان را دچار آزار و عذاب کنند بی توجه به اینکه آنچه می کنند به جاست یا نه. از این رو، روان به پشتیبانی سروش عادل نیاز دارد و این حمایت از راه تقدیم هدایا و نیایش های خویشاوندان شخص درگذشته به دسا می آید. این سه شب همچنین دوران نگرانی و دل گرمی روان است. نگرانی از افکار بد خود در زمان زندگی و دل گرمی از فکر کارهای نیکش.
سه شب پس از مرگ، در سپیده دم (روز چهارم) هر روانی می رود تا دوباره اعمالش داوری شود. در طول زندگانی هر فردی مجموعه ای از صواب ها و یا خطاهای او در «خانه سرود» انبار می شود. این صواب ها و خطا ها را در ترازویی در برابر چشمان داوران که عبارتند از مهر و سروش و رَشن می سنجد. گرایشی به هیچ سو نیست، نه به سوی توانگران و نه به سوی درویشان، نه به سوی ناتوان و نه به سوی زورمندان. درباره هر انسانی کاملا بر اساس زندگی خاص خود او داوری می کنند.
اگر اندیشه ها و گفتارها و کردار های نیک بر بد افزون باشد، روان به بهشت می رود؛ و اگر بدی بر نیکی فزونی یابد، روان را به دوزخ می فرستند، اما اگر هر دو کاملا برابر باشند، روان به هَمِیستگان که جایی میانی است، می رود. زردشتیان نمی توانند این تفکر مسحیت را بپذیرند که زندگی و مرگ و قربانی یک فرد بتواند کفاره گناهان دیگران باشد. نتیجه چنین قضاوتی نمی تواند حتی شایسته عدالت بشری باشد، چه رسد به خدا.
هنگامی که روان از محل قضاوت بیرون می رود، راهنمایی به پیشوازش می آید. نسیم خوشبو و دوشیزه ای که زیباتر از او هرگز کسی ندیده است، از راستکاران استقبال می کنند. روان که مبهوت زیبایی آن دوشیزه است می پرسد که او کیست و از کجا آمده است. وی پاسخ می دهد که:«من همان «وجدان» توام». او مظهر اندیشه ها و گفتار ها و کردارهای آن روان است. از سوی دیگر، بوی بد ناخوشایند و عجوزه برهنه پیری که بسیار نفرت انگیز است و پر از عیب به پیشواز روان بدکار می آیند. این زن مظهر اندیشه ها و گفتارها و کردارهای اوست.
آنگاه روان به سوی پل چینوَت روانه می شود. این پل دو رو دارد بدین گونه: برای راستکاران عریض و آسان گذر است، اما برای بدکاران تغییر شکل می دهد و به صورت تیغه تیزی همانند تیغ شمشیر نمایان می شود، به طوری که روان در نیمه راه به قعر دوزخ فرو می افتد.
هنگامی که روان راستکار از پل می گذرد ایزدان مینویی را می بیند. «آتش» پیروزمند تاریکی را دور می کند، و روان که معناً پاک گردیده است به بهشت راهنمایی می شود. روان بدکار دچار عذاب های بزرگی می گردد و همچون گرگی که در دام افتاده باشد، مویه و زاری می کند، اما کمکی بدو نمی رسد. اعمال بد روان که به صورت حیوان درنده هراس انگیزی درآمده و او را به پیش می راند، وادارش می سازد که بر خلاف میل خود از پل بگذرد. پس از برداشتن سه گام که عبارتند از «اندیشه بد»، «گفتار بد» و «کردار بد»، با سر به دوزخ فرو می افتد و دچار انواع عذاب ها می شود.
گفته شده که هم بدکاران و هم راستکاران با مانعی رو به رو می شوند، و آن رودخانه ای است که از اشک های سوگواران درست شده است. زاری و گریه بیش از اندازه رودخانه را به طغیان می آورد و عبور از پل را برای روان دشوارتر می کند. زردشتیان زاری و مویه بیش از اندازه را گناه می شمرند، زیرا آن کار به سلامتی سوگواری کننده آسیب می رساند و به حال شخص درگذشته نیز فایده ای ندارد. آنچه بسیار مفیدتر است، اجرای مناسک صحیح است، زیرا این مناسک می توانند موجب آسایش فراوانی برای روان شوند.
زندگی آن جهانی در دین زرتشت
اکنون به سرنوشت روان پس از آنکه از پل چینوت گذشت یا از آن فرو افتاد، می پردازیم. اما پیش از آن که تصورات زردشتیان از بهشت و دوزخ توصیف گردد، لازم است سخنی درباره تصویر کلی زندگی آن جهانی گفته شود. وقتی که روان به محل پاداش یا محل مکافات می رسد، به جایگاه ابدی وارد نشده است.
اندیشه وجود مجازات ابدی در دوزخ از نظر اخلاقی مغایر با افکار زردشتیان است که اعتقاد دارند که تنها هدف از هر مجازات عادلانه ای بازسازی یا اصلاح است. پدر و مادری که فرزند خود را فقط محض مجازات تنبیه کنند، از ستمکاران به شمار می آیند. پس چگونه می توان چنین کاری را به خدا نسبت داد؟ رنج جاودانه در دوزخ نمی توانند اصلاح کننده باشد. بنابراین، خدای خوب نمی تواند آن را جائز بشمارد. بدین ترتیب، دوزخ زردشتی جایگاه موقتی است که در آن مجازات، هرچند سخت، اقدامی برای اصلاح است که با گناه تناسب دارد، به طوری که سرانجام وقتی خیر پیروز شود، همه مردم، هم از بهشت و هم از دوزخ، برانگیخته می شوند و همه آفریدگان با مبدأ خود که خدای کاملا خوب است، یکی می گردند.
بهشت در دین زرتشت
توصیف بهشت در نوشته های ویراف مقدس آمده است. گفته شده که او را در عالم شهود به بهشت و دوزخ برده اند تا سرنوشتی را که معتقدان در پیش دارند، برای آنان شرح دهد. ویراف را سروش و موجودات آسمانی دیگر از پل چینوت عبور دادند و در آن سوی پل فرَوَشی های آسمانی به دیدار او آمدند و او را به هَمِیستگان بردند که جایگاه کسانی است که اعمال نیک و بدشان برابر است. مجازات آنان فقط گرما و سرماست. ویراف از آن جا به طبقات گوناگون بهشت رفت.
نخست ویراف به طبقه ستارگان («ستاره پایه») رسید که «در آن جا از اندیشه نیک پذیرایی می شود». در آن جا روان ها که فروغ شان مانند ستارگان است، درخشان و پرشکوه بر تخت نشسته اند. در طبقه بعدی، یعنی طبقه ماه («ماه پایه»)، روان هایی هستند که از «گفتار نیک پذیرایی می کنند».
دوزخ در دین زرتشت
ویراف را پس از بازگشت به پل، به دوزخ بردند تا سرنوشت بدکاران را ببیند. آنان در سه شب نخستین پس از مرگ به اندازه ای که کسی در تمامی زندگی در جهان آزار ببیند، دچار رنج و عذاب می شوند.
عجوزه ی پیری که تجسمی از «وجدان» فرد بدکار است، ویراف را رهبری کرد و او از میان جای «اندیشه ی بد»، «گفتار بد» و «کردار بد» گذشت و به دوزخ داخل شد. در آنجا با سرما و گرمای شدیدی رو به رو گشت. تاریکی چنان غلیظ بود که می شد آن را با دست گرفت و تعفن چنان شدید بود که می شد آن را با کارد برید. او «دهان آزمند دوزخ را که مانند ترسناک ترین چاه بود» دید.
مردمان در دوزخ چنان تنگاتنگ در هم انباشته شده اند که زندگی قابل تحمل نیست، با این همه دوزخیان گمان می کنند که تنها هستند، و زمان چنان به کندی می گذرد که پس از گذشت سه روز می پندارند که دوران نه هزار ساله ی جهان گذشته است. همه جا پر از آفریدگان نابکار است که از نظر ظاهر به بلندی کوه ها هستند و روان های بدکاران را می درند و می ربایند. این بخت برگشتگان بیچاره از فراوانی بارش برف و گرمای آتش تند سوزان و از تعفن مشمئزکننده و سنگ و خاکستر در عذابند.
هر روانی متناسب با اعمال بد خود مکافات سختی می بیند:
زنی را که مرتکب زنا شده بود با پستان در دوزخ آویزان کرده و آفریدگان موذی همه ی بدن او را فراگرفته بودند.
مردی را که در کسب و کار کم فروشی کرده بود، وادار می کردند تا دائما خاک و خاکستر را در ترازو وزن کند و بخورد.
فرمانروای بی رحمی را معلق در فضا نگاه داشته بودند و پنجاه دیو دائما او را از پس و پیش با مارهای جهنده شلاق می زدند.
مرد بسیار ثروتمند خودخواهی را بر روی میله ی دندانه داری خوابانیده بودند و هزار دیو با خشونت بسیار او را لگدکوب می کردند.
تنبیه های هر فردی بنابر اعمال نیکی که انجام داده است، تعدیل می شود. مثلا مردی را که زنا کرده بود در پاتیل جوشانی نشانده بودند، اما چون او جانوران موذی بسیاری را با پای خود کشته بود، پاهایش از پاتیل بیرون بود و مانند قسمت های دیگر بدنش آزار نمی دید.
این متن ها نه تنها از جهت عرضه تصویر کلی بهشت و دوزخ به عنوان جایگاه عقوبت سخت و در عین حال اصلاح کننده، جالب توجه اند، بلکه از نظر عرضه جزئیاتی درباره آنچه زردشتیان گناه دینی به شمار می آوردند نیز درخور توجه هستند، مانند کم فروشی، حکومت غیر عادلانه فرمانروایان، زنی که دست به سقط جنین می زند، هم جنس بازی، خست و نظائر آنها.
هم بهشت و هم دوزخ با کلمات مربوط به ماده توصیف شده اند. بهشت در بالای زمین است و دوزخ در زیر زمین. خوشی ها و رنج ها نیز با کلمات مربوط به جسم توصیف شده اند. با این همه، در این متون تأکید شده است که این خوشی ها و رنجها از آنچه در جهان می بیند افزون تر است، و چون در نظر بگیریم که تأکید می شود که این رنجها و خوشی ها را «روان» می بیند، می توانیم حدس بزنیم که گمان می شد در این دوره ی پس از مرگ، روان رنج ها و خوشی ها را به صورت روحانی می بیند، گرچه زبانی برای بیان آن وجود ندارد.
نکته ی دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد، اندیشه ی عروج روان از طبقات مختلف آسمان است. عموماً چنین می پندارند که این اندیشه نشانه ای از یک تصور بسیار قدیمی است که به صورت های مختلف در سنت های گوناگون ظاهر می شود. از باب نمونه، ممکن است این عروج روان در نقوش برجسته ی کوما گنه تصویر شده باشد. این نقوش برجسته شاه را نشان می دهند که با خدایان گوناگون دست می دهد. همین تصور در آیین گنوسی و شاید در مهر پرستی که شخص تازه تشرف یافته از تعدادی پله های «نردبان» معنوی بالا می رود، نیز وجود دارد.
داوری جهانی در دین زرتشت
زردشتیان بر این باورند که تاریخ جهان دوازده هزار سال به طول می کشد. آخرین دوره که در آن بدی شکست می خورد، دوره ای است که با تولّد زردشت آغاز می شود، بنابراین، به عقیده ی زردشتیان ما در دوره ی انجامین تاریخ جهان زندگی می کنیم.
آخرین دوره ی تاریخ، خود به چهار دوره کوتاه تر تقسیم می شود و نماد هر کدام از آنها یکی از فلزات است: زر نماد دوره ای است که در آن «دین بهی» به زردشت الهام شد، سیم نماد دوره ای است که شاه حامی او دین را پذیرفت، روی نماد دوران ساسانی و آهن نماد دوره کنونی است که دین رو به تنزل است. گرچه در این دوران است که بدی مغلوب می شود، اما این نبرد داستان واحدی از موفقیت طولانی «خیر» نیست، بلکه مجموعه ای از زیروبم هایی است که در طی آن ها نخست نیکی و آنگاه بدی ظاهراً موفق می شود.
در طی دوران سه هزار ساله پایانی، زردشتیان منتظر آمدن سه منجی هستند که هر کدام هر هزار سال یک بار ظهور می کند. انتظار نخستین منجی را هزار سال پس از زردشت می کشیدند. از آنجا که عموماً بر آنند که زردشت در حدود ۶۰۰ ق. م می زیسته است، بایستی دو منجی نخستین تاکنون ظهور کرده باشند. بعداً خواهیم دید که چگونه زردشتیان راه حلی برای این مسئله یافته اند. آنان معتقدند که دوران آهن که دوران تنزل دین پیش از ظهور نخستین منجی است، هنوز ادامه دارد.
منجی، دوران آهن و دین زرتشت
نشانه ی این دوران چیزی است که سنت یهودی - مسیحی آن را «علائم آخرت» (علائم الظهور)، می نامد یعنی تجلیات ترس و قدرت شر.
دیوان خشم تبار «ژولیده مو» به ایران می تازند که حاصل آن نابودی کامل زندگی منظم این سرزمین است. زندگی خانوادگی و اجتماعی پریشان می شود و بزرگداشت راستی و عشق و «دین بهی» کاهش می یابد. آشفتگی کیهانی نیز به وجود می آید: خورشید و ماه نور خود را به کمال نمی افشانند، تاریکی و تیرگی، زمین لرزه و خشکسالی و قحطی در زمین به وجود می آید. در زمین جنگها در می گیرد، و زندگی چنان ترسناک به نظر می آید که زردشت که میگویند همه این ها را در عالم شهود بدو نموده اند، نیایش می کند که کاش در چنین دورانی از زندگی به سر نبرد. این حمله ی شر قرینه یورش او در آغاز تاریخ جهان است.
در آن زمان اهریمن خورشید را آزرد، زمین را به لرزه در آورد به گونه ای که کوه ها پیدا شدند، و نظم را دچار بی نظمی کرد. به همین گونه، در پایان جهان نور خورشید تغییر می یابد، زمین لرزه ها به وقوع می پیوندد و زندگی خانوادگی و اجتماعی و دینی دچار هرج و مرج می شود.
سرانجام بارش ستارگان در آسمان پیدا می شود که نشانه تولد شاهزاده پارسایی است که بر لشکر شر پیروز می گردد و سرزمین های ایرانی و تخت «دین بهی» را، پیش از تولد نخستین منجی، به صورت پیشین خود در می آورد.
نخستین منجی در دین زرتشت
اوشیدر منجی («گسترش دهنده ی راستکاری») گرچه از دوشیزه با کره ای زاده می شود، اما فرزند پیامبر بزرگ زردشت نیز هست. در اسطوره آمده است که نطفه زردشت در دریاچه ای نگهداری می شود و نزدیک به فرا رسیدن هزاره این نطفه دختر باکره پانزده ساله ای را که در آن دریاچه به آب تنی می پردازد بارور می کند و نطفه منجی در رحم او بسته می شود.
وقتی این منجی به سی سالگی می رسد، خورشید ده روز یکسره در میان آسمان در هنگام ظهر، یعنی «رَپیثوین»، در همان جایی که پیش از نخستین حمله اهریمن قرار داشت، می ایستد. منجی با فرشتگان بزرگ هم سخنی می کند و الهام دینی را که نخستین بار زردشت آورده بود، باز می آورد. با آمدن او وضعی همانند وضع بهشت به جهان باز می گردد. به مدت سه سال مردمان با هماهنگی بیشتر و به دور از آفریدگان به زندگی می کنند و بخشی از آفریدگان اهریمن یعنی نوع گرگ نابود می شود. بدین گونه ظهور نخستین منجی پیش آزمونی است برای فرا رسیدن کمال، یعنی تلفیق نظم اولیه با «دین بهی» که زردشت آن را آورده بود. با این همه، «باز سازی جهان» کامل نیست. بدی هنوز هست و بار دیگر اظهار وجود خواهد کرد.
متن ها درباره چگونگی بروز بدی که در پایان هزاره رخ خواهد داد، همداستان نیستند. در بعضی از متون آمده است که دشمنان ایران باز خواهند گشت و «دین بهی» و دولت را پایمال خواهند کرد، اما چنین می نماید که این مطلب، تاریخی کردن اعتقادی اساطیری است که در متن های دیگر آمده است.
در این متون گفته شده که شر به صورت زمستان هراس انگیزی که با جادوگری دیو مَلکوس به وجود می آید، ظاهر می گردد. برف و تگرگ بخش اعظم نوع بشر را از میان خواهد برد. با این همه، پیش از رسیدن دومین منجی، خیر دوباره پیروز خواهد شد، زیرا مردمان از وَری (قلعه ای) که جمشید ساخته است، (نک به ص ۵۶) بیرون خواهند آمد و زمین از آنان پر خواهد شد. در این زمین که دوباره پر جمعیت شده، بیماری دیگر کشنده نخواهد بود و مرگ فقط بر اثر پیری یا قتل اتفاق خواهد افتاد. بدین گونه، بزرگ ترین سلاح اهریمن که مرگ است، کم کم نیروی خود را تا پیش از تولد دومین منجی، از دست خواهد داد.
دومین منجی در دین زرتشت
اوشیدرماه، دومین منجی، مانند سلف خود از دوشیزه با کره ای زاده می شود. وی از نطفه زردشت که در دریاچه ای نگاهداری می شود، آبستن می گردد.
در حالی که خورشید در هنگام ظهور اوشیدر ده روز بی حرکت مانده بود، در این زمان بیست روز در میان آسمان در هنگام ظهر خواهد ایستاد و آفریدگان به جای سه سال، شش سال در کامیابی خواهند بود. در طی هزاره اوشیدر گرگ ها از روی زمین رخت بر می بندند و در این هنگام اعضای بیشتری از آفریدگان شر، از قبیل مارها، ناپدید خواهند شد. جهان به سوی وضع بهشتی بنیادین باز هم نزدیک تر خواهد شد. آدمی دیگر نیازی به خوردن گوشت نخواهد داشت و گیاهخوار خواهد شد و فقط آب خواهد نوشید.
با وجود این نیروی رو به افزایش «آفرینش خیر» و اخراج تدریجی شر، هنوز تا به پایان آمدن نیروهای تاریکی زمانی دراز مانده است. شر دوباره به صورت ضحاک، یعنی همان غولی که فریدون او را در غاری در کوه دماوند زندانی کرده است (نک به ص ۸۲)، اظهار وجود خواهد کرد. وی از زندان خواهد گریخت و با تاخت و تاز در جهان به ارتکاب گناه دست خواهد زد و یک سوم نوع بشر و حیوان را خواهد بلعید. به عناصر خوب یعنی به آتش و آب و گیاه آزار خواهد رساند. اما گرشاسب، یکی دیگر از قهرمانان باستانی، برانگیخته خواهد شد و سرانجام جهان را از این موجود شریر رهایی خواهد بخشید.
هزاره ی هر کدام از این منجیان الگوی روشنی را دنبال می کند: پیش از تولد این منجی نیکی اوج خواهد گرفت. ظهور معجزه آمیز او آفرینش را به وضع بهشتی نزدیک تر خواهد کرد و نیروهای شرکاستی خواهند گرفت. با وجود این، شر در هر موقعیتی حمله ای را آغاز خواهد کرد که تهدیدی برای نابودی نوع بشر خواهد بود تا این که سرانجام به دست یکی از قهرمانان اولیه مغلوب شود.
دین زرتشت و آخرین منجی
نطفه سَوشیَنت (سوشیانس)، آخرین منجی، نیز همانند دو منجی دیگر در رحم دختر باکره ای بسته می شود، اما با آمدن او پیروزی کامل و نهایی خیر نیز فرا خواهد رسید. بیماری و مرگ و شکنجه و آزار همه مغلوب خواهند شد، گیاهان دائما شکوفا خواهند بود و آدمی فقط غذاهای معنوی خواهد خورد. جهان در آن زمان کاملا و برای آخرین بار بازسازی خواهد شد.
سوشیانس مردگان را در همان جایی که در گذشته اند، برخواهد انگیخت. آنگاه همه مردمان به سوی داوری واپسین پیش خواهند رفت و در این داوری هر کسی اعمال نیک و بد خود را خواهد دید. نیکوکاران چنان در میان بدکاران مشخص خواهند بود که بره های سپید در میان بره های سیاه. پس از این داوری، بدکاران به مدت سه شبانه روز به دوزخ باز خواهند گشت و نیکوکاران به بهشت تا مکافات و پاداش درخور خود را ببینند.
در حالی که داوری بر سر پل (چینوَت) با پاداش و مجازاتی که به دنبال دارد، فقط خاص روان است، داوری واپسین که پس از رستاخیز است با همه وجود آدمی سر و کار دارد، هم با تن و هم با روان، تا سرانجام انسان آفریدگار را با همه وجود خود در هماهنگی کامل روح و ماده نیایش کند. اما نخست همه مردم باید از میان رودخانه ای از فلز گداخته بگذرند. این رودخانه که پیش از این، زمین را به شکل اولیه آن، یعنی به صورت دشت، هموار کرده است، در این زمان همه مردمان را نیز می شوید و می برد، تا آنان نیز در پاکی یکسان شوند.
هدیه جاودانگی هنگامی اعطا خواهد شد که سوشیانس در نقش موبد، قربانی نهایی را با آخرین حیوانی که برای خدمت به بشر کشته می شود، انجام دهد. این همان قربانی گاو است که قبلاً نقش او را در تاریخ اولیه ذکر کرده ایم. از پیه آن گاو و «هوم سفید» اساطیری که در «دریای کیهانی» قرار دارد، اکسیر جاودانگی تهیه خواهد شد.
پس از این، در متن ها شرح شکست انجامین شر آمده است، گرچه ممکن است در اصل، در دین زردشتی ترتیب تاریخی حوادث چنین نبوده باشد. هر یکی از موجودات ایزدی بر هماورد دیوی خود مستولی خواهد شد و او را نابود خواهد کرد تا سرانجام اهریمن و آز که باز مانده اند، به دوزخ بگریزند. فلز گداخته که سطح زمین را هموار کرده و آدمیان را فرا گرفته است، به دوزخ فرو خواهد ریخت، و تعفن و پلیدی را که مشخصه این جایگاه است در خود فرو خواهد برد، به طوری که کل شر اگر هم از میان نرود، عقیم خواهد شد.
متأسفانه درباره سرنوشت قطعی اهریمن در متون به وضوح سخن نرفته است. سوراخی که اهریمن از آن جا به جهان رخنه کرده بود، محکم بسته خواهد شد. با هموار شدن زمین و با تحقق اتحاد آرمانی تن و روان در انسان، بار دیگر همه ی آفرینش تلفیق کاملی از روح و ماده خواهد بود، همانگونه که اراده خدا بوده است.
خطاست اگر این رویداد را پایان جهان بنامیم، زیرا در دین زردشتی چنین نیست. اگر چنین باشد پایان جهان به معنی پیروزی اهریمن خواهد بود. بهتر است که آن را «بازسازی جهان» بخوانیم، همانگونه که خود زردشتیان آن را می نامند. جهان دوباره به وضع کاملی که پیش از حمله اهریمن از آن برخوردار بود، «بازسازی» می شود. اما این حوادث حتی معنایی والاتر از این هم دارد. امور درست به حالت پیشین خود باز نمی گردند، زیرا در این زمان اهریمن دیگر وجود ندارد، و اورمزد نه تنها به عنوان خیر مطلق و دانای مطلق، بلکه در این زمان به عنوان قادر مطلق نیز فرمانروایی می کند.
منبع: شناخت اساطیر ایران-جان هینلز- ترجمه:ژاله آموزگار، احمد فضلی
ایران باستان و جایگاه زن در نظام اجتماعی آن موضوع بحث ها و جدل های فراوان بوده است هم در بین اندیشمندان و محققان و هم در میان مردم عادی بوده است که گاه با افسانه پردازی و اسطوره سازی نیز همراه بوده است
ایران باستان و جایگاه زن در نظام اجتماعی آن موضوع بحث ها و جدل های فراوان بوده است هم در بین اندیشمندان و محققان و هم در میان مردم عادی بوده است که گاه با افسانه پردازی و اسطوره سازی نیز همراه بوده است.
زن در ایران باستان
ایران باستان زن و مرد از هر حیث با هم برابر بودند و تبعیض و نابرابری در میان نبود. حقوق زنان در همه جوامع و دوران ها همواره به مقتضیات زمان، ویژگی های فرهنگی جامعه و نوع مناسبات اجتماعی آن عصر بستگی داشته است. برای زنان در ایران باستان در هر موردی حقوقی وضع شده بود، در مورد ازدواج، طلاق، مالکیت، خانه داری، بچه داری و هر چیز کوچک و بزرگ دیگر.
انسان ها همواره در طول تاریخ در پی نمونه ای تکامل یافته تر از خود در همه زمینه ها بودند تا راه زندگی خود را بر روال همان نمونه هموار کنند، این نمونه گاه به صورت اسطوره ای در اعتقادات و باورهای یک قوم جایگاهی خاص یافته بود که این حقیقت شناسه های فرهنگی یک ملت را نشان می دهد و گاه این اسطوره ها چنان در دل یک ملت راه یافته اند که به مرور به صورت خدایانی بزرگ درآمده و مورد ستایش و عبادت قرار گرفته اند. زن یکی از همین اسطوره هاست که به مرحله الهه بودن و خدایی رسیده و در ایران باستان اهمیت به سزایی یافته است.
در دورانی که شاید بیش از ده هزار سال قبل از میلاد باشد، تغییراتی در وضع اقلیمی ایران به وجود آمد و انسان غار نشین اندک اندک برای خود خانه ساخت. در این دوران خانواده مرکز قدرت قبیله بود و چون زن هم در خانه و هم در بیرون با مرد در کار تولید و رفع حوایج زندگی معاضدت و همکاری داشت، و از طرفی تولید مثل و بچه زاییدن و استمرار نسل به طور فطری و طبیعی بر عهده او بود لذا ارزش و اهمیت زن نسبت به مرد فزونی یافت و تعادل قدرت را به سود زن متمایل ساخت.
در حقیقت نگهداری از آتش، نگهبانی خانه، تهیه و پخت غذا، ساختن ظروف سفالی، نگهداری فرزندان باعث اولویت زن نسبت به مرد شد و اداره کارهای قبیله به دست او افتاد. در عین حال سلسله نسب خانواده به نام زن خوانده می شد، این نحوه اولویت و توفق زن بر مرد به صورت عصر مادر شاهی در فلات ایران شروع شد؛ و همین روند که یکی از خصایص ساکنان ایران بود بعدها در آداب آریاهای فاتح وارد شد.
توجه به این مطلب به وضوح می توان به نقش زن پی برده و دریافت که چرا تا این حد موضوع حقوق زن مهم بوده و هست.
ایرانیان در هزاره نخست میلادی «ایزد بانو آناهیتا» را می پرستیدند و او را الهه آب ها و الهه ی حاصلخیزی و باروری می شمردند. آناهیتا در آیین مزدایی، یکی از پایگاه های والای اجتماعی – آیینی را کسب کرده بود و در کنار مهر پرستیده می شد. بازمانده ی پرستش این بغ بانوی ایرانی را در معبد استخر پارس و در معبد آناهیتا در کنگاور کرمانشاه می توان یافت. بخشی از اوستای موجود یشت ها در توصیف اوست. پرستش و ستایش آناهیتا در روزگار هخامنشی و اشکانی نیز همچنان ادامه یافت و همواره در نزد ایرانیان ایزد بانوی عتیق تطهیر، آب های پاکیزه و زایش است.
در کتاب «بندهش » فصل 15آمده است: «آنگاه اهورامزدا روان را که پیش از پیکر آفریده بود در کالبد مشیه و مشیانه بدمید و آنان جاندار گشتند. پس به آنان گفت شما پدر و مادر مردم جهان هستید. شما را پاک و کامل بیافریدم. هر دو اندیشه و گفتار و کردار نیک به کار بندید؛ و دیوان راپرستش مکنید. پس مشیه و مشیانه از جای خود به حرکت آمدند، و خود را شستشو کردند، و نخستین سخنی که بر زبان راندند این بود که اهورامزدا یگانه است، او آفریننده ماه و خورشید و ستارگان و آسمان وآب و خاک وگیاهان جاندار است.
چنانچه ملاحظه می شود؛ در دین مزدیسنی که معتقدات زرتشتیان بر آن نهاده شده است زن و مرد هر دو از یک ریشه تکوین می یابند با هم از زمین سربر می دارند و یکسان رشد می کنند و اهورامزدا با آنان به یکسان و با یک زبان سخن می راند و دستور واحدی برایشان مقرر می فرماید. آن دو پس از اقرار به یگانگی اهورامزدا نخستین سخنی که به زبان میرانند این است «هر یک از ما باید خشنودی و دلگرمی و محبت و دوستی دیگری را فراهم کند.»
از این گفتار برمی آید که در دین زرتشت هیچ یک از زن و مرد رابه یکدیگر تفوق و امتیازی نیست، و آن دو از نظر آفرینش و خلقت یکسان و برابرند. شخصیت زن در دین زرتشت نه تنها در آغاز جهان با مرد برابر است بلکه در پایان نیز با مرد یکسان و برابر است.