دوچرخه سواران اقوام ایرانی
هر روز با دوچرخه، جمعه ها با خانواده در طبیعت
ایجاد مسیر سبز امن دوچرخه سواری حق قانونی ماست
دوچرخه سواری حق قانونی بانوان سرزمین ماست
حفظ منابع ملی، تاریخی و زیست محیطی یک وظیفه ملی است
قلب ها اینجا برای ایرانی آباد و آزاد می تپد
با شما سبز می اندیشیم و سبز می مانیم
جهت پیوستن به پویش ملی زندگی سبز با دوچرخه اینحا کلیک نمایید
جهت دریافت و چاپ پوستر پویش ملی زندگی سبز با دوچرخه در سایز A4 جهت نصب جلوی دوچرخه اینجا کلیک نمایید
«... من بیشتر وقتها با کتابهای پلیسی و یادداشتهای فاتحین و مغلوبین جنگهای گذشته، خود را سرگرم میکردم و خواندن آنها همیشه اثر خوبی در روحیه من باقی میگذارد، بهخصوص اینکه هیتلر را با تمام حماقتش، دوست داشتم؛ اینکه میگویم دوست داشتم، نه اینکه خیال کنید او را آدمی لایق میدانم نه. من به او احترام میگذارم به واسطه اینکه او بزرگترین درس زندگی را به من یاد داد که چگونه باید با دشمنان ستیز کرد و در هر راه مشکلی به هدف رسید.»
**ذکر این نکته ضروری است که در گزارش زیر از زوایای مختلفی به مرگ رازآلود جهان پهلوان تختی اشاره شده است و هیچگونه قضاوتی انجام نشده و جملات دوستان تختی و شاهدان ماجرا را عینا آورده ایم.
تاریخ ایران زمین، تاریخی سراسر حماسی و مشحون از پهلوانی و سلحشوری است که حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه خود مهر جاودانگی به آن زده است و شاید اگر فردوسی در دوران معاصر وجود داشت، نام "جهان پهلوان تختی" را هم در ردیف قهرمانان و پهلوانان اساطیری و افسانهای کتاب خود قرار میداد.
در بین همه شخصیتها و پهلوانان اساطیری شاهنامه فردوسی، نامهایی همچون رستم، سهراب، اسفندیار، زال، سام، نریمان، بهرام، بیژن، گیو، گودرز، توس، کیکاووس، گرشاسب، گشتاسب، کاوه آهنگر، آرش کمانگیر و سیاوش، بیش از دیگران میدرخشد و این آخری که به "خون سیاوش" و "مرگ سیاوش" نیز معروف است، به خاطر زندگی پاک و منزه و مرگ مظلومانه و ناجوانمردانهاش میتواند شخصیتی نزدیک و مثال زدنی برای جهان پهلوان تختی دوران معاصر ما باشد.
بچه جنوب شهر و شهرری که باشی هر سال روز 17 دی برایت یک روز خاص است.
49 سال است که 17 دی روز خاصی نه تنها برای بچههای جنوب شهر بلکه برای کل ایران است.
17 دی هر سال قبرستان پیر «ابن بابویه» میزبان مردمی است که برای دیدار با جهان پهلوانی بزرگ از همه جای ایران به جنوبیترین نقطه پایتخت میآیند.
سالهاست تختی برای مردم این دیار خیلی بیشتر از یک قهرمان المپیک ارزش دارد. ورزش این کشور و به خصوص کشتی، قهرمان المپیک به خودش زیاد دیده اما «آقا تختی» یک نفر است برای ملت. سالهاست همه از قهرمانیهای بچه خانی آبادی صحبت میکنند که اصالتاً همدانی است.
سالهاست همه از بوئین زهرا، زلزله، گلریزان جهان پهلوان و کشتی معروف تختی در مسابقات جهانی صحبت میکنند، سالهاست وقتی حرف از مردانگی میزنند تختی مثال تمام مثالهاست.
قهرمان، پهلوان، جوانمرد، جهان پهلوان، آقا تختی و ... اینها تمام القاب آقای اسطوره است، اما برای مادر؛ غلامرضا، غلامرضاست. کودکی که در عین نداری دارا شد از همه داراییها، قهرمانی که سر خم نکرد مقابل علیحضرتی که برای او یکی بود مثل همه!
جالب است که در این سالها کمتر کسی از قهرمانیهای آقای قهرمان صحبت میکند، (تختی از لحاظ تعداد مدال جهانی و المپیک (7 مدال) و استمرار مدال آوری ( 11 سال) در تاریخ ورزش ایران رکورددار است) انگار برای مردم تختی بیشتر پهلوان بود تا قهرمان. برای مردمی که قهرمانانشان از پردههای سینما میآمدند تختی واقعیتر از واقعیت بود و همین موضوع باعث شد تختی هیچ وقت مُرده نباشد.
شاید 49 سال زمان زیادی باشد برای اینکه از این نفر تعریف کرد، اما در مورد تختی این قضیه صدق نمیکند. انگار هرچقدر از فُوت تختی میگذرد مردم بیشتر او را نمیشناسند و هنوز برای همه این سوال وجود دارد که «چرا؟».
تختی فقط یک نام نیست بلکه کلید واژه ای است که شنونده را ارجاع میدهد به منش پهلوانی و خصلت های جوانمردانه. فردا چهل و شش سال از روزی خواهد گذشت که سرایدر هتل آتلانتیک پیکر بیجان قهرمان المپیک 1956 ملبورن را در اتاق شماره بیست و سه پیدا کرد و از آن زمان تاکنون مرگ این اسطوره هنوز در پرده ای از راز و ابهام باقی مانده است.
راز مرگ جهان پهلوان چه بود؟
تاریخ ایرانی در این باره می نویسد: 49 سال از مرگِ غلامرضا تختی قهرمان کشتی ایران میگذرد اما هنوز هم در سالمرگِ او پرسشی به قدمتِ 49 سال تکرار میشود. پرسشهایی که مرگِ رازآلودِ او در دیماه 1346 را در هالهای از ابهام فرو میبرد. روزنامهها هنوز هم از «راز» مرگ او مینویسند، اما چیزی که مهم است مرام و مردانگی این قهرمان مردمی است و این که چرا از میان این همه قهرمان تنها تختی است که نامش ماندگار شده؟
«قهرمانِ مردم» نامی برازندۀ او بود. هرچند از بسیاری از قهرمانان تاریخ ورزش ایران کمتر مدال گرفت و در سالهای آخر در میادین ورزشی کمتر پیروز شد، اما وقتی شکست هم خورد روی دستِ مردم شهر به خانه رفت. ورزشکاری که از سالنها و زورخانههای جنوب شهر [خانیآباد] به ورزش پا گذاشته بود و دل در گرو نهضت ملی داشت. قهرمانی که نه تنها در رقابت با خارجیها برای ملتش افتخار آفرید که در سختی روزگار هم مردمانش را تنها نگذاشت و بسیاری او را با نهضتی بزرگ که برای یاری مردم زلزلهزده بویینزهرا به راه انداخته بود به یاد میآورند.
غلامرضا تختی چنین جایگاهی داشت که وقتی خبر مرگ رازآلودش که برخی حتی گفتند خودکشی کرده در هتل آتلانتیک تهران دهان به دهان گشت و راهی به صفحاتِ نشریات گشود، کمتر کسی باورش کرد. کسانی که او را در قوارۀ قهرمانِ ملت دیده بودند، باور نمیکردند قهرمان خود دست به خودکشی بزند و آنچه نَقل رسانهها و نُقل محافل بود خبر از «قتل» قهرمان به دستِ «بدخواهان» میداد، آنچنان که حبیبالله بلور، قهرمان کشتی ایران در اولین سخنانش پس از انتشار خبر مرگ تختی گفته بود: «به خدا قسم باور نمیکنم، این یک فاجعه بود. تختی سمبل ورزش ایران بود. اگر هم حقیقت داشته باشد که او خود را کشته است ولی بدانید او همیشه زنده است.»
ماجرای اختلافات خانوادگی و دوری از خانه
تختی از چهار روز پیش از مرگ به هتل آتلانتیک تهران رفته بود. دربارۀ دلایل این کار هیچ اطلاعات دقیقی وجود ندارد. برخی دلیل این کار و بعد از آن مرگ(یا خودکشی) تختی را اختلافات خانوادگی دانستهاند. این شایعهای بود که هیچکس آن را رد یا تایید نکرد اما منتقدان در نشریاتِ همان روزها نوشتند که: «آخر اختلاف خانوادگی یک جور و دو جور نیست، هزار جور است... به علاوه کدام خانواده را سراغ داشته و دارید که در آن اختلاف وجود نداشته باشد؟ اگر قرار باشد همه و یا قسمتی از اختلافات خانواده منجر به خودکشی گردد، آن هم خودکشی سرپرست و بزرگ خانواده، دیگر خانوادهای نباید وجود داشته باشد... اگر قرار باشد همه از میدان دربرویم و جا خالی کنیم پس دیگر چه فرقی است بین افراد عادی و قهرمان جهانی؟»
زری امیری مستخدم هتل آتلانتیک اولین کسی بود که جسد تختی را پیدا کرد. او دربارۀ حضور تختی در هتل به روزنامه «آیندگان» گفته بود: «روز یکشنبه که به سر کار آمدم در تمام هتل صحبت از میهمان جدیدی بنام غلامرضا تختی بود. من او را خوب میشناختم و از مبارزات او در مسابقات جهانی مطلع بودم و به همین جهت تمام روز را منتظر بودم تا شاید زنگ اطاق آقای تختی صدا کند و من برای انجام کاری احضار شوم. سرانجام ساعت 6 بعدازظهر زنگ اطاق 23 به صدا درآمد و من مشتاقانه به اطاق «جهان پهلوان» رفتم.» تختی اما آن قهرمان مردمدوستی که مستخدم هتل انتظار داشت نبود. عصبی بود و مرتب در اتاق به این سو و آن سو میرفت: «بدون اینکه به سلام من جواب دهد، آب خوردن خواست و من هم برایش آب خوردن بردم.»
این روایت میتواند نشان دهندۀ فشارهای عصبی تختی در روزهای آخر باشد، اما روایت متناقض دیگری هم از آن روزها وجود دارد. مجله «تهران مصور» همان روزها به نقل از جوادزاده قهرمان کشتی خبر از آن داد که تختی دوشنبه شب شام مهمان او بوده است. روایتی که هرچند اختلافات خانوادگی او را عامل خروج از خانه میداند اما نشانهای از عصبیت و تمایل او به خودکشی ندارد: «ظاهر او چیزی را که حاکی از فکر خودکشی بود، نشان نمیداد. و حتی ظاهراً بیشتر از همیشه شاد و خندان بود. جوادزاده که از جریان قهر او از خانه خبر داشته به او اصرار میکند که دوتایی با هم بروند منزل و او آشتی کند و تختی با خنده میگوید من خودم تنها میروم و حتماً هم به منزل میروم. چون دلم برای بابک و شهلا تنگ شده و باید آنها را ببینم و بعد خیلی آرام از آنها جدا میشود ولی برخلاف قولی که داده بود به هتل میرود و در اطاقش به استراحت میپردازد...»
زری امیری دربارۀ چگونگی کشف پیکر تختی به «آیندگان» گفته بود: «در ساعت 8 بعدازظهر روز یکشنبه تختی به دفتر هتل مراجعه کرد و قلم و کاغذ خواست و سپس بدون صرف شام به اطاقش رفت و ظاهرا خوابید، ولی ساعت 7 صبح که من طبق دستور خودش برایش صبحانه بردم با وضع غیرعادی مواجه شدم... صورت تختی باد کرده و کبود شده بود و از گوشه لبانش شیار باریکی از خون به روی متکا خشکیده بود، من بلافاصله وضع غیرعادی را به اطلاع مدیر هتل رسانیدم و چند دقیقه بعد آمبولانس و مامورین شهربانی و دادسرا به هتل آمدند و در حدود ساعت 8:30 جنازه مرحوم تختی از هتل خارج شد...»
لختۀ خون پشتِ سر تختی از چه بود؟
همان روزهای اول گفته میشد چند تن از دوستان تختی که هنگام شستوشوی او در غسالخانه حاضر بودهاند، متوجه لخته خونی پشت سرش شدند. برخی دیگر حتی از وجود حفرهای بزرگ در سر او حکایت میکردند. به نوشته «خراسان ورزشی»، چند سال بعد فرامرز خدادادیان خبرنگار روزنامه کیهان گفت: «موقع انتقال جسد از اتاق هتل آتلانتیک من آنجا بودم. ماموری که یک طرف جنازه را گرفته بود دستش سر خورد. سر مرحوم به شدت به زمین خورد و آسیب دید. این علت همان لکههای خونی بود که در غسالخانه روی سر تختی وجود داشت....»
سیدمحمد آلحسنی معروف به آقممد که از دوستان بسیار نزدیک تختی به حساب میآید، در این باره میگوید: «اگر قضیهای که خبرنگار کیهان گفته به فرض مثال درست هم باشد، پس چرا پشت سر مرحوم خونی بود و یک حفره عمیق وجود داشت؟ من خودم با انگشتانم آن را لمس کردم.»
حسین شاهحسینی به نکته دیگری اشاره میکند: «جنازه در محل تشریح بود و روی آن یک پارچه سفید کشیده بودند. وقتی یکی از کارکنان ملحفه را برداشت گفتم چرا پشت سرش خونی است؟ گفت برای تکهبرداری این کار را کردهاند.»
نایب حسینی از دیگر دوستان تختی که در آن لحظات، نزدیک پیکر بیجان او بود، گفته: «وقتی رسیدم آنجا، دیدم پشت گردن و سرش سوراخ است. از دکتر طباطبایی رئیس وقت پزشکی قانونی پرسیدم این سوراخ چیست؟ او سکوت کرد. باز گفتم شما میدانید که او را کشتهاند چرا دیگر شکمش را پاره کردهاید؟ دکتر طباطبایی جواب داد: من نمیدانم این حفره چیست. الان داریم به وظیفه خودمان عمل میکنیم...»
استدلال هواداران تئوری قتل؛ ناراضیای که از میان رفت
با وجود فراگیر شدن خبر خودکشی تختی در رسانههای رسمی و نیمهرسمی، دیدگاه عمومی اما همچنان در حول و حوش قتل میگشت؛ قتلی که از سوی نهادهای امنیتی و در راس آنها ساواک طراحی شده است. همین شایعات بود که مراسم شب هفتم درگذشت تختی را به میتینگی سیاسی تبدیل کرد. چهرههای شاخص جبهه ملی و دیگر گروههای ملیگرای منتقد نظام شاهنشاهی در ابنبابویه شهر ری گردهم آمده بودند تا یاد همفکرشان را گرامی بدارند. گردهم آمدنی که به مذاق حکومت خوش نیامد و برهم خورد.
اما پرویز ثابتی از بلندپایهترین مقامات امنیتی رژیم شاه که سالها سمت معاونت امنیت داخلی ساواک را برعهده داشت، سال گذشته بعد از چهار دهه، با رد شرکت سازمان متبوعش در آنچه قتل تختی خوانده میشود، به صدای آمریکا گفت: «مثلا مرگ تختی که میگویند تختی را کشتند. تختی فردی بود که گرفتاری داشت و گرفتاری جنسی و ناتوانی جنسی و گرفتاری خانوادگی پیدا کرده بود و رفته بود سه روز در هتل آتلانتیک مانده بود و ظرف این سه روز رفته بود محضر و کاظم حسیبی از رهبران جبهه ملی را برای قیمومیت پسرش تعیین کرده بود. کسی که سه روز رفته در هتل مانده و برای بچهاش هم قیم تعیین میکند، یعنی چی؟ یعنی قصد دارد خودش را بکشد دیگر و خودش را هم کشت. بعد اینها میگفتند نخیر او را کشتند...»
این موضوع اما مورد پذیرش بسیاری از دوستداران تختی قرار نگرفت، چنان که بسیاری دیگر از ادعاهای ثابتی در کتاب «در دامگه حادثه» نیز از سوی افراد درگیر در ماجراهای مطرح شده به چالش کشیده شد. اما استدلال مخالفان رژیم شاه برای آنکه این ماجرا را به عنوان «قتلی حساب شده» روایت کنند، چیست؟
«تختی از سال 1342 به بعد بارها به ساواک احضار شد و و از نظر مالی در مضیقه قرار گرفت... اطرافیان شاه با ناکامی از نزدیک کردن او به دربار و حکومت، فشارها را افزایش دادند. تختی حتی در مواردی از ورود به ورزشگاهها منع میشد.» این را علی میرزایی سردبیر فصلنامه «نگاه نو» دو سال قبل در سالمرگ تختی نوشت.
اما دلیل احضار تختی به ساواک چه بود؟ گفته میشد او بعد از کودتای 28 مرداد، به یاری خانوادۀ زندانیان سیاسی شتافته و بسیاری از آنان را تحت حمایت خود قرار داده است. این دلسپردگی به مخالفان حکومت در مراسم هفتمین روز درگذشت دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی آشکار شد، آنجا که تختی به رغم هشدارهای ساواک، به همراه یک گروه چهل نفری از ورزشکاران ایران به احمدآباد رفت و به رهبر نهضت ملی ایران ادای احترام کرد.
حسین شاهحسینی از بنیانگذاران نهضت مقاومت ملی و اولین رییس سازمان تربیت بدنی پس از انقلاب دربارۀ شرکت تختی در مراسم مصدق میگوید: «با وجود محاصره کامل احمدآباد توسط ماموران حکومتی او به محل تدفین مرحوم مصدق میرود که البته این کار تختی هم باعث وحشت حکومت شده بود چرا که اگر مردم باخبر میشدند که تختی در مراسم حضور دارد از روستاها و اطراف برای دیدن تختی سرازیر میشدند و فضا شلوغتر میشد، از این رو او را به شدت و با واهمه از مراسم دور کردند.» تختی یک بار که از سوی رییس سازمان تربیت بدنی وقت از او خواسته شد برای بازدید از شاه اقدامی بکند، گفته بود «با کسی که با دکتر مصدق چنین میکند و منافع ملی را از بین میبرد حتی نباید حرف زد...»
خودکشی از «تختی مذهبی» بعید است
از این گذشته، بسیاری مساله خودکشی تختی را به دلیل اعتقادات مذهبی او رد میکنند. از آن جمله جلال آلاحمد نویسنده مشهور ایرانی بود که سالها قبل دربارۀ مرگ تختی نوشت: «... از آن همه جماعت هیچکس حتی برای یک لحظه به احتمال خودکشی فکر نمیکرد. آخر جهان پهلوان باشی و در بودن خودت جبران کرده باشی نبودنهای فردی و اجتماعی دیگران را و آن وقت خودکشی کنی؟ این قهرمان که خاک «خانیآباد» را خورده بود هرگز به ناامیدی نمیاندیشید؛ آخر امید یک ملت بود، ملت ایران... او مبنا و معنی آزادگی و بزرگی است...»
بعد از پیروزی انقلاب 1357 که بسیاری از اسناد ساواک به دست نیروهای انقلابی افتاد، هیچ مدرکی دال بر دست داشتن ساواک در مرگ وی و یا قتل او پیدا نشد. با این حال نزدیکی محل هتل آتلانتیک به یکی از ساختمانهای متعلق به نهادهای امنیتی نگذاشت این گمانه به کلی رد شود.
بابک تختی تنها فرزند این قهرمان ملی، که درباره مرگ پدرش تحقیقاتی کرده، میگوید در مورد درستی هیچ یک از دو احتمال (خودکشی یا قتل) به نتیجهای قطعی نرسیده است و گفته بود «مساله مهم نه چگونگی مرگ تختی، که زندگی اوست.» با این حال بسیاری دیگر از جمله علی حاتمی کارگردان فقید ایرانی که آخرین پروژۀ سینمایی ناتمام خود «جهان پهلوان تختی» را به راز قتل این قهرمان ملی اختصاص داده بود هم تحقیقاتی را در این زمینه انجام دادند که به چیزی جز ابهامی که بابک تختی به بنبست آن خورده بود، نرسیدند.
حسین شاهحسینی از جمله افرادی است که نه قتل و نه خودکشی، هیچیک را محتمل نمیداند. کسی چه میداند. شاید آنچه او میگوید، درست باشد: «او انسان معتقدی بود اما احتمال سکته مغزی بر اثر فشار روحی و روانی را میتوان داد. او شاید در هتل آتلانتیک سابق و هتل استقلال امروز سکته کرده بود...»
*********
تختی هنوز برای ما شناخته نشده؟
تختی هنوز برای ما شناخته نشده، آری، ما مردم عادت کردیم هر سال و سالی یکبار چند ساعتی فکرمان، ذهن مان را به او مشغول و تعدادی هم وقت شان را در حد چند ساعت برای او در سال گشت نبودنش گذرانده و به کنار مزار او به احساسات پاک خود پاسخ داده و دیگر ...
سعی کنیم او را افسانه ای نکرده و بخشی از رفتارهای او را تدوین و گردآوری کرده و با تعمق بیشتر بر روی هر حکایت، تلاش نمائیم به عنوان مربی، مدیر و ورزشکار حداقل به آن رفتارها نزدیک شویم.
روحش شاد
✅ پاینده باد ایران
درود،
سیزدهمین تور ملی دوچرخه سواران اقوام ایرانی
پیام: اتحاد اقوام ایرانی تمامیت ارضی آب و خاک ایران
در #اعتراض به #فقر، #بی_عدالتی، #تبعیض انسانی، #جنگ، #کشتار_انسانهای_بیگناه و #فروش ماهیان #خلیج #پارس و واگذاری سهم آبهای دریای #کاسپین "#خزر" به روسیه
همراه با رکاب زدن استان های
#کرمان
#یزد
#فارس
#کهگیلویه_و_بویراحمد
#چهارمحال_و_بختیاری
#اصفهان
#مرکزی
#قم
#مرکزی
#همدان
#کردستان
#آذربایجان_غربی
#آذربایجان_شرقی
#اردبیل
#گیلان
#مازندران
#گلستان
#خراسان_شمالی
#خراسان_رضوی
#خراسان_جنوبی
#سیستان_و_بلوچستان
پایان پنجمین و ششمین دور دوچرخه سواری استان های ایران
قطره ای از دریای بیکران عاشقان ایران
سید مسعود طباطبایی
جانباز 65% ارتش
رکورددار ایران و دنیا
با رکابزدن 80/000 کیلومتر
اینستاگرام، تلگرام:
GPGIR@
تلگرام گزارشهای سفر:
IRaniBaHam@
۱۰ حیوان که مقدس اند و پرستش میشوند
اگر از یک مسیحی مدرن دربارهی حلول بپرسید به شما خواهد گفت حلول زمانی است که خدا تصمیم میگیرد در قالب انسان وارد دنیا شود. اما ادیان دیگر چنین دیدگاه محدودی نسبت به حلول ندارند. ممکن است یک خدا انتخاب کند که درخت، صخره، صاعقه، یا حتی یک حیوان شود. حلول به این معنی است که یک ذات الهی تجسم فیزیکی یافتهاست. برخی حیوانات فقط به خاطر ارتباطشان با یک خدا یا الهه مقدس شمرده میشوند. برخی از حیوانات توسط مریدان پرستش و مراقبت میشوند در حالی که برخی دیگر به شیوههایی حیرتآور قربانی میشوند. در ادامه نمونههایی از حیوانات مقدس آمده که انسانها باور دارند شمهای از الوهیت در آنها وجود دارد و پرستش میشوند.
۱۰. پتسوکوس کروکودیل
سوبک خدای مصر باستان بود که با کروکودیلهای رود نیل رابطهی نزدیکی داشت. مجسمهها و نقاشیهای این خدا او را یا به صورت یک مرد با سر کروکودیل یا به صورت یک کروکودیل کامل نشان میدهد. از آنجا که طغیان رود نیل برای زندگی مصریان حیاتی بود، فروکش کردن خشم سوبک اهمیت ویژهای داشت. شهرهای دیگر مجبور بودند قربانیهای خود را به مجسمهی سوبک تقدیم کنند، اما در آرسینوئه (یونانیان آن را کروکودوپلیس یا شهر کروکودیلها مینامند) پرستشکنندگان این خدا را به شکل زنده با بدن پولکدار مییافتند. در معبد سوبک در کروکودوپلیس یک کروکودیل مقدس به نام پتسوکوس زندگی میکرد. کاهنان معبد به این حیوان رام و مقدس با دست خودشان غذا میدادند. یک جغرافیدان یونانی به نام استربو چگونگی تقدیم کردن هدایا را به پتسوکوس اینگونه توصیف کردهاست. “کاهنان سراغ او میرفتند؛ تعدادی از آنها دهاناش را باز میکردند، کاهن دیگر کیک و بعد گوشت را در دهاناش میگذاشت. سپس شیر و عسل را در دهاناش میریخت.” وقتی یک پتسوکوس، احتمالا در اثر رژیم غذایی بیش از حد غنی میمرد، مومیایی میشد و با هزینهی بسیار زیادی دفن میشد و سپس به سرعت پتسوکوس دیگری انتخاب و جایگزین آن میشد.
۹. گاو آپیس
معابد مصریان از لحاظ خدایان جانوری با سر انواع حیوانات چیزی کم نداشت. اما خدای آپیس تماما گاو و تماما خدا بود. آپیس نماد ایدهی جاودانگی و ثبات جهانی بود که برای تمدن به ظاهر جاودان مصر مهم و مهمتر میشد. شاید آپیس جاودان بود، اما گاوهای نر دیگر جاودان نبودند. وقتی آپیس میمرد بدناش مومیایی میشد در یک مراسم باشکوه دفن میشد. اما وقتی آپیس مرد، آپیس جدید چگونه انتخاب میشد؟ مصریان باور داشتند آپیس جدید زمانی مشخص میشود که اشعهای از نور به یک گاو ماده برخورد میکند. گاو نری که از این گاو ماده به دنیا میآید نشانههای آشکاری دارد. روی پیشانی این گاو کاملا سیاه الماسی سفید و شکل یک عقاب در پشت آن وجود خواهدداشت. زیر زباناش نشانهای مانند یک سوسک وجود خواهدداشت. دم آن پر از مو خواهدبود. وقتی این خدا در کالبد گاوی خود شناسایی میشد، در یک قایق مجلل به خانهی جدیدش در بالای رود نیل برده میشد، جایی که طی یک جشنواره ورودش اعلام میشد.
۸. موشهای کارنی ماتا
موش چیزی نیست که اکثریت آدمها آن را الهی محسوب کنند و جزو حیوانات مقدس بدانند، اما در معبد کارنی ماتا در هند، ۲۰۰۰۰ جانور جونده وجود دارد که مقدس و محترم شمرده میشوند. در قرن ۱۵ام یک زن مقدس به نام کارنی ماتا قیام کرد، کسی که پیرواناش اعتقاد داشتند دورگا الههی جنگجو در او حلول کردهاست. حاکمان محلی از قدرت او برای یافتن قلعههایی که در برابر حمله مستحکم باشد استفاده میکردند و این لطف را با وقف کردن معابدی به افتخار او جبران میکردند. وقتی کودکی از قبیلهی کارنی ماتا مرد، او از خدای مرگ خواست کودک را به زندگی برگرداند. خدای مرگ نپذیرفت اما قول داد هر یک از اعضای قبیلهاش که مردند به شکل موش به زندگی برگردند تا زمانی که به عنوان انسان دوباره متولد شوند. اکنون در معبد کار ماتر در راجستان مریدان از موشها مراقبت میکنند و به آنها غذا میدهند. گفته میشود این موشها خوششانسی میآورند و برخی از بازدیدکنندگان امیدوار هستند با نوشیدن از کاسهی موشها و خوردن باقیماندهی غذایشان به آرزوهای خود برسند.
۷: معبد مار پنانگ
معبد آزور کلود در پنانگ که بیشتر به نام معبد مار معروف است، به افتخار یک کاهن بودایی به نام چور سو کانگ تاسیس شد. او یک شفا دهندهای مشهور و مردی مقدس بود. این کاهن به قدری مقدس بود که به جای دور کردن افعیهای سمی به آنها پناه و امنیت میداد. هنگامی که معبد ساخته شد، بر اساس افسانهها مارها به سوی آن سرازیر شدند، بهطوری که انگار آن کاهن هنوز آنجا بود از آنها محافظت میکرد. مارهای معبد شامل افعیهای گودال با نیشی زهرآگین و کشنده بود. علامتهای داخل معبد به بازدیدکنندگان هشدار میدهد که این خزندگان سمی را لمس نکنند. برای کمک به آرام کردن مارها در یک منقل بزرگ در مقابل معبد عود سوزانده میشود. از آنجا که ممکن است دود برای آرام کردن مارها کافی نباشد و نشانهها برای هشدار به بازدیدکنندگان موثر نباشد، ظاهرا امروزه دندانهای نیش مارهای معبد کشیده میشود اما هنوز در زمره حیوانات مقدس قرار دارند.
۶. بزهای خوکانا
به نظر میرسد بزهای خوکانا ارزش بسیار زیادی داشتهباشند. چون در اطراف یکی از شهرهای نپال پرسه میزنند و ماشینها و موتورسیکلتها مجبور هستند از سر آنها کنار بروند. این بزها به الههای به نام رودرایانی تعلق دارند، که الههی دیگری به نام دورگا در او حلول کردهاست. این بزها یا به عبارت بهتر حیوانات مقدس آزاد هستند که هر جا دوست داشتند پرسه بزنند و در هر زمینی که سر راهشان است بچرند. اگر کسی عامدانه یا اتفاقی به بزها آسیب برساند نفرین این الهه دامناش را میگیرد. برخی میگویند حتی ممکن است به خاطر بدرفتاری با بزها بمیرند. این باعث میشود آنچه برای برخی بزها اتفاق میافتد حتی مرموزتر باشد. زندگی شیرین این بزهای مقدس در طول جشنوارهی دئوپخاری کمی تلخ میشود. در این جشنواره که ۹۰۰ سال قدمت دارد، یک بز جوان را میگیرند و در یک تالاب میاندازند. چند مرد منتظر این بز هستند. این مردان برای رهبری حرکت دستهجمعی مردم در روستا رقابت میکنند. آنها برای رهبری این حرکت دستهجمعی باید کسی باشند که بز را با دست یا دندان میکشد. معمولا بزها پاره پاره میشوند. علیه این آیین که برخی آن را وحشیانه میدانند، دادخواستی شروع شدهاست.
۵: گاو مظفرنگار
مجسمهی گاو در هند گاهی درگیریهای سیاسی و گاهی تراژدی به بار میآورد. در بیشتر ایالتهای هند ذبح گاو مجاز نیست، و اگر کسی مشکوک به خوردن گوشت گاو باشد جمعیت به سوی او هجوم برده و او را زجرکش میکنند. هرچند بسیاری از هندوها گاو را موجودی خاص میدانند، اما برخی موارد وجود دارد که گاو مقدس پنداشته میشود. در ۲۰۱۷ یک گاو ماده با نقصهایی در جمجمه در مظفرنگار به دنیا آمد که برخی فکر میکردند چهرهای انسانی به آن دادهاست. این گوساله خیلی زود پس از تولد مرد برای تماشای آنچه معجزه قلمداد شدهبود اما افراد زیادی جمع شدند. برخی فکر میکردند خدای ویشنو در آن گوساله حلول کرده، در حالی که برخی دیگر توضیحی طبیعیتر را ترجیح میدادند. گوساله از نقصهای شدید مادرزادی رنج میبرد. صاحب این گوساله قصد داشت حیوان را بسوزاند و برای آن معبد بسازد. در میان حیوانات مقدس حتما درباره گاورپرستی چیزهای زیادی شنیده اید.
۴. جشنوارهی خرس نیوخ
مردم نیوخ در منطقهای از شرق روسیه، گروهی بومی هستند که به جادوگری و شمنها باور دارند و خرس را بهطور ویژه مقدس میدانند. برای مردم نیوخ خرس نمود اجداد و خدایانشان است. آنها برای این که عبادتشان را مستقیما به سوی خدایان بفرستند، مراسمی طولانی را به جا میآورند که در برگیرندهی یک خرس است. زنان بومی خرسهای جوان را میگیرند و بزرگ میکنند. آنها رفتار خوبی با خرسها دارند، به گونهای که انگار خرس فرزند خودشان است. بعد از چند سال مراقبت جشنوارهی خرس شروع میشود. یک جشن برای لذت بردن خرسها ترتیب داده میشود. سپس لباس جشن به خرسها میپوشانند و آنها را به جایگاهی در یک رودخانهی یخزده هدایت میکنند. در آنجا خرس با زنجیر بسته میشود و مردان جوان به سوی خرس آنقدر نیزه پرتاب میکنند تا در آستانهی مرگ قرار بگیرد. بعد به یک شخص این حق را میدهند که خرس را خلاص کند. سپس خرس در هفتههای متمادی خورده میشود. روح خرس به سوی خدایان برمیگردد و به مردم نیوخ سعادت و خوشبختی میدهد.
۳: مار گلیکون
بر اساس گفتههای مردی به نام الکساندر در قرن دوم پس از میلاد مسیح خدایی جدید به زمین آمد و صفحاتی برنزی پیدا کرد که از آمدن گلیکون خبر میداد. سپس هنگامی که برای ساخت یک معبد گودال بزرگی در حفر شدهبود، او مخفیانه به داخل آن رفت و یک تخم غاز را در زمین دفن کرد. او تخم غاز را خالی کرده، یک نوزاد مار در آن گذاشته و سوراخ آن را با موم پوشانده بود. سپس در برابر حیرت مخاطباناش تخم غاز را از زمین بیرون آورد و خدای گلیکون متولد شد و در دستان او از تخم بیرون آمد! ظاهرا مار گلیکون اسکالاپیوس، خدای شفابخشی بوده اما مجسمهها و شواهد مکتوب نشان میدهد او حتی یک قرن پس از ظهورش پیروان خاص خود را داشته. مجسمههای گلیکون او را ماری با موهای سر بلند نشان میدهد. برخی اظهار میکنند که گلیکون در ابتدا فقط یک مار معمولی بوده که کلاه گیس یا ماسک داشته، اما بعدها، پس از مردن مار کلا یک عروسک خیمه شببازی جایگزین آن شدهاست.
۲. غازهای جونو
غازها با صدای ترسناک و بالهای افراشته میتوانند خوفناک باشند. همچنین اگر در غذا دادن به آنها با سرعت عمل نکنید ممکن است به شدت نوک بزنند. برای همین است که برخی آدمها از آنها به عنوان حیوان نگهبان استفاده میکنند. اما غازهای نگهبان اصلی در روم باستان پیدا شدند، جایی که کل شهر را نجات دادند. در اوایل قرن چهارم پیش از مسیح اهالی گال به روم حمله کردند، ارتش روم را شکست دادند و شهر را غارت کردند. مردم شهر برای حفظ جان خود به تپههای کاپیتولین فرار کردند. با اینکه منابع غذایی رفته رفته کم میشد اما به غازهای معبد جونو به اندازهی کافی غذا داده میشد و خودشان تبدیل به غذا نشدند. یک شب اهالی گال سعی کردند از طریق یک راه مخفی وارد کاپیتولین شوند. انسانها و سگهای نگهبان هیچ کدام متوجه ورود مزاحمان نشدند، اما غازها سر و صدای زیادی به راه انداختند. در پی صدا مردم روم توانستند مهاجمان را عقب برانند، و شهر نجات پیدا کرد. از آن زمان غازهای جونو یکی از محافظان شهر محسوب میشوند.
۱. لاک پشت دریاچهی هوان کیم
بر اساس افسانههای قدیمی ویتنام، یک بار امپراتور در حال عبور از دریاچهی هوان کیم بود که یک لاکپشت شمشیر معروفاش که “ارادهی بهشتی” نام داشت ربود و به عمق دریا برد. یک خدای لاکپشت این شمشیر را به امپراتور دادهبود، برای همین این بار هم تصور کرد دیدار دیگری با آن خدا داشته. در طول قرنها هیچکس به قطعیت نمیدانست لاکپشت هنوز زنده است یا نه، چون فقط گاهی ظاهر میشد. در ۱۹۹۸ فیلمی از این لاکپشت در دریاچه گرفته شد و تصور کردند که لاکپشت مقدس برگشته است. در ۲۰۱۱ این لاکپشت بارها ظاهر شد. گاهی سرش را از آب بیرون میآورد و زخمهای باز و تازه رو سر آن مشاهده میشد. تصور میشد آلودگی در حال آسیب زدن به این حیوان مقدس است و زخمهایش را عفونی میکند، برای همین تلاشهایی برای پاکسازی دریاچه صورت گرفت. این لاکپشت شکار شد و دامپزشکان زخمهایش را درمان کردند. در ۲۰۱۶ جسد لاکپشت پیدا شد. دانشمندان تصور میکردند این لاکپشت یکی از چهار لاکپشتهای غولپیکر یانگ تسه با لاک نرم باشد که هنوز باقی ماندهاند. این هم برای کسانی که به تقدس آن اعتقاد داشتند و هم برای جانورشناسان خبر بدی بود.
امیدواریم شناخت این حیوانات مقدس برای شما جالب و جذاب بوده باشد.