دوچرخه سواری طول دریای کاسپین بمناسبت پاسداشت 14 مرداد روز مشروطه خواهان و 26 مرداد بازگشت آزادگان قهرمان و استوار به میهن
جهت مشاهده با کیفیت بالاتر روی تصویر کلیک نمایید
سه نفری که ۴۸ ساعت لشکر متفقین را پشت مرزهای ایران نگه داشتند
ماجرای شهدای مرزبانی شهریور ۱۳۲۰ و واکنش فرمانده شوروی وقتی فهمید فقط با سه نفر میجنگیدند.
لب مرز بودن حس غریبی به انسان دست میدهد. باورش سخت است کمی آن طرفتر دیگر این آب و خاک و هوا از آن تو نیست. چقدر فرق دارد با آن نقشههایی که روی کاغذ سالها در مدرسه به خاطر میسپاری. اینجا چیزی فراتر از همه سرزمین مادریت در سینهات جمع میشود. اینجا مادر زمین آههای جانگدازی میکشد و از انسانها و رشادتها و خونهای بر زمین ریختهای سخن میگوید که تو را به درازای تاریخ در آغوش کشیدهاند تا بمانی و زندگی کنی.
ساعت ۴ صبح روز سوم شهریورماه سال ۱۳۲۰ به سرجوخه ملک محمدی در پاسگاه مرزبانی جلفا در آذربایجانشرقی خبر میدهند لشکری عظیم از ارتش سرخ شوروی به سوی مرز میآید و قصد دارد از «پل آهنی» گذشته و وارد کشور شود.
سرجوخه خبر را به تبریز مخابره میکند و از آنجا هم به تهران. از پایتخت دستور میآید که پادگان را تخلیه کنید و بدون هیچ مقاومتی اجازه ورود ارتش شوروی را بدهید.
سرجوخه جسور خطاب به سربازانش میگوید: «هرکسی میخواهد، برگردد. من اینجا میمانم. میخواهم از کشور مقابل اجنبیها دفاع کنم.»
ملک محمدی همراه با سرباز عبدالله شهریاری، سیدمحمد رایی هاشمی و سرباز دیگری هم قسم میشوند و میمانند.
هنگامی که نخستین نفربر شوروی قصد عبور از پل آهنی را دارد سرباز شهریاری به سوی راننده آن شلیک میکند و سرباز روس را از پای درمیآورد. درگیری سنگینی بین نیروهای کاملاً مسلح ارتش شوروی و سرجوخه و ۳ سربازش در میگیرد.
این درگیری به گفته شاهدان ماجرا که مشروح آن در اسناد آکادمی نظامی روسیه هم موجود است ۴۸ ساعت به طول میانجامد و در نهایت سرجوخه محمدی همراه با دو سرباز دیگرش عبدالله شهریاری و سید محمد رایی هاشمی زیر آتش شدید توپخانه لشکر ۴۷ شوروی به شهادت میرسند.
نفر چهارم برای رساندن خبر ورود لشکر ۴۷ به دستور سرجوخه ملک محمدی ساعتی پیش از شهادت همرزمانش بسوی تبریز رفته بود.
سرلشکر نوویکف، فرمانده لشکر ۴۷ شوروی وقتی متوجه میشود که سربازان ایرانی کشته شدهاند از پل آهنی عبور میکند و وارد خاک کشور میشود.
او وقتی فهمید ۴۸ ساعت است که تنها با ۳ سرباز جنگیده به نشانه احترام یکی از درجههایش را از روی دوشش باز کرد و روی سینه سرجوخه محمدی گذاشت و از چوپانی خواست ۳ سرباز شجاع را به شیوه مسلمانان کنار پل آهنی دفن کند.
تدفین این ۳ سرباز بهخاطر وطنپرستیشان با تشریفات نظامی از سوی لشکر ۴۷ ارتش دشمن صورت گرفت. بر روی سنگ آرامگاه هر سه نوشته شده است : آرامگاه ژاندارم شهید ...، که در شهریور ماه ۱۳۲۰ در راه انجام وظیفه در مقابل مهاجمین ایستادگی و به شهادت رسیده است.
جالب است بدانیم در سال ۹۴ کتابی با عنوان تا آخرین فشنگ (رمانی براساس واقعیت) : داستان مقاومت چهل و هشت ساعته سه سرباز ایرانی در مقابل لشکر چهل و هفتم اتحاد جماهیر شوروی در حمله سوم شهریور سال ۱۳۲۰ به قلم مهدی شیرزادی به رشته تحریر درآمد.
نوویکف وقتی فهمید ۴۸ ساعت است که تنها با ۳ سرباز جنگیده، به نشانه احترام یکی از درجههایش را از روی دوشش باز کرد و روی سینه سرجوخه محمدی گذاشت و از چوپانی خواست ۳ سرباز شجاع را به شیوه مسلمانان کنار پل آهنی دفن کند. تدفین این ۳ سرباز به خاطر وطنپرستیشان با تشریفات نظامی از سوی لشگر ۴۷ ارتش دشمن صورت گرفت. «قربان تا به حال دو هواپیما را در آسمان تبریز منهدم کردهایم. آمار تلفات بمبارانها زیاد است. پادگان ارتش سه بار مورد حمله قرار گرفته. پادگان مراغه را هم زدهاند. هنوز از پیادهنظامشان خبری نیست. در اردبیل عشایر مقابل لشکر هشتم روسها مقاومت کردهاند. در سرحد جلفا هم از روستاها خبر میرسد درگیری سختی روی پل سرحد میان مرزبانان و مهاجمین درگرفته است.» مهدی شیرزادی در کتاب «تا آخرین فشنگ» اینگونه از دلاوری و شجاعت و کشوردوستی شهیدان، سرجوخه مصیب ملکمحمدی، سرباز وظیفه عبدالله شهریاری و کشوردوستیسیدمحمد رایی هاشمی که در کنار پل مرزی جلفا ۴۸ ساعت در مقابل لشکر ۴۷ شوروی مقاومت کردند، نقل میکند. ساعت ۴ صبح روز سوم شهریورماه سال ۱۳۲۰ به سرجوخه ملکمحمدی در پاسگاه مرزبانی جلفا در آذربایجان شرقی خبر میدهند لشکری عظیم از ارتش سرخ شوروی به سوی مرز میآید و قصد دارد از «پل آهنی» گذشته و وارد کشور شود. سرجوخه خبر را به تبریز مخابره میکند و از آنجا هم به تهران. از پایتخت دستور میآید که پادگان را تخلیه کنید و بدون هیچ مقاومتی اجازه ورود ارتش شوروی را بدهید. سرجوخه جسور خطاب به سربازانش میگوید: «هر کسی میخواهد، برگردد. من اینجا میمانم. میخواهم از کشور مقابل اجنبیها دفاع کنم.» ملکمحمدی همراه با سرباز عبدالله شهریاری، سیدمحمد رایی هاشمی و سرباز دیگری هم قسم میشوند و میمانند. هنگامی که نخستین نفربر شوروی قصد عبور از پل آهنی را دارد سرباز شهریاری بسوی راننده آن شلیک میکند و سرباز روس را از پای درمیآورد. درگیری سنگینی بین نیروهای کاملاً مسلح ارتش شوروی و سرجوخه و ۳ سربازش درمیگیرد. این درگیری به گفته شاهدان ماجرا که مشروح آن در اسناد آکادمی نظامی روسیه هم موجود است، ۴۸ ساعت به طول میانجامد و در نهایت سرجوخه محمدی همراه با دو سرباز دیگرش عبدالله شهریاری و سیدمحمد رایی هاشمی زیر آتش شدید توپخانه لشکر ۴۷ شوروی به شهادت میرسند. نفر چهارم برای رساندن خبر ورود لشکر ۴۷ به دستور سرجوخه ملکمحمدی ساعتی پیش از شهادت همرزمانش بسوی تبریز رفته بود. سرلشکر نوویکف، فرمانده لشکر ۴۷ شوروی وقتی متوجه میشود که سربازان ایرانی کشته شدهاند از پل آهنی عبور میکند و وارد خاک کشور میشود. او وقتی فهمید ۴۸ ساعت است که تنها با ۳ سرباز جنگیده، به نشانه احترام یکی از درجههایش را از روی دوشش باز کرد و روی سینه سرجوخه محمدی گذاشت و از چوپانی خواست ۳ سرباز شجاع را به شیوه مسلمانان کنار پل آهنی دفن کند. تدفین این ۳ سرباز به خاطر وطنپرستیشان با تشریفات نظامی از سوی لشکر ۴۷ ارتش دشمن صورت گرفت. ۶۰ سال بیخبری آن سوی ماجرا این که خانوادههای ۳ ژاندارم ایرانی نزدیک به ۶۰ سال از آنها بیخبر ماندند. آنها تصور میکردند پدرشان از سوی روسها اسیر شده و در اردوگاههای کار اجباری در سیبری زیر فشار کار طاقتفرسا از دنیا رفتهاند؛ غافل از این که مزار ۳ سربازی که در کنار پل آهنی جلفا یعنی درست روی خط مرزی ایران و نخجوان است، مزار آنهاست. بالاخره پس از چند ماه تلاش و پیگیری موفق شدم فرزند سرباز شهریاری را در شهر کوچک «باسمنج» در نزدیکی تبریز پیدا کنم. پسری بسیار پیرتر از پدر. چند ساعتی طول کشید تا پرسان پرسان خانه حاج محمدعلی شهریاری را در مرکز شهر پیدا کنم. به اتفاق یکی از اقوام او به مقابل خانه قدیمیاش میروم. پیرمردی کوتاه قامت و لاغراندام که عرقگیر سرمهای رنگی روی سرش دارد در را باز میکند. تعارف میکند به خانهاش. میگویم خبرنگارم و از تهران آمدهام. با خنده میپرسد: «خیر باشد، خبری شده؟» حاج محمدعلی ۸۵ ساله فارسی بلد نیست و باید با زبان آذری با او صحبت کنم. دو صندلی چوبی را زیر درخت گیلاس وسط حیاط میگذارم و عصر بیست و سومین روز ماه رمضان شروع میکنم به مصاحبهای که بیصبرانه ماهها انتظارش را کشیدهام. از او میخواهم درباره پدرش برایم بگوید و این که وقتی برای خدمت سربازی به هنگ مرزی جلفا رفته چند ساله بوده و تا جایی که ذهنش یاری میکند از آن زمان بگوید. می گوید: «پدرم وقتی به خدمت رفت ۸ ساله بودم، برادر بزرگترم ۱۰ ساله و خواهر کوچکترم ۴ ساله و مادرم هم پا به ماه بود. آن زمان یعنی زمان رضاشاه که بتازگی ارتش راه انداخته بودند، میآمدند روستا و هر کسی را پیدا میکردند، میبردند برای سربازی. برایشان اهمیتی نداشت چه کسی را میبرند؛ مجرد است یا مثل پدر من ۳۶ ساله با ۳ بچه. اگر کسی پول درست و حسابی میداد او را از اجباری معاف میکردند. به هر حال پدرم و چند نفر دیگر را بردند پادگان تبریز. ۶ ماه تبریز بود و از آنجا به هنگ مرزی جلفا منتقل شد. پیش از مرگش ۲ بار خانه آمد و قبل از این که از او بیخبر بمانیم، نامهای برایمان فرستاد که چند ماهی است حقوق ندادهاند و چند تا از گوسفندها را بفروشیم و برایش پول بفرستیم. مادرم وصیت کرده بود وقتی مرد، توی قبر نامه پدرم را هم روی پیشانیاش بگذارند ولی متأسفانه یکی دو سال قبل از فوتش نامه گم شد. چند روز بعد از نامه پدرم هواپیماهای شوروی را توی آسمان روستا میدیدیم. وقتی هواپیماها از آسمان میگذشتند زن و بچهها از ترس جیغ میزدند و فرار میکردند. میگفتند روسها پادگان تبریز و مراغه را بمباران کردهاند و میخواهند به ایران حمله کنند. در آن بلبشو نتوانستیم برای پدرمان پول بفرستیم. چند هفته بعد ارتش شوروی وارد باسمنج هم شد. آن زمان باسمنج روستا بود. وقتی وارد روستا شدند به زبان آذری میگفتند: «یولداش، یولداش» یعنی ما با شما دوستیم. تعدادی از سربازان شوروی ترک زبان و مسلمان بودند، کاری به کار مردم نداشتند و از ما یونجه و سیبزمینی میگرفتند.» بر اساس مستندات تاریخی وقتی ارتش شوروی در جریان جنگ جهانی دوم وارد ایران شد ۶ هزار و ۵۰۰ تن از کسانی که در جریان مقاومت در برابر اشغال کشور مقابل آنها ایستادگی کرده بودند پس از بازداشت به اردوگاههای کار اجباری در سیبری و قزاقستان فرستاده شدند. برخی از این اسرا در اردوگاههای کار اجباری از دنیا رفتند و برخی دیگر اگر چه زنده ماندند اما هرگز نتوانستند به کشور بازگردند. حاج محمدعلی ادامه حرفهایش را میگیرد و میگوید: «زمانی که ارتش شوروی وارد کشور شد وضعیت درست و حسابی نداشتیم. آن موقع مثل الان جادهها آسفالت نبود و کسی ماشینی نداشت که ما را ببرد جلفا. برای رفتن به مرز باید با قاطر یا اسب میرفتیم؛ گذشته از این که یکی دو روز زمان میبرد، ورود مردم هم به منطقه مرزی ممنوع بود. از طرفی هم جز یک عموی بیمار کسی را نداشتیم که برود و از پدرمان خبری بیاورد. بعدها شایعه کردند که خیلی از سربازان را برای کار به اردوگاههای کار اجباری بردهاند شوروی. ما هم پیش خودمان گفتیم حتماً پدر را هم بردهاند آنجا. یکی دو ماه بعد از اشغال ایران وضعمان خیلی خراب شد. هیچ نان و غذایی برای خوردن نبود. قحطی آمده بود. پدرم ۴ تکه زمین داشت با گلهای گوسفند و گاو. یادم نمیرود مادرم برای تهیه یک کیسه سیبزمینی مجبور شد یکی از زمینها را بفروشد. در طول ۳ - ۲ سالی که نظامیان روس اینجا بودند نیمی از داراییهایمان را برای زنده ماندن از دست دادیم. همه گندم و لبنیات و گوشتی که تولید میشد از مردم میگرفتند و به نظامیهای اجنبی میدادند که داخل کشور بودند یا در شوروی مقابل آلمانیها میجنگیدند. دوره بسیار سخت و تلخی بود، خبری از پدرمان نداشتیم و قحطی، زندگیمان را هر روز سختتر از روز گذشته میکرد.» به گفته تنها فرزند بهجا مانده ژاندارم شهریاری، آنها تا پیش از سال ۸۰ که بهطور اتفاقی موفق به شناسایی مزار پدرشان شدند، سالها منتظر بازگشت او بودهاند یا لااقل خبری از مرگ وی. مادرشان دو سال پیش از انقلاب نتوانست تاب بیاورد و در سن ۵۵ سالگی و برادر و خواهر کوچکترش هم قبل از شناسایی مزار شهید شهریاری از دنیا رفتند. - فکر میکردید که مزار پدرتان در نوار مرزی جلفا باشد؟ - نه، از چند نفری شنیدیم که او در اردوگاه کار اجباری سیبری است و همانجا هم از دنیا رفته. - مادرتان چطور؟ - هیچوقت نمیخواست این حرفها را باور کند. وقتی در خانه را میزدند چارقد سرش میکرد و میدوید جلوی در. تا زمانی که از دنیا رفت چشمش به در بود. هر روز دور از چشم ما گریه میکرد. آن قدر گریه کرد که اواخر عمرش چشمانش جایی را نمیدید. بنده خدا دق کرد. مادرم برای ما، هم مادر بود هم پدر. با بدبختی بزرگمان کرد. - مزار پدرتان را چطور پیدا کردید؟ - سال ۸۰ شبکه تبریز برنامهای نشان میداد از ۳ ژاندارم که سال ۱۳۲۰ و هنگام ورود ارتش شوروی به شهادت رسیدهاند. دوربین روی سنگ قبرها رفت و با تعجب دیدیم روی یکی از سنگ قبرها نوشته شهید ژاندارم عبدالله شهریاری. آن قدر شوکه شده بودیم که همگی گریه کردیم. روز بعد رفتیم جلفا و از نزدیک قبرها را دیدیم و بعد از ۶۰ سال پدرمان را پیدا کردیم. وقتی مرزبانی متوجه شد که ما جزو خانواده یکی از ژاندارمها هستیم دو خانواده دیگر را هم پیدا کردند. - چه زمانی متوجه شدید پدرتان و همرزمانش دست به چه کار بزرگی زدهاند. - دقیقاً نمیدانستیم پدرمان چگونه شهید شده تا این که در مرزبانی گفتند پدرم و ۳ ژاندارم دیگر همقسم میشوند که بمانند و جلوی ارتش شوروی را بگیرند. وقتی چیزی نمیماند که فشنگهایشان تمام شود، سرجوخه ملک محمدی به پدرم میگوید که تو ۴ تا بچهداری و برگرد عقب و خبر را به پادگان تبریز بده ولی او قبول نمیکند و میگوید مگر خون من رنگینتر از شماست که برگردم عقب؟ بالاخره قرعه به اسم نفر چهارم میافتد. او همه ماجرا را برایمان تعریف کرد و گفت که پدرم با برنو راننده نفربر را از پای درآورده. با شنیدن حرفهایش احساس غرور کردم. پدرم را شهید نمیدانند حاج محمدعلی از روزهای تلخ آن سالها میگوید و این که چرا هنوز پدرش و همرزمانش را جزو شهدا نمیدانند: «خبری از پدرمان نداشتیم. کشورمان به اشغال دشمن درآمده بود و همه محصولاتمان را اجنبیها میبردند. همه زندگیمان خرج این شد که از گرسنگی نمیریم. وقتی کمی بزرگتر شدیم در قالیبافی کار کردیم برای روزی یک قران. بعدها من سراغ بنایی رفتم و تا همین چند سال پیش کار میکردم و از دار دنیا هم همین خانه را دارم. من از نامردی روزگار شکایتی ندارم ولی از این ناراحتم که چرا بعد از این که مزار پدرمان را پیدا کردیم و چند سالی است آنها را به عنوان سربازان شجاع وطن میشناسند چرا هیچ مراسمی برای آنها نمیگیرند؟ من وضعیت مالیام طوری نیست بتوانم در شهر خودمان برایش مراسم و ختمی بگیرم و ناهار یا شامی بدهم و کسی در این سالها یکبار زنگمان را نزده که فلانی میخواهیم برای پدرت بزرگداشت بگیریم. حتی او را جزو شهدا به حساب نیاوردهاند. اگر سری به بنیاد شهید بزنید میبینید که اسم او جزو شهدا نیست.» دیگر صدای تیراندازی از سوی خاک ایران نمیآید. سربازان ارتش سرخ شوروی که تا چند دقیقه قبل پاسگاه و سنگرهای سربازان ایرانی را زیر آتش شدید توپخانه گرفته بودند، دیگر شلیکی نمیکنند. چند سرباز برای بررسی این که آیا همه سربازان ایرانی کشته شدهاند یا نه، با احتیاط از پل آهنی عبور میکند. دقایقی بعد یکی از آنها سکوت را میشکند و میگوید همگیشان کشته شدهاند. سرلشکر نوویکف به این سوی مرز میآید و با تعجب میبیند در طول ۲ روز تبادل آتش تنها با ۳ ژاندارم جنگیده است. سالها بعد مردی سنگتراش روی مزار این ۳ سرباز وطن سنگ قبری گذاشت و به پاس احترام و وطنپرستیشان نوشت:
هر چند آغشته شد به خون پیرهن ما شد
جامه سربازی ما هم کفن ما
شادیم ز جانبازی خود در دل خاک
پاینده و جاوید بماند وطن ما»
8 سال جنگ تحمیلی چه تعداد شهید، جانباز و ایثارگر بر جا گذاشت؟
سالها از پایان جنگ تحمیلی می گذرد ولی همچنان مشکلات و چالشهایی مانند رسیدگی به جانبازان و رزمندگان دوران دفاع مقدس، ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، پیگیری غرامت جنگی و آلودگی محیط زیست مناطق جنگی هنوز به قوت خود باقی است.
جمهوری اسلامی ایران از شهریور ماه سال ۱۳۵۹ تا مرداد ۱۳۶۷ با عراق در جنگ بود، به طوری که جنگ بین ایران و عراق به عنوان یکی از فاجعههای جنگی تاریخ بشری در قرن بیستم شناخته شده است، چرا که در این جنگ ارتش عراق از مواد شیمیایی علیه کردهای عراقی، مردم و نظامیان ایران استفاده کرد. این جنگ را جنگ تحمیلی نامیدند چون آغازگر آن عراق به رهبری صدام بود. البته سازمان ملل نیز عراق را به عنوان متجاوز جنگی اعلام کرد.
ولی داستان و روایت این جنگ به همین جا خاتمه نیافت چرا که ایران در دوران دفاع مقدس شاهد از دست دادن 221 هزار و 682 نفر از جوانان و فرماندهان خود بود. همچنین این جنگ 554 هزار و 858 رزمنده جانباز به یادگار گذاشت، بهطوری که از این تعداد 60 درصد جانباز زیر 25 درصد و 40 درصد باقی مانده جانبار 25 درصد و بالاتر هستند.
البته در این میان آزادگان کشور (اسرای جنگ تحمیلی) که آمار آنها 42 هزار و 41 نفر است هم نقش مهمی در تاریخ جنگ ایفا کردهاند. نکته قابل توجه این است که آمار جانبازان مطرح شده از سوی بنیاد شهید آمار واقعی نیست چرا که بسیاری از قربانیان جنگ تحمیلی هیچ اقدامی برای ثبت نام خود در لیست جانبازی و قربانیان جنگ نکرده و گروهی هم به دنبال اثبات جانبازی خود هستند. سردار محمد باقر نیکخواه فرمانده پدافند شیمیایی دوران جنگ هم می گوید تنها 250 هزار رزمنده در معرض گازهای شیمیایی بوده اند که با این آمار می توان گفت که تعداد جانبازان جنگ تحمیلی عددی بیش از 800 هزار جانباز است.
2 میلیون کشته و زخمی عراقی در جنگ
در این میان هیچگاه آمار رسمی از تلفات نیروهای عراقی در دوران دفاع مقدس اعلام نشد. ولی برای نخستین بار یاسین المعموری رئیس جمعیت هلال احمر عراق اعلام کرد جنگ هشت ساله ای که عراق علیه ایران داشت بیش از دو میلیون کشته و زخمی برای دولت بعث به همراه داشت.
این شهروند عراقی که امروز بر صندلی هلال احمر عراق تکیه زده است می گوید: 8 سال جنگ ایران و عراق، 8 سال جنگ صدام با ایران بود و مردم عراق هیچگونه دخالت و رضایتی از این جنگ نداشتند و مبارزات مردمی در طول این سالها علیه رژیم بعث و صدام گواه بر این مدعا است. صدام حسین به دلیل داشتن تفکرات هیتلری حتی به مردم خودش هم رحم نمی کرد که گواه این مدعا حمله شیمیایی عراق به شهر حلبچه عراق است.
در این جنگ تعداد یک میلیون مجروح و یک میلیون کشته عراقی به جای مانده است و زیرساخت های عمرانی و تاسیساتی و صنعتی عراق ویران شد.
سکوت وزارت خارجه در مورد غرامت جنگی
حال امروز سالهاست از پایان جنگ تحمیلی می گذرد. جنگی تمام عیار با 3 میلیون کشته و زخمی ولی سوال اینجاست که با توجه به اتمام جنگ با امضای قطعنامه 598 و اعلام متجاوز بودن دولت عراق ایران اقدامی برای گرفتن خسارات و غرامت جنگی کرده است؟
سردار محمد باقر نیکخواه از فرماندهان دوران دفاع مقدس هم معتقد است باید قوه قضائیه و وزارت امور خارجه در خصوص غرامت جنگی ایران از عراق اقدام کنند.
جانبازان همچنان به دنبال اثبات جانبازی
ولی ماجرای بعد از جنگ همین جا به پایان نمی رسد. در این میان ده ها هزار جانباز شیمیایی و اعصاب و روان که مدرکی برای اثبات قربانی بودن خود ندارند سالهاست در انتظار رای کمیسیونهای پزشکی بنیاد شهید هستند تا جانبازی خود را اثبات کنند. در این میان تعداد زیادی از این جانبازان در این سالها غریبانه شهید شده و نامشان هیچگاه به عنوان شهید ثبت نشده است.
تعطیلی ترویج فرهنگ ایثار و شهادت
روایت هشت سال دفاع مقدس و روایت سالهای بعد از جنگ دو روایت متفاوت است. در دوران بعد از جنگ هیچ نهاد و سازمان و گروهی مسئولیت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه را به درستی انجام نداد و همین موجب شد زوایای پیدا و پنهان نعمتی به نام جنگ تحمیلی برای نسلهای جدید جامعه کمرنگ شده و منتقل نشود. هفته های دفاع مقدس یکی پس از دیگری آمد و رفت و تنها بیلبوردها و پارچه نوشته ها و تبریکها باقی ماند. هر چند اقداماتی مانند ایجاد باغ موزه دفاع مقدس در تهران یا برخی شهرها نقطه عطفی در زنده کردن این ایام است ولی جای خالی بسیاری از سازمانهای مسئول همچنان به چشم می خورد.
ولی گفتن از دوران پس از جنگ بسیار تلخ تر از دوران دفاع مقدس است. سینمای دفاع مقدس، تئاتر دفاع مقدس، سریال و فیلمهای تلویزیونی، نشر و کتاب، جشنواره و سمینار و صدها اقدام هنوز نتوانسته است با نسل جدید ارتباط برقرار کند. به قول یکی از جانبازان دوران دفاع مقدس که می گفت: 50 سال بعد جوانان به دنبال ما می گردند تا عکس یادگاری بگیرند. تکه ای از وسایل ما را می خواهند و یا یک یادگاری و دست خط ولی ما آن زمان نیستیم.
رزمندگان فراموش شدگان جنگ
اگر از موضوع فراموش شده ترویج فرهنگ ایثار و شهادت عبور کنیم نوبت به رزمندگان جنگ می رسد. آنهایی که هشت سال جنگیدند و امروز در غبار زمان و سختیهای زندگی فراموش شده اند.هر چند گروه زیادی از رزمندگان جنگ از فیض شهادت و جانبازی بی نصیب ماندند ولی تاثیرات پس از جنگ هنوز در روح و جسم آنان باقی مانده است. سوال اینجاست آیا سازمانهای مسئول اقدامی برای پایش سلامت رزمندگان کرده اند؟ آیا رزمندگان دوران دفاع مقدس تسهیلات دریافت می کنند؟ آیا خانواده آنها از خدمات رزمنده ای سرپرست خانوار بهره مند هستند؟ که پاسخها مشخص است! چرا که لایحه حمایت از ایثارگران سالهاست در کش و قوس مجلس و مجمع تشخیص مصلحت خاک می خورد.
هنوز جنگ ادامه دارد
بله ما داریم در مورد مشکلات رزمندگان، جانبازان و جامعه پس از جنگ تحمیلی سخن می گوئیم. از سردشت با هزاران جانباز شیمیایی که هنوز پزشک متخصص جانبازان شیمیایی ندارد. از خاک مناطق جنگی که هنوز آلوده است و محیط زیست هیچ اقدامی برای پایش خاک مناطق جنگی نکرده است. از کشف بمب شیمیایی در سردشت تا مینهایی که هنوز روستائیان و شهروندان غرب کشور را و مناطق مرزی را تهدید می کند.
ما از هشت سال جنگ تحمیلی سخن می گوئیم که 22 سال از ان گذشته ولی آثارش همچنان باقی است. از خرمشهری که عروس خاورمیانه بود و هنوز مردمانش انگار در شهری جنگ زده زندگی می کنند. از خوزستان و ایلام غرب و بانه می گویم. آری هنوز آثار جنگ باقی است انگار هنوز جنگ ادامه دارد. وقتی صدای نعره های جانباز اعصاب و روان را از خانه اجاره ای در یافت آباد می شنوم، وقتی دستان پینه بسته همسر جانباز 5 درصد شیمیایی در شالیزار را می بینم که برای تامین داروی همسرش کار می کند به خود می گویم آری هنوز جنگ ادامه دارد.
بهتر است برای یکبار هم شده گروهی متخصص و کارشناس و دلسوز دور هم بنشینند و محاسبه کنند برای بازماندگان از جنگ چه اقداماتی انجام شده، وضعیت ترویج فرهنگ ایثار چیست؟ چقدر هزینه شده و چه پولهایی به بهانه های واهی هدر رفته است. کدام راه را اشتباه رفتیم و در کدام برنامه موفق بودیم. و سوال آخر اینکه ما بعد از شهدا چه کردیم.؟
آخرین آمار اعلام شده
ﺗﻌﺪﺍﺩ ۲۱۳۲۵۵ ﻧﻔــﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺷــﺎﻣﻞ؛
ــ ۱۵۵۰۸۱ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ،
ــ ۱۶۱۵۴ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺣﻤﻼﺕ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﻫﺎ،
ــ ۱۱۸۱۴ ﻧﻔﺮ ﺩﺭﺣﻮﺍﺩﺙ ﻣﺘﻔﺮﻗﻪ
ــ ﻭ ﺳﺎﯾﺮ ﻣﻮﺍﺭﺩ ۹۸۸۹ ﻧﻔﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ــ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﻣﺎﺭ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۱۵۵۲۵۹ ﻧﻔﺮ ﻣﺠﺮﺩ،
ــ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۵۵۹۹۶ ﻧﻔﺮ ﻣﺘﺄﻫﻞ،
ــ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۷۰۵۴ ﻧﻔﺮ ۱۴ ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﮐﻤﺘﺮ،
ــ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۶۵۵۷۵ ﻧﻔﺮ ﺑﯿﻦ ۱۵ ﺗﺎ ۱۹ ﺳﺎﻟﻪ،
ــ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۸۷۱۰۶ ﻧﻔﺮ ﺑﯿﻦ ۲۰ ﺗﺎ ۲۳ ﺳﺎﻟﻪ،
ــ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۲۲۷۰۳ ﻧﻔﺮ ﺑﯿﻦ ۲۴ ﺗﺎ ۲۹ ﺳﺎﻟﻪ،
ــ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۳۰۸۱۷ ﻧﻔﺮ ۳۰ ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﻮﺩﻩ
ﺳﭙﺎﻩ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﺍﻥ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺍﺳﻼﻣﯽ
ﮐــﺎﺩﺭ: ۲۳۱۹۹ ﻧﻔﺮ
ﺳﺮﺑﺎﺯ: ۱۶۷۳۸ ﻧﻔﺮ
ﺍﺭﺗﺶ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ
ﮐــﺎﺩﺭ: ۹۰۸۹ ﻧﻔﺮ
ﺳﺮﺑﺎﺯ: ۳۶۹۶۵ ﻧﻔﺮ
ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﻣﯽ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ
ﮐــﺎﺩﺭ: ۲۹۲۶ ﻧﻔﺮ
ﺳﺮﺑﺎﺯ: ۵۶۷۲ ﻧﻔﺮ
ﺷﻐﻞ ﺁﺯﺍﺩ: ۳۱۶۷۴ ﻧﻔﺮ
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ: ۳۲۲۷۵ ﻧﻔﺮ
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ: ۲۶۰۸ ﻧﻔﺮ
ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ: ۲۷۴۲ ﻧﻔﺮ
ﺑﯿﮑﺎﺭ: ۶۱۲۸ ﻧﻔﺮ
ﺩﻭﻟﺘﯽ : ۲۶۲۹۳ ﻧﻔﺮ
ﺑﺴﯿﺞ ﻭﯾﮋﻩ: ۲۳۲۹ ﻧﻔﺮ
ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺍﺭ : ۳۱۳۶ ﻧﻔﺮ
ﮐﻮﺩﮎ : ۲۹۰۶ ﻧﻔﺮ
ﻏﯿﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ: ۴۵۶۴ ﻧﻔﺮ
ﺟﻤـــﻊ ﮐــﻞ : ۲۱۳۲۵۵ ﻧــﻔﺮ …